بحر حيا
اي اميري كه علمدار شه كرببلائي
اسد بيشه ي صولت پسر شير خدائي
به نسب پور دلير علي آن شاه عدو كش
به لقب ماه بني هاشم و شمع شهدائي
يكجهان صولت و پنهان شده در بيشه ي تمكين
يك فلك قدرت و تسليم به تقدير و قضائي
من چه خوانم بمديح تو كه خود اصل مديحي
من چه گويم به ثناي تو كه خود عين ثنائي
بي حسين آب ننوشيدي و بيرون شدي از شط
تو يم فضل و محيط ادب و بحر حيائي
دستت افتاد ز تن مشك بدندان بگرفتي
تا مگر دست دهد باز سوي خيمه گه آئي
گره كار تو نگشود چو از دست همانا
خواستي تا مگر آن عقده ز دندان بگشائي
هيچ سقا نشنيدم كه لب تشنه دهد جان
جز تو ايشاه كه سقاي يتيمان ز وفائي