بازگشت

از خطبه هاي آن حضرت در سرزمين منا در فضايل حضرت علي


(امام عليه السلام در منا به بني هاشم و دوستان و شيعيان آنان و اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و فرزندان آنان و تابعين زن و مردشان و هفتصد نفر از انصار - كه معروف به شايستگي بودند - و تابعين - كه دويست نفر بودند - دستور دادند در خيمه ي عمومي مخصوص جمع شوند. آن گاه در ميان آنها ايستاد و پس از حمد و ستايش الهي فرمود:)

همانا بلايي كه معاويه بر ما و شيعيان وارد كرده است ديديد، و دانستيد و گواهي داديد و من امروز مي خواهم درباره ي چيزي از شما سؤالي كنم كه اگر راست گفتم مرا تصديق كنيد و اگر دروغ گفتم تكذيبم نماييد.

و شما را به حق خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و نسبتي كه با پيامبرتان دارم، موقعيت حادثه ي امروز را پنهان مكنيد و گفتارم را برسانيد و به تمام شهرها و قبايل، ابلاغ كنيد، البته آنان كه امين هستند.

پس گفتارم را بشنويد و سخنانم را بنويسيد، سپس به شهرها و قبايل خود بازگرديد. آنان را كه مورد اطمينان شما هستند، به حقوقي كه از ما مي دانيد دعوت كنيد، زيرا من مي ترسم اين مسئله ي ولايت، كهنه و مندرس شود و حق از بين برود و مغلوب گردد، و خداوند نور خود را تمام مي كند گرچه كافران را خوش نيايد.

(راوي مي گويد: امام آنچه در قرآن درباره ي اهل بيت نازل شده بود همه را تلاوت و سپس تفسير فرمودند و هم چنين آنچه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درباره ي پدرش و برادرش و مادرش و خودش و اهل بيتش فرموده بود روايت كرد و در تمام اين امور اصحابش مي گفتند: همين طور است و ما شنيديم و شهادت مي دهيم و تابعين مي گفتند: همين طور است، اين را براي من صحابي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روايت كرد، كسي كه من او را تصديق مي نمايم و به او اطمينان دارم. آن گاه حضرت فرمود:)

شما را به خدا سوگند! مطالب مرا به كساني كه به خودشان و دينشان اعتماد داريد برسانيد.

(سليم مي گويد: بعضي آن مسائلي كه حضرت آنان را سوگند داد چنين بود:)

شما را به خدا سوگند آيا مي دانيد كه علي بن ابي طالب برادر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گرديد؛ آن هنگام كه عقد اخوت ميان اصحاب خود برگزار نمود و سپس بين خود و علي عليه السلام عقد اخوت بست و فرمود: تو برادر مني و من برادر تو هستم، هم در دنيا و هم در آخرت؟

همگي گفتند: آري.

به خدا سوگند چنين بود و سپس حضرت فرمود: شما را به خدا سوگند! آيا مي دانيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مكان مسجد و منازل خود را خريد و آن را بنا كرد، آن گاه در آن مكان، ده حجره و اتاق ساخت؛ نه اتاق و حجره براي خود، و دهمين آن را براي پدرم در وسط آن مكان ساخت، سپس هر دري كه به مسجد گشوده مي شد، مسدود نمود، جز درب خانه ي پدرم را، و با اين كار خيلي ها، هر حرفي كه دلشان مي خواست زدند، و رسول خدا فرمود؛ من نبودم كه دري را ببندم و دري را بگشايم، بلكه اين خدا بود كه مرا به بستن درها و باز نمودن در خانه ي علي عليه السلام امر كرد.

سپس مردم را، از خوابيدن در مسجد نهي فرمود جز علي عليه السلام، و از آن حضرت در منزل رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم - كه منزل او بود - فرزنداني پا به عرصه ي وجود گذاشتند؟

همگي گفتند: آري، به خدا سوگند چنين بود.

امام عليه السلام فرمودند: آيا مي دانيد كه عمر بن الخطاب مي خواست به اندازه ديد يك چشم، روزنه اي به مسجد باز كند،

ولي رسول خدا او را از اين كار منع نمود، سپس رسول خدا خطبه اي خواند و فرمود، خدا مرا امر نموده است كه مسجدي پاك بنا سازم كه غير از من و برادرم و فرزندانم كسي در آن سكني نگزيند.

همگي گفتند: آري به خدا سوگند چنين بود.

امام عليه السلام فرمودند: شما را به خدا سوگند! آيا مي دانيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پدرم را در روز غدير خم به امامت منصوب نمود و مردم را به ولايت او دعوت كرد، و فرمود: بايد شخص حاضر به شخص غايب اين دعوت را ابلاغ كند؟

همگي گفتند: به خدا قسم چنين بود.

امام عليه السلام فرمودند: شما را به خدا قسم آيا مي دانيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به پدرم در غزوه ي تبوك فرمود: يا علي! تو نسبت به من به منزله ي هارون هستي نسبت به موسي و تو بعد از من ولي و رهبر هر مؤمني هستي؟

همگي گفتند: به خدا قسم چنين بود.

امام عليه السلام فرمودند:شما را به خدا آيا مي دانيد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وقتي مسيحيان نجران را به مباهله دعوت نمود، حاضر نشد مگر با پدرم و همسرش و فرزندانش؟

همگي گفتند: به خدا كه چنين بود.

امام عليه السلام فرمودند:شما را به خدا آيا مي دانيد كه رسول خدا پرچم را در روز جنگ خيبر به پدرم داد، سپس فرمود: پرچم را به مردي مي دهم كه خدا و رسول او را دوست مي دارند، و او نيز خدا و رسولش را دوست مي دارد، جنگجويي حمله كننده است كه هرگز فرار نمي كند، و خداوند خيبر را به دست او فتح مي نمايد؟

همگي گفتند: آري به خدا چنين بود.

امام عليه السلام فرمودند:آيا مي دانيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پدرم را براي خواندن سوره ي برائت انتخاب نمود و فرمود: اين پيام را جز من يا مردي از اهل بيتم، كسي ديگر ابلاغ نخواهد كرد؟

همگي گفتند: آري به خدا چنين بود.

امام عليه السلام فرمودند: آيا مي دانيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در هر گرفتاري و ناراحتي كه پيش مي آمد علي را به مقابله آن مي فرستاد و اين به خاطر اعتماد كامل آن حضرت بود و حتما مي دانيد پدرم را هرگز به اسم نمي خواند و وقتي اراده ي او، مي كرد مي فرمود: اي برادرم و يا مي فرمود: برادرم را به نزد من فراخوانيد؟

همگي گفتند: به خدا قسم چنين بود.

امام عليه السلام فرمودند: آيا مي دانيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بين پدرم و جعفر و زيد قضاوت نمود و فرمود: اي علي! تو از من هستي و من از تو هستم و تو بعد از من رهبر و ولي هر مؤمن مي باشي؟

همگي گفتند: به خدا سوگند چنين بود.

امام عليه السلام فرمودند: آيا مي دانيد كه پدرم با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هر روز خلوتي و هر شب مجلسي خصوصي داشتند كه در اين مجلس اگر پدرم سؤالي داشت رسول خدا عنايت مي فرمود و اگر پدرم سكوت مي كرد، رسول خدا خود آغاز مي كرد؟

همگي گفتند: آري، به خدا چنين بود.

امام عليه السلام فرمودند: آيا مي دانيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پدر را بر جعفر و حمزه برتري داد، آن هنگام كه به فاطمه عليهاالسلام فرمود: دخترم! همسرت بهترين اهل بيتم مي باشد، در اسلام از همه زودتر و در حلم و بردباري از همه عظيم تر و از جهت علم و دانش از همه عالم تر است؟

همگي گفتند: بخدا قسم چنين بود.

امام عليه السلام فرمودند: آيا مي دانيد كه رسول خدا فرمود: من آقا و سرور فرزندان آدم هستم و برادرم علي آقا و سرور مردم عرب است و فاطمه سرور زنان اهل بهشت است و فرزندانم حسن و حسين سروان جوانان اهل بهشتند؟

همگي گفتند: بخدا قسم چنين بود.

امام عليه السلام فرمودند: آيا مي دانيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به پدرم دستور داد كه فقط او غسلش دهد و به او خبر داد كه جبرئيل كمكش خواهد كرد؟

همگي گفتند: آري.

امام عليه السلام فرمودند: آيا مي دانيد كه رسول خدا در آخرين خطبه اي كه ايراد نمود،

فرمود: همانا من دو چيز گران بها را در ميان شما گذاشتم: كتاب خدا و خانواده ام؛ به هر دوي آنها تمسك كنيد تا هرگز گمراه نشويد؟

همگي گفتند: آري.

(راوي مي گويد: پيوسته حضرت سيدالشهدا آنچه درباره ي علي و اهل بيتش در قرآن نازل شده بود بيان كرد و همچنين آنچه از زبان پيامبر صادر شده بود بيان فرمود و مردم را گواه گرفت؛ و اصحاب مي گفتند: به خدا قسم! آري ما شنيديم؛ و تابعين مي گفتند: آري فلان بن فلان كه مورد اطمينان من است مرا اين چنين حديث كرد).

آن گاه حضرت آنان را گواه گرفت كه از پيامبر شنيديد كه فرمود: هر كس گمان كند كه مرا دوست دارد، ولي نسبت به علي بغض داشته باشد دروغگوست و مرا دوست نمي دارد، در حالي كه نسبت به علي عليه السلام بغض دارد.

در اين هنگام كسي از رسول خدا پرسيد: اي رسول خدا! سر اين مسئله چيست؟ حضرت فرمود: چون علي از من است و من از علي هستم؛ هر كس او را دوست مي دارد، مرا دوست داشته و هر كس مرا دوست دارد، خدا را دوست داشته است. و هر كس بغض و كينه علي را به دل داشته باشد، يقينا بغض و كينه مرا در دل دارد و هر كس نسبت به من بغض داشته باشد، به خدا بغض خواهد داشت؟

همگي گفتند: آري، همگي ما شنيديم اين مطلب را از رسول خدا.

(و سپس جمعيت متفرق شدند).