بازگشت

اين لؤلؤ تر و در گلگون حسين تست






ترسم كه بر صحيفه امكان قلم زنند

گر ماجراي كرب و بلا را رقم زنند



گوش فلك شود كر و هوش ملك ز سر

گر نغمه اي ز حال امام امم زنند



زان نقطه وجود حديثي اگر كنند

خطّ عدم بر بط حدوث و قدم زنند



آن رهبر عقول كه صد همچو عقل پير

در وادي غمش نتوان يك قدم زنند



ماء معين چو زهر شود در مذاق دهر

گر از لبان تشنه او لب بهم زنند



وز شعله سرادق گردون قباب او

بر قبه سرادق گردون علم زنند



سيل سرشك و اشك، دمادم روان كنند

گر ز اشك چشم سيد سجاد دم زنند



تا حشر، دل شود به كمند غمش اسير

گر ز اهل بيت او سخن از بيش و كم زنند



كلك قضا است از رقم اين عزا كليل

لوح قدر فرو زده رخساره را به نيل



كاش آن زمان سراي طبيعت نگون شدي

وز هم گسسته رابطه كاف و نون شدي



كاش آن زمان كه كشتي ايمان به خون نشست

فُلك فلك ز موج غمش غرقه خون شدي



كاش آن زمان كه رايت دين بر زمين فتاد

زرين لواي چرخ برين واژگون شدي



كاش آن زمان كه عين عيان شد به خون تپان

سيلاب خون روان ز عيون عيون شدي



كاش آن زمان كه گشت روان كاروان غم

ملك وجود را به عدم رهنمون شدي



كاش آن زمان ز سلسله خيل بيكسان

يك حلقه بند گردن گردون دون شدي



كاش آن زمان كه زد مه يثرب به شام سر

چون شام صبح روي جهان تيره گون شدي



كاش از حديث بزم يزيد و شه شهيد

دل خون شدي ز ديده حسرت برون شدي



گر شور شام را به حكايت درآورند

آشوب بامداد قيامت درآورند



اين لؤلؤ تر و در گلگون حسين تست

وين خشك لعل غرقه در خون حسين تست



اين مركز محيط شهادت كه موج خون

افشاند تا به دامن گردون حسين تست



اين نيّري كه كرده به درياي خون غروب

وز شرق نيزه سر زده بيرون حسين تست



اين مصحف حروف مقطع كه ريخته

اجزاي او به صفحه هامون حسين تست



اين مظهر تجلي بپيچند و چون كه هست

از چند و چون، جراحتش افزون حسين تست



اين گوهر ثمين كه به خاكست و خون دفين

مانند اسم اعظم مخزون حسين تست



اين هادي عقول كه در وادي غمش

عقل جهانيان شده مجنون حسين تست



اين كشتي نجات كه طوفان ماتمش

اوضاع دهر كرده دگرگون حسين تست



آنگاه رو به خلوت ام المصاب كرد

وز سوز دل به مادر دل خون خطاب كرد



«كمپاني»