بازگشت

از سخنان آن حضرت در استدلال و بحث با عمر بن الخطاب


(هنگامي كه عمر براي مردم خطبه مي خواند و بر منبر پيامبر نشسته بود، در خطبه اش به اين نكته اشاره كرد كه او نسبت به مؤمنان از خودشان اولي و برتر است. حضرت سيدالشهدا عليه السلام از گوشه ي مسجد با صلابت فرمودند:)

اي دروغگو از منبر پدرم رسول خدا پايين بيا، اين منبر، مربوط به پدر تو نيست.

عمر در پاسخ گفت: يقينا منبر پدر شماست، نه منبر پدر من، ولي چه كسي اين را به تو آموخت؟ آيا پدرت علي، اين را به تو آموخت؟

حضرت فرمودند: اگر در آنچه پدرم به من امر مي فرمايد اطاعت كنم، يقينا مسير هدايت را طي نموده ام، و اين پدرم است كه بيعت و تعهدي كه در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مردم با او بستند هنوز بر گردن مردم دارد. و دستور بيعت را جبرئيل از جانب خدا نازل فرمود و هيچ كس نمي تواند منكر شود، مگر منكر قرآن.

مردم از اعماق قلب خود آن را دانستند و شناختند، ولي با زبانشان منكر شدند و واي بر منكران حق ما اهل بيت! چگونه با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روبرو خواهند شد در حالي كه او به شدت خشمگين و ناراحت است.

عمر گفت: حسين جان! هر كس منكر حق پدرت گردد، لعنت خدا بر او باد، اين مردم بودند كه ما را خليفه و امير كردند، و چنانچه مردم پدرت را امير كرده بودند ما از او اطاعت مي كرديم.

حضرت فرمود: اي پسر خطاب! كدام مردم تو را بر خود امير نموده اند؟ تو ابوبكر را بر خودت امير كردي تا او تو را بعد از خود بدون هيچ چون و چرايي امير مردم كند. در حالي كه نه اهل بيت راضي بودند و نه دليلي از پيامبر بود. آيا توافق و رضايت شما باعث رضايت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي شود؟ و آيا رضايت اهل بيتش باعث ناراحتي او مي گردد؟

به خدا سوگند اگر زباني گويا و عملي كه پشتوانه اش مؤمنان بودند، وجود داشت، هيچ گاه تو نمي توانستي بر منبر اهل بيت بالا روي و خطبه بخواني و به كتابي كه بر آنها نازل شده، حكم نمايي! آن كتابي كه نه مشكلش را مي فهمي و نه تأويلش را: فقط صداي آن را مي شنوي، مثل شنيدن گوش. انسان خاطي و انسان درستكار در نزد تو يكسان هستند.

خداوند سزايت دهد و نسبت به آنچه انجام دادي بازخواست نمايد.

(اين جا سخنان حضرت تمام شد. و سپس در اين مقام راوي سخناني بين عمر و حضرت عليه السلام را نقل مي نمايد كه نياز به ذكر آن نيست و هر كسي مايل است مي تواند به تاريخ بزرگ ابن عساكر يا احتجاج طبرسي مراجعه نمايد.)