بازگشت

دعاي امام در روز عرفه


اصل ترجمه دعاي عرفه در اين جا، برگرفته از ترجمه منتشر شده توسّط مركز تحقيقات حج است؛ امّا اصلاحات دامنه داري نيز بر روي آن به انجام رسيده است. (م).

415. الإقبال: از دعاهاي وارد شده در روز عرفه، دعاي مولايمان امام حسين - كه درودهاي خدا بر او باد - است [1] : «ستايش، خداوندي را سِزَد كه نه از قضاي او مي توان جلوگيري كرد، نه مي توان كسي را از عطاي او محروم ساخت. ساخته هيچ سازنده اي همچون ساخته او نيست. او بخشنده فراگير است. انواع پديده هاي بديع را آفريد و با حكمت خويش، ساخته ها را استوار كرد. طلايه ها [ي عالم وجود] بر او پنهان نيستند و امانت ها در نزد او تلف نمي شوند. كتاب جامع و شريعت اسلام را به مثابه نوري درخشان آورد. آفريدگان را ساخت و فريادرس در گرفتاري هاست. هرسازنده اي را پاداش مي دهد و زندگي هر قناعت پيشه اي را تأمين كند و بر هر نالاني، مهربان است. منفعت ها و كتاب جامع را با نوري درخشان، فرو فرستاد. اوست كه شنواي دعاهاست و بالا

برنده درجه ها. سختي ها را برطرف مي سازد و سركشان را قلع و قمع مي كند و بر اشكِ هر نالان، رحمت مي آورَد و غم او را مي بَرَد. بنا بر اين، خدايي جز او نيست و چيزي با او برابري نمي كند و چيزي همانند او نيست، و اوست شنوا، بينا، باريك بين و آگاه، و او بر هر كاري تواناست.

بار خدايا! من به تو اشتياق دارم و به پروردگاريِ تو گواهي مي دهم. اعتراف مي كنم به اين كه تو پروردگارِ مني و بازگشت من به سوي توست. با نعمت خود، وجود مرا آغاز كردي، پيش از آن كه من، چيزي درخور ياد باشم. مرا از خاك آفريدي، سپس در پُشت ها جايم دادي و از حوادث زمانه و دگرگوني هاي روزگار، ايمنم ساختي و در روزگاران گذشته و قرن ها و نسل هاي پيشين، هماره از پُشتي به رَحِمي كوچ كردم.

از روي مهر و رأفتي كه به من داشتي و احساني كه نسبت به من كردي، مرا در دوران حكومتِ سردمداران كفر كه پيمانت را شكستند و پيامبرانت را تكذيب كردند، به جهان نياوردي؛ بلكه از سرِ رأفت و مهر، مرا در زماني به دنيا آوردي كه مقام هدايت را، كه در علمِ ازلي ات گذشته بود، برايم مهيّا فرمودي و در آن، پرورشم دادي و پيش از اين نيز با رفتار نيكويت و نعمت هاي شايانت، به من مهر ورزيدي و آفرينشم را از منيِ ريخته شده، پديد آوردي و در سه تاريكي [- ِ مشيمه، رَحِم و شكم] ميان گوشت و خون و پوست، جايم دادي.

در آفرينشم گواهم نساختي [2] و چيزي از كار خودم را به من، واگذار نكردي. سپس با آفرينش تمام و درست، مرا به اين دنيا وارد ساختي و در حالت كودكي و خُردسالي، در گهواره نگهداري ام كردي و از غذاها، شيرِ گوارايي را روزي ام ساختي ودل هاي

پرستاران را به من، مهربان كردي و مادرانِ دلسوز را عهده دار پرستاري ام نمودي و از آسيب جنّيان، حفاظتم كردي و آفرينشم را از زيادي و كاستي پيراستي. پس، تو برتري، اي مهربان و اي بخشاينده!

تا آن گاه كه لب به سخن گشودم، نعمت هاي شايانت را بر من تمام كردي و در هر سال، بيشتر پرورشم دادي و آن گاه كه آفرينشم كامل شد و نيروهاي جسم و جانم به اعتدال رسيد، حجّت خود را بر من لازم كردي؛ بدين ترتيب كه شناختت را به من الهام فرمودي و با شگفتي هاي خلقتت، مرا به شگفت آوردي و با پديده هاي نورآفرينت كه در آسمان و زمينت آفريدي، به سخن آوردي و به سپاسِ نعمت ها و ياد و طاعت و عبادتت، تذكّرم دادي و آنچه را پيامبرانت آوردند، به من فهماندي و پذيرشِ عوامل خشنودي ات را برايم آسان نمودي و در تمام اينها با ياري و مهرباني ات بر من منّت نهادي.

سپس از آن جا كه مرا از پاك ترين خاك ها آفريدي، راضي نشدي، اي معبود من، كه من از نعمتي برخوردار و از ديگري محروم شوم و از انواع نعمت هاي زندگي و اقسامِ لوازم كامراني روزي ام كردي و اين، به خاطر نعمت بخشي بزرگ و احسان ديرينه ات بر من بود، تا آن جا كه تمامي نعمت ها را بر من كامل كردي و تمامي رنج ها را از من، دور ساختي و ناداني و گستاخي من، مانع از آن نشد كه مرا به آنچه به تو نزديكم مي سازد، رهنمون شوي و بدانچه مرا به درگاهت مقرّب مي سازد، موفّق بداري. اگر بخوانمت، پاسخم را مي دهي و اگر از تو بخواهم، عطايم مي كني و اگر فرمان بُرداري ات كنم، قدرداني مي كني واگر از تو سپاس گزاري كنم، بر من مي افزايي. همه اينها براي كامل كردن نعمت هايت بر من واحساني است كه نسبت به من داري.

منزّهي تو! منزّهي از آن رو كه آغاز كننده آفرينش و باز گرداننده خلقي. ستوده و بزرگواري. پاكيزه است نام هاي تو و بزرگ است نعمت هاي تو.

معبود من! كدام يك از نعمت هايت را به شماره در آورم و ياد كنم و به سپاس گزاريِ كدامين يك از عطاهاي تو بپردازم، در صورتي كه آنها، اي پروردگار من، بيش از آن است كه حسابگران، بتوانند آنها را بشمارند يا دانشِ حافظان بدانها برسد. سپس، آنچه از سختي و گرفتاري از من دور كردي و باز داشتي، بيش از آن تن درستي و خوشي اي است كه برايم آشكار شد.

من گواهي مي دهم - اي خداي من - با حقيقتِ ايمانم، و با تصميم يقيني و عزمِ جزمم، و با توحيد خالص و بي شايبه خود، و درون سرپوشيده نهادم، و رشته هاي جريان نور ديده ام، و خطوط صفحه پيشاني ام، و رخنه هاي راه هاي تنفّسم، و پرده هاي نرمه بيني ام، و راه هاي پرده گوشم، و آنچه لب هايم در برمي گيرد و آن را مي پوشانَد، و حركت هاي زبانم در تلفظ، و پيوستگاه كامِ دهان و آرواره ام، و جاي رويش دندان هايم و رسيدنگاه رشته هاي اصلي گردنم، و جايگاه چشيدن خوراك و نوشاكم، و رشته و عصبِ مغز سرم، و رشته هاي اصلي رگِ گردنم، و آنچه در قفسه سينه ام جاي دارد، و شاه رگ پرده دلم، و پاره هاي گوشه و كنار جگرم، و آنچه استخوان هاي دنده هايم در بر دارند، و سربندهاي استخوان هايم، و سرْانگشتانم، و انقباض عضلات بدنم، و گوشتم و خونم، و پوستم و موي بدنم، و عصبم و روده ام، و استخوانم و مغزم و رگ هايم و تمامي اعضا و جوارحم، و آنچه در دوران شيرخوارگي ام بر اين اعضا بافته شده، و آنچه زمين از من بر پُشت خود برداشته است، و خوابم و بيداري ام و آرميدنم، و حركت هاي ركوع و سجودم [گواهي مي دهم] كه اگر تصميم بگيرم ودر طول اعصار و قرون بكوشم - و بر فرض كه چنين عمري بكنم - و بخواهم شكر يكي از نعمت هاي تو را به جا آورم، نخواهم توانست، جز به لطف تو كه اين لطف، خود، سپاس گزاري ات را از نو بر من واجب مي كند و موجب ستايش تازه و ريشه دار مي گردد. آري! و اگر من و آفريدگان حسابگرت، به جِد بكوشيم كه نعمت بخشي هاي آينده و گذشته تو را بشماريم، نه اندازه آن را مي توانيم

شِمُرد و نه هرگز آن را به شماره خواهيم آورد.

هرگز! كجا چنين چيزي ميسّر است و تو از خود، در كتاب گويايت خبر داده اي كه «اگر نعمت خدا را بشماريد، نمي توانيد آن را به شماره آوريد».

خدايا! كتاب تو و خبري كه داده اي، راست است و پيامبران و فرستادگانت، آنچه را از وحي خويش بر ايشان فرو فرستادي و از دين خود براي آنان تشريح كردي، رساندند، جز اين كه - اي خداي من - به تلاش و كوششم و نهايتِ توان و سعي خودم گواهي مي دهم و از روي ايمان و يقين مي گويم:

ستايش، خداوندي را مي سِزد كه فرزندي نگرفت تا از او ارث ببَرَد و انبازي در فرمان روايي برايش نيست تا در آنچه پديد آورد، با او ضدّيت كند، و نه نگه دارنده اي از خواري دارد تا در آنچه به وجود آورد، ياري اش كند. منزّه است، منزّه، منزّه! اگر در آسمان و زمين، جز او خدايي مي بود، آسمان و زمين، هر دو تباه مي شدند و از هم مي پاشيدند. منزّه است خداي يكتاي يگانه بي نيازي كه فرزند ندارد و فرزند كسي نيست و هيچ كس، همتاي او نيست.

ستايش، خداي راست؛ ستايشي كه با ستايشِ فرشتگان مقرّب او و پيامبران مُرسَلش برابر باشد، و درود خدا بر بهترين آفريدگان او، محمّد، خاتمِ پيامبران و خاندان پاك و پاكيزه و خالص او باد!».

سپس، درخواست امام عليه السلام شدّت گرفت و در دعا كوشيد و اشكِ چشمانش روان شد وادامه داد: «خداوندا! چنان از خودت بيمناكم كن كه گويي تو را مي بينم و به پرواي از خودت خوش بختم گردان و با نافرماني از خودت، بدبختم مكن و در قضايت، برايم خير مقدّر كن و مقدّراتت را برايم مبارك گردان تا نه تعجيلِ آنچه را تو وا پس انداخته اي، بخواهم، نه تأخير آنچه را تو پيش انداخته اي.

خداوندا! بي نيازي را در نفسم، يقين را در دلم، اخلاص را در كردارم، روشنايي را در چشمم و بينايي را در دينم قرار ده و مرا از اعضا و جوارحم بهره مند كن و گوش و چشمم را وارثِ من گردان و بر آن كس كه بر من ستم كرده، ياري ام ده و به من بنمايان كه انتقامم را از او گرفته ام و به آروزيم درباره اش رسيده ام و بدين وسيله، ديده ام را روشن كن.

خداوندا! محنتم را برطرف كن، زشتي هايم را بپوشان، خطايم را بيامرز، شيطانم را از من بران و ذمّه ام را از گرو بِرَهان و برايم - خداوندا - درجه والا در آخرت و دنيا قرار ده.

خداوندا! ستايش، تو را سِزد كه مرا آفريدي و شنوا و بينايم كردي و ستايش، تو راست كه مرا آفريدي و از سرِ مهرت به من، خلقتم را نيكو آراستي، با آن كه از خلقتم بي نياز بودي.

پروردگارا! آن چنان كه مرا پديد آوردي و خلقتم را اعتدال بخشيدي، پروردگارا! آن چنان كه به وجودم آوردي و صورتم را زيبا نگاشتي، پروردگارا! آن چنان كه به من، احسان كردي وعافيتم دادي، پروردگارا! آن چنان كه مرا محافظت كردي و به من توفيق دادي، پروردگارا! آن چنان كه به من نعمت دادي و هدايتم كردي، پروردگارا! آن چنان كه مرا پناه دادي و از هر خيري دادي و عطايم كردي، پروردگارا! آن چنان كه غذايم دادي و سيرابم كردي، پروردگارا! آن چنان كه بي نيازم ساختي و با آن، آرامم كردي، پروردگارا! آن چنان كه ياري ام دادي و عزّتم بخشيدي، پروردگارا! آن چنان كه از ياد باصفايت به من پوشاندي و از ساخته هايت در حدّ كفايت، در دست رسم قرار دادي، بر محمّد وخاندان محمّد، درود فرست و بر پيشامدهاي ناگوار روزگار و چرخش هاي شب و روز، ياري ام ده و از هراس هاي دنيا واندوه هاي آخرت، نجاتم ده و از شرّ آنچه ستمگران در زمين انجام مي دهند، كفايتم كن.

خداوندا! از آنچه مي ترسم، كفايتم فرما و از آنچه هراسانم، نگاهم دار. خودم و دينم را حفظ كن و در سفرم، مرا محافظت فرما و در خانواده و مالم، جانشين من باش و در آنچه روزي ام كرده اي، بركت ده و در پيشِ خودم، مرا خوار كن و در چشمان مردم، بزرگم بنما و از شرّ جنّيان و آدميان، سلامتم دار و به گناهانم، رسوايم مكن و به انديشه هاي باطنم،

سرافكنده ام مگردان و به كردارم، مرا مگير و نعمت هايت را از من مگير و مرا به جز خودت، به ديگري وا مگذار.

[خدايا!] به كه واگذارم مي كني؟ آيا به خويشاوندي كه از من مي بُرد يا به بيگانه اي كه مرا مي رانَد يا به كساني كه ضعيف و خوارم بشمُرند، در حالي كه تو پروردگار من و زمامدار امور مني؟! از غربت خويش و دوري خانه ام و خواري ام نزد كسي كه او را زمامدارِ كارهايم كردي، به تو شكايت مي آورم.

خداوندا! بر من، خشم مگير و اگر تو بر من خشم نگيري، از ديگري باكي ندارم. منزّهي تو و البته عافيت تو براي من، گشاده تر است. پس، از تو مي خواهم - اي پروردگار من -، به نور ذاتت كه زمين و آسمان ها بِدان روشن شد و تاريكي ها بِدان برطرف گرديد و كار پيشينيان و پسينيان، بدان اصلاح شد، كه مرا در حال خشم خويش، نَميراني و خشمت را بر من فرو نفرستي. تو حقّ عتاب داري و از تو عذر مي خواهم تا [پيش از خشمت] از من، خشنود شوي.

معبودي جز تو نيست، اي پروردگارِ سرزمين محترم و مشعر الحرام و خانه كهن كه بركت را بر آن نازل كردي و آن را براي مردمان، خانه امني قرار دادي.

اي كسي كه به بردباري خود، از گناهان بزرگ در گذشتي، اي كسي كه به فضل خود، نعمت ها را فراوان كردي، اي كسي كه به كَرَم خود، عطايايِ شايان دادي، اي ذخيره ام در سختي، اي همدم من در قبرم، اي ولي نعمت من، اي خداي من و پدران من، ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب عليهم السلام، و پروردگارِ جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل عليهم السلام، و پروردگارِ محمّد، خاتم پيامبران و خاندان برگزيده اش، و فرو فرستنده تورات و انجيل و زبور و قرآنِ باعظمت، و نازل كننده كهيعص و طه و يس و قرآنِ حكيم.

[اي خدا!] تويي پناهم، هنگامي كه راه هاي زندگي با همه گستردگي اش بر من، دشوار شود و زمين با همه پهناوري اش، بر من تنگ گردد، و اگر رحمت تو نبود، به يقين، من از هلاك شدگان بودم. تويي كه لغزشم را ناديده مي گيري و اگر پرده پوشي تو نبود، به يقين، من از رسوا شدگان بودم. تويي كه با ياري ات مرا بر دشمنانم ظفر مي بخشي و اگر ياري تو نبود، به يقين، من از مغلوب شدگان بودم.

اي كسي كه بلندي و برتري را به خود اختصاص داده و دوستانش هم به وسيله عزّت او عزّت مي يابند! اي كه پادشاهان در برابرش طوق خواري بر گردن نهاده و از قهر و سَطوَت او هراسان اند!

اي آن كه نگاه گوشه چشم ها و اسرار نهفته در سينه ها و حوادثي را كه در زمان ها و روزگارانْ نهان است، مي داند! اي آن كه چگونگي آن ذات پنهان را كسي جز او نمي داند. اي آن كه حقيقتِ او را جز او كسي نمي داند! اي آن كه از آنچه او مي داند، جز خود او كسي آگاه نيست! اي آن كه زمين را بر آب فِشُرد و هوا را به آسمان بست!

اي آن كه گرامي ترينِ نام ها از اوست! اي صاحب احساني كه هرگز قطع نمي شود! اي آن كه كاروان را براي رهايي يوسف عليه السلام در آن بيابان بي آب و علف، برگماشت و او را از چاه بيرون آورد و پس از بردگي به اوجِ شاهي اش رسانيد! اي آن كه يوسف را به يعقوب بازگردانْد، پس از آن كه ديدگانش از اندوه، سفيد و دلش از اندوه، آكنده شده بود!

اي برطرف كننده رنج و گرفتاري از ايّوب! اي نگه دارنده دستان ابراهيم عليه السلام، در كهن سالي و در پايان عمر، از بريدنِ سر فرزندش! اي آن كه دعاي زكريّا عليه السلام را به اجابت رسانْد و يحيي عليه السلام را به او بخشيد و او را تنها و بي كس، وا نگذاشت! اي آن كه يونس را از شكم ماهي بيرون آورد!

اي كسي كه دريا را براي بني اسرائيل شكافت و آنان را رهانيد و فرعون و سپاهيانش را غرق كرد!

اي آن كه بادها را نويد دهندگاني پيشاپيشِ رحمتش فرستاد! اي آن كه بر عذاب نافرمانان خلق خود، شتاب نمي كند!

اي آن كه ساحران [- ِ فرعون] را پس از مدّت ها انكار و كفر، رهايي بخشيد، در صورتي كه آنان از نعمت هايش برخوردار بودند، روزي او را مي خوردند و ديگري را مي پرستيدند و به دشمني و شرك با او برخاسته بودند و پيامبرانش را تكذيب مي كردند!

اي خدا، اي آغازگر، اي جاوداني كه پايان نداري!

اي زنده، اي برپا دارنده، اي زنده كننده مردگان!

اي آن كه بر سرِ هر كس، با آنچه به دست آورده است، ايستاده اي!

اي كه سپاس گزاري من در برابرش اندك است، ولي محرومم نمي كند، و خطايم بزرگ است، ولي رسوايم نمي سازد و مرا بر نافرماني خويش مي بيند، ولي بي آبرويم نمي گردانَد!

اي آن كه مرا در كودكي حفظ كرد! اي آن كه مرا در بزرگ سالي روزي داد! اي آن كه نعمت هايي كه به من داده، به شمار نمي آيد و نعمت هايش را تلافي ممكن نباشد!

اي آن كه با نيكي و احسان با من رفتار كرد؛ ولي من با بدي و نافرماني با او رو به رو شدم! اي آن كه مرا به ايمان رهنمون شد، پيش از آن كه شيوه سپاس گزاري نعمتش را بشناسم.

اي آن كه او را در حال بيماري خواندم، شفايم بخشيد، و در حال برهنگي خواندم، مرا پوشانيد، و در حال گرسنگي خواندم، سيرم كرد، و در حال تشنگي خواندم، سيرابم نمود، و در حال خواري خواندم، عزّتم بخشيد، و در حال ناداني خواندم، دانايم كرد، و در حالِ تنهايي خواندم، فزونيِ جمعيّتم بخشيد، و در حال غربت خواندم، مرا برگردانْد، و در ناداري خواندم، دارايم كرد، و در كمك خواهي خواندم، ياري ام داد، و در ثروتمندي خواندم، دارايي ام را از من باز نگرفت، و [زماني كه] از همه اين خواسته ها دَم بستم، او احسان به من را آغاز كرد!

بنا بر اين، ستايش، از آنِ توست، اي آن كه لغزشم را ناديده گرفت و گرفتاري ام را دور كرد و دعايم را اجابت فرمود و عيب هايم و گناهانم را پوشانْد و مرا به خواسته ام رسانيد و بر دشمنم ياري ام داد. اگر بخواهم نعمت ها و عطاها و مرحمت هاي بزرگت را بشمارم، نمي توانم.

اي مولاي من! تويي كه نعمت دادي، تويي كه احسان كردي، تويي كه نيكي فرمودي، تويي كه فزوني بخشيدي، تويي كه منّت نهادي، تويي كه روزي دادي، تويي كه عطا كردي، تويي كه بي نياز ساختي، تويي كه توانگر كردي، تويي كه پناه دادي، تويي كه كفايت كردي، تويي كه هدايت كردي، تويي كه نگه داشتي، تويي كه پوشاندي، تويي كه آمرزيدي، تويي كه پشيماني ام را پذيرفتي، تويي كه مُكنت دادي، تويي كه عزّت بخشيدي، تويي كه كمك كردي، تويي كه پشتيباني كردي، تويي كه تأييد كردي، تويي كه ياري دادي، تويي كه شفا بخشيدي، تويي كه عافيت دادي، تويي كه گرامي داشتي.

پروردگار من! بزرگي و برتري و ستايشِ هميشگي، ويژه توست و سپاس گزاريِ هماره، از آنِ توست.

از اين سو، اي معبودم! منم كه به گناهانم اعتراف مي كنم. پس آنها را بيامرز. اين منم كه بد كردم، منم كه خطا كردم، منم كه غفلت ورزيدم، منم كه ناداني كردم، منم كه [به بدي] همّت گماشتم، منم كه فراموش كردم، منم كه به خود، اعتماد كردم، منم كه عمداً بدي كردم، منم كه وعده دادم و منم كه خُلف وعده كردم، منم كه پيمان شكني كردم، منم كه به بدي اقرار كردم.

معبود من! به نعمت هاي تو بر خود، اعتراف دارم و با اقرار به گناهان خويش، به سوي تو باز مي گردم. پس، مرا بيامرز، اي كه گناهان بندگانت به تو زيان نمي رسانَد و تو از طاعت آنان، بي نيازي و هر كدام از بندگانت كه بخواهند كارشايسته اي انجام دهند، با ياري و رحمتت توفيقشان مي دهي. پس ستايش، از آنِ توست.

خداوندا! به من دستور دادي و من، نافرماني كردم، و مرا نهي فرمودي، ولي من، نهيِ تو را مرتكب شدم و اينك به حالي افتاده ام كه نه وسيله برائت جويي دارم كه پوزش بخواهم و نه نيرويي دارم كه از آن، ياري گيرم. پس با چه وسيله اي با تو رو به رو شوم، اي مولاي من؟ با گوشم، با چشمم، با زبانم، با دستم يا با پايم؟ آيا همه اينها نعمت هاي تو در نزد من نبودند؟ با همه آنها تو را نافرماني كردم، اي مولاي من! پس تو حجّت و راه [مؤاخذه] بر من داري.

اي كه [عيب ها و لغزش هاي] مرا پوشاندي و نگذاشتي كه پدران و مادران، مرا برانند يا خويشاندان و برادران، سرزنشم نمايند، يا سلاطين، كيفرم دهند و اگر آنان، اي مولاي من! بر آنچه تو از من آگاهي داري، آگاهي مي يافتند، هيچ مهلتم نمي دادند و از خود، دورم مي كردند و از من مي بُريدند. اينك، اي سرور من! اين منم كه پيشِ روي تو، با حالت فروتني، خواري، درماندگي و كوچكي ايستاده ام. نه وسيله تبرئه جويي دارم كه پوزش بخواهم، نه نيرويي دارم كه بدان ياري جويم، نه دليلي دارم كه بدان چنگ در زنم، و نه مي توانم بگويم كه من، اين گناه را نكرده ام و آن بد را انجام نداده ام.

به فرض كه انكار كنم، كجا اين انكار مي تواند، اي مولاي من، سودم بخشد؟! چگونه و كجا، در حالي كه تمامي اعضاي من به آنچه كرده ام، بر ضدّ من گواه اند و به يقين، مي دانم و هيچ ترديدي ندارم كه تو از كارهاي بزرگ، از من خواهي پرسيد و تويي آن داورِ عادلي كه ستم نمي كند و همان عدالتت، مرا هلاك مي كند و از تمامي عدالت تو مي گريزم.

و اگر عذابم كني، اي مولاي من! به سبب گناهانم خواهد بود، پس از آن كه بر من حجّت داري و اگر از من درگذري، به خاطر بُردباري، بخشندگي و بزرگواري توست.

معبودي جز تو نيست. منزّهي تو و من از ستمكارانم.

معبودي جز تو نيست. منزّهي تو و من از آمرزش خواهانم.

معبودي جز تو نيست. منزّهي تو و من از يكتاپرستانم.

معبودي جز تو نيست. منزّهي تو و من از بيمناكانم.

معبودي جز تو نيست. منزّهي تو و من از اميدواران مشتاقم.

معبودي جز تو نيست. منزّهي تو و من از درخواست كنندگانم.

معبودي جز تو نيست. منزّهي تو و من از لا اله الا اللَّه گويانِ تسبيح گويم.

معبودي جز تو نيست. منزّهي تو، پروردگار من و پروردگارِ پدران پيشين من.

خداوندا! اين است ستايش و تمجيد من از تو و اخلاص من در مقام يكتاپرستي و اقرار من به نعمت هاي تو، در مقامِ شمارش آنها. هر چند من اعتراف دارم كه بر اثر فزوني، فراواني، آشكاري و پيشي جُستن اين نعمت ها از زمان پيدايش من، توانِ شمارش آنها را ندارم كه همواره در آن زمان، به وسيله اين نعمت ها مرا يادآوري مي كردي، از همان زمان كه مرا آفريدي و خلق كردي و از همان آغاز عمر، مرا از نداري به توانگري در آوردي و گرفتاري ام را برطرف كردي و اسبابِ آسايشم را فراهم ساختي و سختي ام را دفع نمودي و اندوهم را زدودي و بدنم را تن درست و دينم را به سلامت داشتي و اگر براي ياد كردن نعمتت، تمامي جهانيان از پيشينيان و پسينيان به من كمك كنند، نه من توان يادكردِ آنها را دارم و نه آنان.

[خداوندا!] پاك و بلند مرتبه اي و پروردگار، بزرگ، كريم و مهرباني. نعمت هايت به شمار در نمي آيد و به ستايشت نمي توان رسيد و نعمت هايت را تلافي نمي توان كرد. بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست و نعمت هايت را بر ما كامل كن و با اطاعت خويش، سعادتمندمان فرما. منزّهي تو. معبودي جز تو نيست.

خداوندا! تويي كه دعاي درمانده را اجابت مي كني و بدي را برطرف مي سازي و به فرياد گرفتار مي رسي و بيمار را شفا مي دهي و نادار را برخوردار مي سازي و شكستگي را مرمّت مي كني و به خُردسال، رحم مي كني و كهن سال را ياري مي دهي و جز تو پشتيباني نيست و بالاتر از تو، توانايي نيست، و تويي بلند مرتبه و بزرگ.

اي رها كننده اسير در كُند و زنجير، اي روزي دهنده كودك خردسال، اي پناهِ ترساني كه پناه مي جويد، اي آن كه نه انبازي دارد و نه وزيري! بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست و در اين شامگاه، بهترين چيزهايي را كه عطا مي كني و به هر يك از بندگانت مي دهي، به من عطا كن، از نعمت هايي كه به آفريدگان مي بخشي و نعمت هايي كه آنها را تجديد مي كني و بلاهايي كه آنها را مي گرداني و گرفتاري هايي كه آنها را برطرف مي سازي و دعاهايي كه آنها را مي شنوي و كارهاي نيكي كه آنها را مي پذيري و كارهاي زشتي كه آنها را مي پوشاني، كه تو به هر چه بخواهي، دقيق و آگاهي و بر هر كاري توانايي.

خداوندا! تو نزديك ترين كسي هستي كه مي توان از او مسئلت كرد. از هر كسي، زودتر خواهش را اجابت مي كني و از هر بخشنده اي، بزرگوارتري و عطايت از هر كسي، بيشتر است و در اجابت درخواست، از همه شنواتري. اي رحمتگرِ دنيا و آخرت و مهربان در آن دو! كسي كه مانند تو از او درخواست شود، نيست و جز تو، آرزو شده اي نيست. خواندمَت، اجابت كردي و درخواست نمودم، عطا كردي و به تو ميل كردم، بر من رحمت آوردي و به تو اعتماد كردم، نجاتم دادي و به درگاه تو ناليدم، كفايتم كردي.

خداوندا! بر محمّد، بنده و فرستاده و پيامبرت و بر خاندان پاك و پاكيزه او، همگي، درود فرست و نعمت هايت را بر ما كامل كن و عطايت را بر ما گوارا گردان و نام ما را در زمره سپاس گزارانت و ياد كنندگان نعمت هايت بنويس. آمين، آمين، اي پروردگار جهانيان!

خداوندا! اي آن كه مالك مُلك وجودي و بر هر كاري توانايي و قاهري و عيب و نافرماني خلق را مي پوشاني و چون آمرزش جويند، مي آمرزي. اي كمال مطلوب جويندگان مشتاق و منتهاي آرزوي اميدواران. اي كه دانش او به هر چيزي احاطه دارد و رأفت و مهر و بردباري اش توبه كنندگان را فرا گرفته است.

خداوندا! در اين شبي كه آن را به وسيله محمّد - پيامبرت و فرستاده ات و برگزيده ات از ميان آفريدگانت و امين تو بر وحي ات، شرافت و بزرگي دادي، به درگاه تو رو مي آوريم.

خداوند! بر محمّد، آن مژده دهنده وترساننده و آن چراغ تابناك - كه به وسيله او بر مسلمانان، نعمت بخشيدي و او را براي جهانيان، رحمت قرار دادي - درود فرست.

خداوندا! بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست، چنان كه محمّد، نزد تو شايسته آن است. اي خداي بزرگ! بر او و خاندان برگزيده و پاك و پاكيزه او، همگي، درود فرست و با پرده عفو خويش، زشتي هاي ما را بپوشان، كه صداها به هر زباني، به سوي تو بلند است و در اين شب، براي ما بهره اي از هر خيري كه آن را ميان بندگانت تقسيم مي كني و نوري كه بدان، هدايت مي فرمايي و از هر رحمتي كه آن را مي گستري و از هر بركتي كه آن را فرو مي فرستي و از هر عافيتي كه آن را مي پوشاني و از هر روزي اي كه آن را مي گستري، اي مهربان ترينِ مهربانان!

خداوندا! ما را در اين هنگام، باز گردان، در حالي كه پيروزمند، رستگار، پذيرفته و بهره مند باشيم، و ما را از نوميدان، قرار مده و ما را از رحمتت، بي بهره مگردان و از اميدي كه به فضل تو داريم، محروممان مفرما و ما را ناكام، باز مگردان و از درگاهت، رانده مان مكن و جزو محرومان از رحمتت قرارمان مده و از آن سرريزِ عطايت كه آرزويش را داريم، نااميدمان مكن، اي بخشنده ترينِ بخشندگان و كريم ترينِ كريمان!

خداوندا! ما با يقين، به درگاه تو روي آورديم و قصد خانه محترم تو كرديم. بنا بر اين، ما را بر انجام دادن اعمال حجّمان ياري فرما و حجّ ما را كامل گردان و از ما درگذر و عافيتمان ده، كه دست هايمان را به سوي تو دراز كرده ايم و نشانه هاي اعتراف به گناه را در خود دارد.

خداوندا! در اين شب، آنچه از تو درخواست كرديم، به ما عطا كن و آنچه كفايت آن را

از تو تقاضا كرديم، كفايت كن، كه جز تو كفايت كننده اي نداريم و جز تو پروردگاري براي ما نيست. فرمان تو بر ما نافذ است و دانشت بر ما احاطه دارد و حُكمت درباره ما عدالت است. خير را براي ما مقدّر فرما و ما را از اهل خير، قرار ده.

خداوندا! از آن بخشندگي اي كه داري، برايمان پاداشي بزرگ، ذخيره اي گرامي وآسايشي هميشگي مقرّر كن و همه گناهان ما را بيامرز و ما را با كساني كه سزاوار هلاك اند، به هلاكت مرسان و مهرباني و رحمت خويش را از ما دور مكن، اي مهربان ترينِ مهربانان!

خداوندا! ما را در همين وقت، از كساني قرار ده كه از تو درخواست كرده اند و بديشان عطا كرده اي، و سپاست گزارده اند و تو نعمتت را بر آنان افزوده اي، و به سويت بازگشته اند و تو پذيرفته اي، و از گناهانشان به سوي تو گريخته اند و تو همه را آمرزيده اي، اي صاحبِ جلالت و بزرگواري!

خداوندا! ما را [بر كار نيك] موفّق بدار و استوارمان بدار و حفظمان كن و زاري ما را بپذير، اي بهترين كسي كه مي توان از او درخواست كرد، اي مهربان ترين كسي كه از او مِهر خواهند، اي كه نه بر هم نهادن پلك چشم ها بر او پوشيده است و نه اشاره با گوشه ديدگان و نه آنچه در نهانگاه ضمير، استقرار يافته است و نه آنچه در پرده دل ها نهفته است.

آري! تمامي آنها را دانش تو شمارش كرده و بردباريِ تو آن را در بر گرفته است. منزّهي تو و بسي برتري از آنچه ستمگران مي گويند، آسمان ها و زمين و هر آنچه در آنهاست، تو را تسبيح مي گويند و هيچ چيزي نيست، جز اين كه به ستايش تو تسبيح مي گويد. بنا بر اين، ستايش و بزرگي و بلندي رتبه، از آنِ توست.

اي صاحبِ جلالت و بزرگواري و برتري و نعمت بخشي و موهبت هاي بزرگ! تو بخشنده و كريم و مهرباني. روزي حلالت را بر من فراخ كن و هم در تنم و هم در دينم، عافيتم ده و ترسم را امان بخش و از آتش دوزخ، آزادم كن.

خداوندا! مرا به مكر خود دچار مساز و مرا در غفلت تدريجي گرفتار مكن و خوارم ساز و شرّ تبهكارانِ جن وانس را از من، دور كن».

سپس امام عليه السلام صدايش را بالا بُرد و نگاهش را به آسمان كرد و در حالي كه چشمانش از اشك، مانند مَشك آب شده بود، گفت: «اي شنواترينِ شنوندگان و اي بيناترينِ بينندگان و با شتاب ترينِ حساب رسان واي مهربان ترينِ مهربانان! بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست.

خداوندا! از تو آن حاجتم را مي خواهم كه اگر آن را به من عطا كني، ديگر هر چه را از من دريغ كني، به من زيان نمي رساند و اگر آن را از من دريغ كني، ديگر هر چه را به من عطا كني، به من سود نمي رساند و آن اين كه، آزادي خود را از آتش دوزخ، از تو خواهانم.

معبودي جز تو نيست، تنهايي و بي انباز. فرمان روايي، از آنِ توست و ستايش، تو را سِزَد و تو بر هر كاري توانايي، اي پروردگار من، اي پروردگار من، اي پروردگار من! [3] .

خداي من! من در حال توانگري، نيازمندم. پس چگونه در حال نيازمندي ام، نيازمند نباشم؟

خداي من! من در عين دانايي ام، نادانم. پس چگونه در حال ناداني ام، نادان نباشم؟

خداي من! پي در پي آمدن تدبير تو و سرعت تحوّل و پيچش تقديرات تو مانع از اين شد كه بندگان عارف تو به عطايي جز عطاي تو دل آرام باشند و در بلاي تو نوميد شوند.

خداي من! از من همان سر مي زنَد كه شايسته پستي من است و از تو انتظار آن است كه شايسته بزرگواري توست.

خداي من! تو خود را به لطف و مهرباني برايم توصيف كردي، پيش از آن كه ناتوان باشم. آيا پس از آن كه ناتوان شدم، مرا از لطف و مهرباني ات بي بهره مي كني؟

خداي من! اگر كارهاي نيك از من سر زند، به فضل توست و تو را منّتي است بر من و اگر كارهاي بد از من رُخ دهد، پس به عدالت تو بستگي دارد [كه چگونه با من رفتار كني] و تو بر من، حجّت داري.

خداي من! چگونه مرا وا مي گذاري، در صورتي كه كفالتم كردي و چگونه مورد ستم واقع شوم، در حالي كه تو ياور مني، يا چگونه نااميد باشم، حال آن كه تو به من مهرباني؟ هم اينك به وسيله نيازي كه به تو دارم، به درگاهت توسّل مي جويم و چگونه به وسيله چيزي توسّل جويم كه محال است به تو راه يابد؟ يا چگونه از حال خويش به تو شكايت كنم، با اين كه حال من بر تو پنهان نيست؟ يا چگونه [حالم را] به زبان بيان كنم، حال آن كه همان هم از پيش توست و برايت آشكار است؟ يا چگونه اميدهايم را نااميد مي كني، با اين كه به آستان تو وارد شده است؟ يا چگونه احوالم را نيكو نگرداني، با اين كه احوالم به واسطه تو برجاست؟

خداي من! چه لطفي به من داري، با اين ناداني بزرگِ من! و چه قدر به من مهرباني، با اين كردار زشت من!

خداي من! چه قدر تو به من نزديكي و در مقابل، چه قدر من از تو دورم؟ و چه قدر به من مهرباني و با اين همه، چه چيزي مرا از تو دور نگاه مي دارد؟

خداي من! من از دگرگوني آثار و تغيير و تحوّل حالات، دريافته ام كه مراد تو از [آفرينش] من، آن است كه خود را در هر چيزي به من بشناساني تا آن كه هيچ چيزي نباشد كه من در آن، تو را نبينم.

خداي من! هر اندازه پَستي من زبانم را لال مي كند، بزرگواري تو، آن را گويا مي سازد و هر اندازه كه ويژگي هاي من، مرا نوميد مي كند، نعمت هاي تو به طمعم مي اندازد.

خداي من! كسي كه كارهاي خوبش بد باشد، چگونه كارهاي بدش بد نباشد؟ و كسي كه حقيقت گويي هايش ادّعايي بيش نباشد، چگونه ادّعاهايش ادّعا نباشد؟

خداي من! فرمان نافذت و مشيّت قاهرت براي هيچ گوينده اي فرصتِ گفتار

و براي هيچ صاحبْ حالي، حسّ و حال نمي گذارد.

خداي من! چه بسيار طاعتي كه بنياد نهادم و حالتي كه استوارش ساختم، و عدل تو اعتمادم بر آن را از بين برد؛ امّا فضل تو دستگيرم شد.

خداي من! تو مي داني كه هر چند طاعت من، پايدار و جزمي نبود؛ ولي دوستي و عزم بر انجام دادن آن، ادامه دارد.

خداي من! چگونه تصميم بگيرم، در حالي كه تو قاهري و چگونه تصميم نگيرم، در حالي كه تو فرماندهي؟

خداي من! انديشيدن در آثارت، مايه دوري ام از ديدار مي شود. پس مرا به خدمتي بگمار كه مرا به تو برساند. چگونه بر وجود تو به چيزي استدلال شود كه خود آن در وجودش به تو نيازمند است؟ آيا اساساً در غيرِ تو ظهوري هست كه در تو نباشد تا آن وسيله ظهور تو باشد؟

تو كِي پنهان شده اي كه نياز به دليلي باشد كه به تو رهنمون شود؟ و چه وقت دور شده اي كه آثار تو ما را به تو برساند؟ كور باد چشمي كه تو را نظاره گر خود نبيند! و زيانبار باد سوداي بنده اي كه بهره اي از دوستي ات براي او قرار ندادي!

خداي من! فرمان دادي كه به آثار تو رجوع كنم. پس مرا به وسيله پوششي از انوار و راهنمايي بصيرت، به سوي خود باز گردان تا پس از ديدن اين آثار، به سوي تو باز گردم، همچنان كه از طريق آنها به مقام معرفت تو وارد شدم، درونم به آثار توجّه نكند و همّتم بلندتر از تكيه بر آنها باشد كه تو بر هر كاري توانايي.

خداي من! اين است خواري ام كه در نزدت پيداست و اين است حال من كه بر تو پوشيده نيست. از خودِ تو مي خواهم كه مرا به خودت برساني و به وسيله ذاتت بر تو دليل مي جويم. پس با نور خودت، مرا بر ذاتت راهنمايي فرما و با اخلاصِ بندگي، مرا در پيشگاهت پايدار گردان.

خداي من! مرا از علم مخزون خود، بياموز و به پرده مصونيت خود، محفوظم بدار.

خداي من! مرا به حقايق نزديكانِ درگاهت برسان و به طريقه مجذوبان [جمالت] ره سپارم ساز.

خداي من! مرا به تدبير خودت از تدبيرم و به اختيارت از اختيارم بي نياز كن و از مواضع درماندگي ام، آگاهم كن.

خداي من! از خواري نفسم بيرونم آور و از شكّ و شرك، پاكم فرما، پيش از آن كه به گورم درآيم. از تو ياري مي جويم، پس ياري ام كن و بر تو توكّل كنم، پس مرا وا مگذار و از تو مسئلت مي كنم، پس نااميدم مگردان و به بخششِ تو مايلم، پس محرومم مكن و به حضرت تو منسوبم، پس مرا دور مكن و به درگاهت ايستاده ام، پس طردم مكن.

خداي من! خشنودي تو از اين كه سببي از سوي تو داشته باشد، مبرّاست. پس چگونه ممكن است كه من، سبب آن باشم؟

خداي من! تو به ذات خود، بي نيازي از اين كه سودي از خودت به تو برسد. پس چگونه از من بي نياز نباشي؟

خداي من! [از يك سو] قضا و قدر، مرا آرزومند مي كند و از ديگر سو، هواي نفس، مرا با بندهاي شهوت، اسير كرده است. بنا بر اين، تو ياور من باش تا پيروزم گرداني و بينايم كني. با بخشش خود، بي نيازم كن تا به وسيله تو از طلب كردن، بي نياز شوم. تو هستي كه انوار معرفت را در دل هاي اولياي خود تابانْدي تا اين كه تو را شناختند و يگانه ات دانستند. تويي كه بيگانگان را از دل هاي دوستانت بيرون راندي تا آنان، جز تو كسي را دوست نداشته باشند و به غيرِ تو پناهنده نشوند. تويي همدم آنان، آن جا كه عوالمِ هستي، ايشان را به وحشت اندازد و تويي كه راهنمايي شان مي كني، آن جا كه نشانه ها برايشان آشكار گردد.

آن كه تو را نيافت، چه يافته است؟ و آن كه تو را يافت، چه نيافته است؟ به راستي محروم است آن كه به جاي تو به ديگري راضي شود و به طور حتم، زيانكار است كسي كه از تو به ديگري رو كند.

چگونه مي شود به ديگري اميدوار بود، در حالي كه تو احسانت را قطع نكردي و چگونه مي شود از ديگري درخواست كرد، در صورتي كه تو شيوه عطابخشي ات را تغيير ندادي؟

اي خدايي كه به دوستانت شيريني اُنست را چشاندي وآنان، در برابرت به ثناگويي

برخاستند و اي خدايي كه بر اولياي خود، خلعت هاي هيبتت را پوشاندي و آنان، در برابرت به آمرزش خواهي برخاستند! تويي ياد كننده، پيش از آن كه از تو ياد كنند و تويي آغازگر احسان، پيش از آن كه عبادت كنندگان، به سويت روي آورند و تويي بخشنده عطابخش، پيش از آن كه درخواست كنندگان، درخواست كنند و تويي پُر بخشش، سپس همان را كه به ما بخشيده اي، از ما وام مي خواهي.

خداي من! با رحمتت، مرا بطلب تا به تو برسم و با جذبت، بر من منّت گذار تا به تو روي آورم.

خداي من! به راستي اميدم از تو قطع نمي شود، هر چند تو را نافرماني كنم، همچنان كه ترسم برطرف نمي شود، اگر چه از تو فرمان ببرم؛ چه، عوالم هستي، مرا به سوي تو رانده است و آن آگاهي اي كه به كَرَم تو دارم، مرا به درگاه تو آورده است.

خداي من! چگونه نااميد گردم، حال آن كه تو اميد مني يا چگونه خوار شوم، در حالي كه اعتماد من بر توست؟

خداي من! چگونه عزّت بجويم، با اين كه در خواري جايم دادي و چگونه عزّت نجويم، در صورتي كه تو مرا به خودت نسبت دادي؟

خداي من! چگونه نيازمند نباشم، با اين كه تو در ميان نيازمندان جايم دادي و چگونه نيازمند باشم، با اين كه تو به وسيله بخشش خود، بي نيازم كردي؟ تويي آن كه معبودي جز تو نيست. به هر چيزي خود را شناساندي و هيچ چيزي نيست كه تو را نشناسد. تويي كه خود را در هر چيزي به من شناساندي و من، تو را در هر چيزي هويدا ديدم. تويي آشكاركننده هر چيزي، اي كه با رحمتت بر همه چيز سيطره داري و عرش در ذاتت پنهان شد. تويي كه آثار را با آثار، نابود كردي و بيگانگان را با احاطه كنندگان فلك هاي نور، محو ساختي.

اي آن كه در سراپرده هاي عرش خود، پنهان شد از اين كه ديده ها او را درك كنند. اي آن كه به كمال زيبايي تجلّي كرد و جلال و عظمتش تمامي مراتب وجود را فرا گرفت. چگونه پنهان شوي، در صورتي كه تو پيدايي يا چگونه غايب شوي، حال آن كه تو نگهبان و حاضري؟ به راستي تو بر هر كاري توانايي و ستايش، تنها ويژه خداوند است».

سخني درباره اضافات «دعاي عرفه»

بخش دوم دعاي عرفه از «الهي أنا الفقير» تا آخر دعا، از نظر مضمون، به حَسَب ظاهر، با بخش اوّل آن هماهنگ نيست و با عنايت به اين كه تنها منبع آن، كتاب الإقبال سيّد بن طاووس است و طبق نقل علّامه مجلسي، اين قسمت، در برخي نسخه هاي قديمي اين كتاب، وجود ندارد، شماري از فضلا بر اين باورند كه اين قسمتِ دعا از امام حسين عليه السلام نيست؛ بلكه از برخي مشايخِ صوفيه است.

علّامه مجلسي، پس از نقل دعاي عرفه در بحار الأنوار مي نويسد:

اين دعا را كفعمي در البلد الأمين و سيّد بن طاووس در مصباح الزائر - همان طور كه پيش تر آمد - آورده اند؛ ولي در پايان آن دو، به اندازه يك ورق از «إلهي أنا الفقير في غناي» تا آخر دعا افتادگي دارد. اين قسمت، در برخي از نسخه هاي قديمي الإقبال هم نيست. عبارت هاي اين صفحه با سياق دعاهاي بزرگان معصوم عليهم السلام هم سازگاري ندارد و بلكه با مذاق صوفيه سازگارتر است. به همين جهت، برخي از فضلا گفته اند كه اين صفحه از افزوده هاي مشايخِ صوفيه است. خلاصه اين كه اين زيادي، يا از آنهاست كه در پاره اي از كتاب ها آمده و سيّد بن طاووس هم بي خبر از حقيقتِ حال، در الإقبال آورده و يا توسّط برخي به كتاب الإقبال افزوده شده است. چه بسا بنا بر آنچه بدان اشاره كرديم - كه صفحه ياد شده، در برخي از نسخه هاي قديمي الإقبال و مصباح الزائر نيست - نظر دومْ محتمل تر باشد، و خدا به حقيقتِ احوال، آگاه تر است. [4] .

بر اين اساس، نسبت دادن اين قسمت به امام عليه السلام مشكل است، [5] مگر اين كه كسي از قوّت متن، به صدور آن از معصوم، اطمينان پيدا كند، چنان كه عالم ربّاني شيخ علي سعادت پرور (پهلواني)رحمه الله در تأييد صدور آن به دليل قوّت متن، براي اين جانب از علّامه سيّد محمد حسين طباطبايي نقل مي كرد كه ايشان مي گفت: «كيست كه بتواند اين گونه حقايق را بيان كند؟ ما كه عمري در مسائل فلسفي و عرفاني تلاش كرده ايم، دهنمان ميچّاد [6] اين گونه حرف بزنيم!».

امّا آنچه علّامه مجلسي آورده كه: «عبارات اين دعا با سياق ديگر ادعيه معصومان عليهم السلام هماهنگ نيست»، هر چند در مورد سياق اكثر دعاهاي روايت شده از آنان صادق است، ليكن در مورد شماري ديگر، مانند «مناجات شعبانيه»، صدق نمي كند. به هر حال، همان طور كه علّامه مجلسي در پايان بيان ديدگاه خود آورده، بايد گفت: خداوند، به حقيقتِ احوال، آگاه تر است.


پاورقي

[1] کفعمي در البلد الأمين، نوشته است: سيّد اصيل و پاک‏نژاد، رضي الدين علي بن طاووس - که خداوند، روحش را پاک گردانَد - در کتاب مصباح الزائر گفته است: بِشر و بشير اسدي روايت کرده‏اند که امام حسين‏ عليه السلام شب عرفه از خيمه‏اش بيرون آمد، در حالي که آرام و افتاده‏حال بود و به آرامي گام بر مي‏داشت، تا اين که خود وتعدادي از خاندان و فرزندان و دوستانش، در سمت چپ کوه، رو به قبله ايستادند. امام‏ عليه السلام دستانش را تا مقابل صورتش بالا آورد، همانند سائلي که غذا درخواست مي‏کند. آن گاه گفت: «ستايش، خداوندي را سِزَد که نه از قضاي او مي‏توان جلوگيري کرد و...».

[2] اين عبارت، ترجمه «لم تشهدني» در متن عربي دعاست که بر اساس نسخه البلد الأمين ترجمه شده است. علّامه مجلسي در شرح نسخه بدل «لم تشهّرني» مي‏گويد: يعني آن حالت‏هاي بدنما در آغاز آفرينش جنينيِ مرا آشکار نساختي تا نزد مردم، پَست و خُرد نشوم؛ بلکه آنها را پوشاندي و پس از اعتدال و اتمامِ هيئتم، مرا بيرون آوردي.

[3] در اين جا دعاي نقل شده در کتاب البلد الأمين، به پايان مي‏رسد و به جاي ادامه دعا چنين آمده است: «امام را پس از اين دعا، سخني جز تکرار يا رب، يا رب اي پروردگار من) نبود و اطرافيان و حاضران، از دعاي خود به استماع و آمين‏گويي دعاي ايشان، مشغول شدند و براي خود به همين دعا بسنده نمودند و سپس، صداي گريه آنان نيز همراه با امام‏ عليه السلام بلند شد و خورشيد، غروب کرد و امام حسين‏ عليه السلام از عرفات به سوي مِنا کوچ کرد و مردم هم با ايشان حرکت کردند».گفتني است که از اين جا تا پايان دعا از نقل سيّد بن طاووس در کتاب الإقبال آمده و از اين رو، در اين که اين بخش از دعا از امام حسين‏ عليه السلام است يا نيست، اختلاف‏نظر وجود دارد که در توضيح پايان دعا، بدان مي‏پردازيم.

[4] بحار الأنوار: ج98 ص227.

[5] آوردن تعبير «منسوب به امام»، درباره بخش‏هايي از اين دعا که در ابواب مختلف اين حکمت‏نامه آورده‏ايم، اشاره به همين نکته است.

[6] ميچّاد، ساخت عاميانه از فعل «مي‏چايَد» از مصدر «چاييدن» به‏معناي «سرما خوردن» است. دراين‏جا، منظور، اين است که ما، با صرف عمري در فلسفه و عرفان، قادر به ساختن و پرداختن اين‏گونه عبارات با اين محتواي بلند و عميق نيستيم. بنابر اين، چگونه مي‏توان آنها را به مشايخ صوفيّه نسبت داد؟.