بازگشت

پيام آوران انقلاب امام حسين


اصولاً هر انقلاب از دو بخش تشكيل مي گردد، بخشي از مبارزات خونين تشكيل مي گردد كه مستلزم كشتن و كشته شدن و جانبازي در راه آرمان مقدس است، و بخش ديگر پيام مي باشد، يعني رساندن و ابلاغ پيام انقلاب و بيان آرمان و اهداف آن، در پيروزي يك انقلاب اهميت بخش دوم كمتر از بخش اول نيست، زيرا بدون تبيين اهداف آن چه بسا تحريفها و غرض ورزيهاي دشمنان آن را به شكست بكشاند.

امام حسين عليه السلام تا عصر روز عاشورا پرچمدار نهضت خود بود و بخش اول را به شايستگي هرچه بيشتر به انجام رسانيد، از آنگاه كه امام در خون خود غلطيد پرچمدار اين نهضت مقدس فرزند بزرگوارش امام زين العابدين عليه السلام و خواهرش زينب كبري عليهاالسلام بودند، كه پيام نهضت حسيني را به گوش مردم رساندند.

اگر آنان به افشاگري و بيدارسازي مردم نمي پرداختند دشمنان اسلام نهضت جاودان آن حضرت را وارونه نشان مي دادند، همچنانكه بعضي از مردم بعد از شهادت امام علي عليه السلام گفتند: مگر آن حضرت نماز هم مي خوانده است، يا به امام حسن عليه السلام تهمت زده و گفتند: بر اثر ذات الريه و سل از دنيا رفت، عده اي ديگر ادعا مي كردند كه امام حسين عليه السلام با مرضي سخت از دنيا رفته است.

تبليغات گسترده بازماندگان كربلا در دوران اسيري، كه كينه توزي يزيد چنين فرصتي را براي آنان پيش آورده بود، اجازه چنين تحريف و خيانتي را به دشمنان ايشان نداد.

اگر صفحات تاريخ را ورق بزنيم و به دوران حكومت معاويه در شام نظر افكنيم، مي بينيم معاويه كه در حدود 42 سال در دمشق حكومت مي كرد، در اين مدت نسبتاً طولاني مردم شام را طوري پرورش داد كه فاقد بصيرت و آگاهي ديني باشند، و در برابر اراده و خواست معاويه بي چون و چرا تسليم گردند.

اين حكومت با تبليغات زهرآگين و كينه توزانه اي، خاندان پاك پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را در نظر مردم منفور، و در مقابل بني اميه را خويشان پيامبر قلمداد كرده بود، دسيسه هاي او در وارونه نشان دادن چهره درخشان مرد بزرگ تاريخ بشريت، اميرالمؤمنين عليه السلام را همه مي دانيم.

ابن ابي الحديد گويد: «پس از پيروزي انقلاب عباسيان و استقرار حكومت ابوالعباس سفاح، ده تن از امراي شام نزد وي رفتند و همه سوگند خوردند كه تا موقع قتل مروان- آخرين خليفه اموي- نمي دانستيم رسول خدا جز بني اميه خويشاوندي داشته باشد كه از او ميراث ببرد، تا آنكه شما به امارت رسيديد». [1] .

از اينرو شگفتي نيست اگر در تاريخ بخوانيم:

بهنگام ورود اسيران به دمشق مردي رو به امام سجاد عليه السلام كرد و گفت: سپاس خداي را سزاست كه شما را كشت و نابود ساخت و مردمان را از شرّتان آسوده كرد، اميرالمؤمنين را بر شما پيروز گردانيد، امام خاموش ماند تا مرد شامي آنچه در دل داشت بيرون ريخت، امام از او آياتي از قرآن كه در شأن اهل بيت نازل شده بود را پرسيد، و متذكر شد كه اين آيات در حق ايشان نازل شده است، آن مرد دانست كه در چه اشتباهي بزرگ واقع شده و به درگاه خداوند توبه كرد.

از اينجا مي توان اهميت سفر بازماندگان نهضت حسيني به شام را دانست، زيرا اينان در اين سفر آثار چهل سال تبليغات مسموم كننده را از بين بردند و چهره كريه حكومت اموي را بخوبي معرفي كردند.

يكي از راههائي كه بني اميه براي تخدير افكار مردم و رام ساختن آنان ترويج مي كردند جبرگرائي است، يعني همه چيز را به خدا مستند مي نمودند، در برابر هر كاري تلقين مي كردند كه كار خدا بود كه اينگونه انجام گرفت و اگر مصلحت خدائي نبود اينگونه نمي شد، منطق جبرگرائي اينست كه آنچه هست همانست كه بايد باشد، و آنچه نيست همانست كه نبايد باشد.

پس از حادثه عاشورا با استفاده از اين روش مزدوران يزيد شروع به تبليغ كردند و پيروزي ظاهري يزيد را خواست خداوند معرفي نمودند، همانگونه كه ابن زياد پس از شهادت امام در مسجد كوفه با استفاده از رنگ مذهب گفت: خداي را شكر مي كنيم كه حق را پيروز كرد و اميرالمؤمنين يزيد را ياري نمود و دروغگو پسر دروغگو را كشت.

امام سجاد عليه السلام و حضرت زينب كه از اين شگرد تبليغاتي آگاه بودند، همواره در گفتارهايشان اين پايگاه فكري را كوبيده و يزيد و يزيديان را مسئول اعمال خود معرفي مي كردند.

يكي از جلوه هاي برخورد اين دو طرز تفكر هنگامي بود كه بازماندگان كربلا را وارد كاخ ابن زياد كردند، او ديداري عمومي ترتيب داد و دستور داد سر امام حسين عليه السلام را در برابر او گذارده، آنگاه زنان و كودكان آن حضرت را وارد كاخ نمودند.

حضرت زينب در حالي كه كم ارزشترين لباسهاي خود را به تن داشت و زنان و كنيزان اطراف او را گفته بودند بصورت ناشناسي وارد شد و بي اعتنا در گوشه اي نشست، ابن زياد چشمش به او افتاد و پرسيد: اين زن كه خود را كنار كشيده و ديگر زنان گرداگرد او هستند، كيست؟

حضرت زينب پاسخي نگفت: ابن زياد سؤالش را تكرار كرد، يكي از كنيزان آن حضرت را معرفي كرد، ابن زياد رو به ايشان كرد و گفت: سپاس خداي را كه شما را رسوا گردانيد و كشت و دروغهايتان را آشكار ساخت.

حضرت زينب پاسخ داد: سپاس خداي را كه بواسطه پيامبرش ما را گرامي داشت و از پليدي پاك گردانيد، تنها فاسق رسوا شده و بدكاره دروغ مي گويد، الحمدلله كه ما اينگونه نيستيم و ديگران اينگونه مي باشند.

ابن زياد گفت: ديدي خداوند با خاندانت چه كرد؟ آن حضرت گفت: جز زيبائي نديدم، آنان كساني بودند كه خدا مقدر ساخته بود كشته شوند و آنها هم مردانه به خوابگاه خود رفتند و بزودي خداوند تو و آنان را در روز قيامت روبرو مي كند و از تو بدرگاه خدا شكايت و دادخواهي مي كنند، اينك بنگر كه آن روز چه كسي پيروز خواهد شد، مادرت به عزايت بنشيند اي پسر مرجانه.

ابن زياد مي خواست وانمود كند كه هركس برحسب ظاهر در جبهه نظامي شكست بخورد، رسوا شده است زيرا اگر او بحق بود در جبهه نظامي غالب مي شد، حضرت زينب كه ديدگاه او را خوب مي دانست، با اين سخنان اعلام كرد كه معيار شرف و فضيلت، حقيقت جويي و حقيقت طلبي است، نه قدرت ظاهري، و كسي كه در راه خدا شهيد شده رسوا نمي شود، بلكه رسوا كسي است كه ظلم و ستم كند و از حق منحرف شود.


پاورقي

[1] شرح نهج‏البلاغه 159:7.