بازگشت

خطبه حضرت زينب در كوفه


كوفه مركز حكومت حضرت علي عليه السلام و مركز شيعيان آن حضرت بود، مردم كوفه اگر چه خواهان حكومت عدل اسلامي هستند ولي طالب زندگي مادي و ثروت و رياستند و نمي خواهند بدنبال چيزي روند كه با منافعشان در خطر است.

پسر پيامبر خدا را با شور و حرارت به شهر خود دعوت كردند، ولي آنگاه كه بسوي آنان آمد و دعوتشان را پذيرفت بخاطر ترس از حكومت، پسر پيامبرشان را يكه و تنها در آن وادي مرگبار رها ساختند، او را بسوي خود فراخواندند ولي آنگاه كه بسويشان آمد كمر به قتل او بستند و خون پاكش را بر زمين ريختند.

اين اولين خيانت ايشان نبود، با پدرش علي مرتضي عليه السلام و برادرش حسن مجتبي عليه السلام نيز چنين كردند، تا آنجا كه علي عليه السلام آرزوي مرگ خود را كرد و از خداوند خواست حجاج بن يوسف ثقفي را بر ايشان مسلط كند تا ايشان را بدانچه شايسته آنند دچار گرداند.

بگذريم، كوفيان در خواب غفلت بودند كه چه كردند، حضرت زينب آن شيرزن ميدان كربلا، آن زاده علي مرتضي، و دختر بزرگ فاطمه زهرا، سالها در اين شهر با حشمت و جلال زندگي كرده بود، همه او را به عنوان دختر رهبر خود مي شناختند و قداست او را بخاطر داشتند، اكنون او را همراه خيل اسيران، اسيراني كه عنوان خارجي داشتند، مي ديدند.

حضرت زينب كه از گذشته و حال اين مردمان خبر داشت موقع را غنيمت شمرد و به ايراد سخن پرداخت، مردم گوئي صداي آشنائي را مي شنيدند، حنجره حنجره علي، و صدا صداي علي بود، راستي اين علي است كه با ايشان سخن مي گفت، آري اينگونه بود چرا كه او از زبان علي عليه السلام و از غصه هاي دروني او سخن مي گفت:

«مردم كوفه، مردم مكار خيانتكار، هرگز ديده هايتان از اشك تهي مباد، هرگز ناله هاتان از سينه بريده نگردد، شما همانند زني هستيد كه چون آنچه داشت مي ريسيد، به يكبار رشته هاي خود را پاره مي كرد، نه پيمان شما را ارجي است و نه سوگند شما را اعتباري، جز لاف، جز خودستائي، جز همانند كنيزكان آشكارا تملق گفتن و در نهان با دشمنان همكاري كردن، چه داريد.

شما همانند گياه سبز و تازه اي هستيد كه بر توده سرگيني رسته باشد، و مانند گنجي هستيد كه گوري را بدان اندوده باشند، چه بد توشه اي براي آن جهان آماده كرده ايد، خشم خدا و عذاب دوزخ، گريه مي كنيد، آري بخدا گريه كنيد كه سزاوار گريستنيد، بيشتر بگرييد و كم بخنديد.

با چنين ننگي كه براي خود خريديد، چرا نگرييد، ننگي كه با هيچ آبي شسته نخواهد شد، چه ننگي بدتر از كشتن پسر پيامبر و سيد جوانان اهل بهشت، مردي كه چراغ راه شما و ياور روز تيره شما بود، بميريد، سر خجالت را فروبيفكنيد، يكباره گذشته خود را بر باد داديد و براي آينده هيچ چيز بدست نياورديد، از اين پس بايد با خواري و سرشكستگي زندگي كنيد، زيرا شما خشم خدا را براي خود خريديد، كاري كرديد كه نزديك است آسمان بر زمين افتد و زمين بشكافد و كوهها درهم بريزيد.

مي دانيد چه خوني را ريختيد، مي دانيد اين زنان و دختران كه بي پرده در كوچه و بازار آورده ايد چه كساني هستند، مي دانيد جگر پيامبر خدا را پاره كرديد، چه كار زشت و احمقانه اي، كاري كه زشتي آن سراسر جهان را پر كرده است، تعجب مي كنيد كه از آسمان قطره اي خون بر زمين نمي چكد، اما بدانيد كه خواري عذاب رستاخيز سخت تر خواهد بود، اگر خدا هم اكنون شما را به گناهي كه كرديد نمي گيرد، آسوده مباشيد، خدا كيفر گناه را به سرعت نمي دهد، اما خون مظلومان را هم بي كيفر نمي گذارد، خدا حساب همه چيز را دارد».