بازگشت

بر گرد حريم تو دست طلب ماست






گر عشق تو در فلب بشر خانه بگيرد

گنجي است، كه جا در دل ويرانه بگيرد



در منزل اجلال تو، در حال خبردار

جبريل امين، پرده آن خانه بگيرد



بر گرد حريم تو، كه دست طلب ماست

چون دامن شمعي است، كه پروانه بگيرد



از لشكر شيطان، دگر اين دل نهراسد

گر قلب مرا عشق تو جانانه بگيرد



مستانه بكوبد به سر هر دو جهان پاي

از دست تو هر شخص كه پيمانه بگيرد



جز رشته انس تو دگر سلسله اي نيست

تا اينكه قرار اين دل ديوانه بگيرد



عشق تو ز هر كس كه خريدار غم توست

اول، دل او بابت بيعانه بگيرد



ديگر به عطاي دگران نيست نيازش

هركس كه ز تو مزد كريمانه بگيرد



نگذاشت فداكاري تو سنگر دين را

با زور و ستم زاده مرجانه بگيرد



از غيرت تو همه خيمه گهت سوخت

مي خواست حريم تو چو بيگانه بگيرد



پاس ادب توست كه عباس نگهداشت

تا دورتر از قبر تو كاشانه بگيرد



چون زينب تو كيست كه در قيد اسارت

دست همه اطفال تو مردانه بگيرد



حيف است كه اي زينت دامان پيمبر

بر نيزه، سرت، گرد غريبانه بگيرد



حيف است از آن زلف كه زهرا زده شانه

سر پنجه دشمن عوض شانه بگيرد



حيف است كه بر بوسه گه جدّ تو احمد

خاكستر و خون، روي تو ريحانه بگيرد



ويرانه بهانه است كه مي خواست رقيّه

از چهره تو، بوسه يتيمانه بگيرد



رُخصت بده اين مرغِ دلِ زار «حسان» را

تا در حرم محترمت لانه بگيرد



«حسان»