بازگشت

خطبه آن حضرت هنگامي كه از هر جهت ايشان را محاصره كردند


روايت شده: آنگاه كه عمر بن سعد لشكرش را براي جنگ با آن حضرت آماده ساخت و از هر جهت ايشان را محاصره كردند، و همانند حلقه اي ايشان را در بر گرفتند، آن حضرت خارج شد و كنار مردم آمد و از آنان خواست سكوت كنند، ولي از اين كار امتناع ورزيدند، تا اينكه فرمود:

واي بر شما، شما را چه شده است كه سكوت نمي كنيد تا گفتارم را بشنويد، در حالي كه من شما را به راه هدايت مي خواهم، هر كه از من اطاعت كند از راه يافتگان بوده، و هر كه با من به دشمني ورزد هلاك مي گردد، و تمامي شما با دستورم نافرماني كرديد و گفتارم را نمي شنويد، چرا كه شكمهايتان از حرام پرشده و مهر ضلالت بر قلبهايتان خورده است، واي بر شما چرا سكوت نمي كنيد، چرا توجه نمي نمائيد.

در اينجا اصحاب عمر بن سعد خود را سرزنش كردند و گفتند: به گفتارش گوش فرادهيد، امام برخاست و فرمود:

بريده و كوتاه باد دستهاي شما مردم، و تمامي غمهاي عالم نثارتان، آيا آنگاه كه سراسيمه و حيران از ما ياري خواستيد، شتابان به دادخواهي تان آمدم، شمشيرها به رويمان كشيده و بر ما آتش برافروختيد، آتشي كه ما در شما شعله ور ساختيم، تا دشمن خود و شما را بدان بسوزانيم، پس دست به دست دشمنان بسوي دوستانتان يورش آورديد، و اين يك رنگي با دشمنان و همياري آنان نه از آن رو بوده كه ايشان عدالتي در بين شما گسترند و نه آنكه چشم اميدي به دادگريشان داشتيد، جز آنكه شما را از غذاي حرام بهره دهند، و زندگي پستي كه طمع در آن داريد را بهره مند شويد، بدون آنكه از طرف ما كاري انجام گرفته باشد، يا عقيده اي كه موجب اين امور گردد.

آيا نبايد از اين پس سيه روز و بيچاره گرديد، آيا با رها ساختن و ناخوش داشتن ما، هنوز هم ديده به نيكبختي دوخته، اميد بهره روزي داريد، دشمنان را مجهز كرديد، در حالي كه تيغي از نيام كشيده نشده بود و جانها آرام و خاطرها آسوده و قدرت انديشيدن وجود داشت، ولكن بسان ملخها بر عليه ما بسيج گشتيد و چون پروانگان به گرد ما گرديدند، پس چهره هاتان زشت باد.

شما از تجاوزگران اين امت و گروههاي آشفته و درهم و بر پشت افكنان كتاب، وسوسه هاي شيطان، و پيمان بستگان بر گناه، و تحريف كنندگان كتاب، و نابودكنندگان سنت پيامبر، و قاتلان فرزندان پيامبران، و كشندگان خاندان اوصياء، و آنان كه زنازادگي را به نسب ملحق مي كنند، و آزار دهندگان مؤمنان، و فريادرسانان پيشواياني كه دين را مسخره مي كردند و قرآن را به تمسخر مي گرفتند.

و شما فرزند جنگيد و به پيروان آن تكيه كرده و ما را خوار مي گردانيد، آري سوگند به خدا كه پيمان شكني و خيانت از شما شناخته شده و ريشه اي ديرينه دارد، نهاد شما بر آن استوار گشته و شاخه ها بر آن بر آمده است، و قلبهايتان بر آن تثبيت شده و سينه هاتان را فراگرفته است، و شما پليدترين چيزها هستيد از جهت مشابهت با دشمنانمان و لقمه چربي براي به يغما برندگان، آگاه باشيد كه لعنت الهي بر پيمان شكنان است، آنان كه سوگندهايشان را بعد از تأكيد نمودن مي شكنند، در حالي كه خداوند را وكيل خود قرار داده بوديد، آري به خدا سوگند شما همان گروهها هستيد.

بدانيد اين زنازاده پسر زنازاده ما را در برابر دو امر قرار داده، جنگيدن با افراد اندك و ذلت، و هرگز پستي را نخواهم پذيرفت، خداي بزرگ اين زبوني و پستي را بر ما نمي پسندد و نيز پيامبرش و اصلاب پاك و دامنهاي پاكيزه و غيرتمندان و آنانكه از ذلت گريزانند، فرمانبرداري فرومايگان را بر مرگ شرافتمندان برگزيده نمي شود.

آگاه باشيد كه من براي شما عذر و بهانه اي بجاي نگذاردم و پند و اندرزتان دادم، آگاه باشند كه با اين گروه، با آنكه ياران و اصحاب اندك و قليلي دارم با شما كارزار مي كنم.

سپس اين اشعار را قرائت فرمود:

اگر پيروز شويم از ديرباز چيرگان صحنه پيكار بوده ايم، و اگر بر ما تسلّط يابند شكست خورده نخواهيم بود.

(هراسي از كسي نداريم) بيم و ترس را در ما راهي نيست، بلكه چنان است كه بايد برويم تا دولت ديگران بر جاي ماند.

آگاه باشيد كه ديري نپايد كه گردش آسياب روزگار به شتاب آذرخش بر عليه شما بگردد، و شما را بسان محورش در اضطراب و ورطه افكند، اين پيماني است كه پدرم از جدم پيامبر به من رسانده است.

پس دست بدست هم داده و همه توانتان را بكار گيريد و سرانجام كار خود را از ديده دور مداريد، آنگاه هر آنچه خواهيد بما روا داريد و درنگ ننمائيد، كه من بر خدا، پروردگار خود و شما تكيه دارم، و هيچ جنبنده اي نيست مگر آنكه زمام اختيارش بدست اوست، بدرستي كه پروردگارم بر راه مستقيم قرار دارد.

آنگاه دست خود را بسوي آسمان بلند كرد و فرمود:

خداوندا! باران رحمتت را از ايشان بازگير و سالهاي خشك چون روزگاران قحطي يوسف را برايشان برانگيز و بر آنان جواني از ثقيف را چيره نما تا تلخ ترين جامها را بدانها بچشاند، و فردي از آنان را رها نكند مگر كشته اي را در مقابل كشته اي و ضربتي را در برابر ضربتي انجام دهد، تا براي من و دوستان و خاندان و پيروانم از آنان انتقام گيرد، چرا كه اينان بما دروغ گفته و از ما بريدند و ما را خوار نمودند، و تو پروردگار ما هستي بر تو توكل كرده و بسوي تو روي آورده و بازگشت بسوي توست.

آنگاه فرمود: عمر بن سعد كجاست، او را خواندند، و دوست نداشت كه نزد ايشان رود، امام فرمود:

اي عمر تو مرا مي كشي، در حالي كه گمان مي كني كه زنازاده پسر زنازاده تو را فرماندار شهر ري و گرگان مي كند، سوگند به خدا هرگز بدان مسرور نمي گردي، اين پيماني است كه بسته شده است، آنچه مي خواهي انجام ده، بدرستي كه تو بعد از من در دنيا و آخرت هرگز شادمان نخواهي بود، و گويا مي بينم سر تو بر بالاي نيزه اي در شهر كوفه قرار دارد، كه كودكان بسويش سنگ پرتاب مي كنند و آنها را بين خود هدف سنگ اندازي قرار داده اند.