بازگشت

دعاي آن حضرت بر مردي از قبيله كنده


روايت شده: هنگامي كه تير خولي بن يزيد به آن حضرت اصابت كرد، ايشان بر زمين افتاد، آنگاه به زمين نشست، تير را با دو دستش از بدنش درآورده و سر و رويش را با خون رنگين مي ساخت و مي فرمود: اينگونه خدا و پيامبرش را ملاقات مي كنم،آنگاه بيهوش بر زمين افتاد، هنگامي كه به هوش آمد خواست برخيزد، اما نتوانست، مردي ملعون از قبيله كنده بر سر آن حضرت زد كه عمامه ايشان بر زمين افتاد، امام او را نفرين كرد و فرمود:

با دست راست نه بخوري و نه بنوشي، و خداوند تو را با ستمكاران محشور كند. ابومخنف گويد: هنگامي كه آن مرد عمامه حضرت را برد، همسرش پرسيد: واي بر تو،امام حسين عليه السلام را كشته و عمامه اش را تصاحب مي كني بخدا سوگند با تو زندگي نمي كنم، آن مرد خواست زن را بزند، دستش به ميخي برخورد كرد، كه دستش را از مرفق قطع كرد، و همواره فقير بود.