بازگشت

علم افرازي






اي قهرمان عرصه ي جان بازي

شاهين رزم در علم افرازي



چشم فلك نديده چو تو غازي

اي دست باز عالم سربازي



اي چون پدر به بيشه هستي شير

دست تو حامي علم و شمشير



باب ترا كه دست خدا گويند

دست خداي بود و سزا گويند






آنان كه از تو مدح و ثنا گويند

هرگز نه از عليت جدا گويند



دست ترا كه دست علي دانند

دست خداي لم يزلي دانند



اي پيكر تو ماه بني هاشم

رويت چراغ راه بني هاشم



فرمانده ي سپاه بني هاشم

همچون حسين شاه بني هاشم



در جلوه رشك پرتو مهتابي

آري تو آفتاب جهان تابي



باريد بر تن تو در آن ميدان

تير عدو سريع تر از باران



آبي كه داشت نرخ، بهاي جان

چون اشك كودكان همه شد ريزان



از بس كه تير خورد به چشم مشك

گرديد چشم مشك تهي از اشك






بودند كودكان ز عطش بي تاب

رفتيب سوي فرات كه آري آب



لب تشنه بودي و نشدي سيراب

ياد آمدت ز تشنگي احباب



لب تشنه از شريعه برون رفتي

خود با دلي چو لجه ي خون رفتي



دائم سكينه داشت نظر بر در

تا تر كند ز آب لب و حنجر



دردا كه كرد پستي آب لشكر

جاي لب سكينه زمين را تر



هم آب ريخت روي زمين هم خون

حال سكينه بود ندانم چون؟



اي درگذشته از سر دست و سر

افكنده زير پاي فرس پيكر






هستند جن و انس و ملك يكسر

چشم انتظار لطف تو در محشر



«رزاقي» است و لطف فراوانت

در دست اوست گوشه ي دامانت