بازگشت

دستي چو اباالفضل






اي كه پيچيد شبي در دل اين كوچه صدايت

يك جهان پنجره بيدار شد از بانگ رسايت






تا قيامت همه جا محشر كبراي تو برپاست

اي شب تار عدم شام غريبان عزايت



عطش و آتش و تنهاي و شمشير و شهادت

خبري مختصر از حادثه ي كرب و بلايت



ياورانت صفي از آينه بودند و خوش آن روز

كه درخشيد خدا در همه ي آينه هايت



كاش بوديم و سر و ديده و دستي چو اباالفضل

مي فشانديم سبكتر ز كفي آب به پايت



از فراسوي ازل تا ابد اي حلق بريده

مي رود دايره در دايره پژواك صدايت