بازگشت

رؤياهاي امام حسين


الف - رؤياي امام درباره هلاكت معاويه

302. مثير الأحزان - از امام حسين عليه السلام (هنگام مرگ معاويه) -: گمان مي كنم كه طاغوتشان هلاك شده است. ديشب خواب ديدم كه منبر معاويه، واژگون است و خانه اش در آتش مي سوزد.

ب - رؤياي امام، هنگام خروج از مدينه

303. الفتوح: امام حسين عليه السلام شبي از منزلش بيرون آمد و نزد قبر جدّش آمد و گفت: «سلام بر تو، اي پيامبر خدا!...».

سپس، امام حسين عليه السلام شروع به گريستن كرد. هنگام سپيده صبح، سرش را بر قبر نهاد و ساعتي به خواب رفت. در خواب، پيامبر صلي الله عليه وآله را ديد كه با جمعيت انبوهي از فرشتگان [صف كشيده] در راست و چپ، و پيش و پسِ او، جلو آمد و حسين عليه السلام را به سينه اش چسبانْد و ميان دو چشمش را بوسه زد و فرمود:

اي پسر عزيزم، اي حسين! مي بينم كه به زودي در زمين كَرْب (سختي) و بلا، به دست گروهي از امّتم كشته شده اي و با سر بُريده افتاده اي، در حالي كه تشنه بودي و آبت ندادند و سيرابت نكردند و با همه اينها، به شفاعت من اميد مي برند. چه توقّعي! روز قيامت، خداوند، شفاعت مرا به ايشان نرساند كه نزد

خدا هيچ نصيبي ندارند.

حبيبم، اي حسين! پدر و مادر و برادرت بر من درآمدند و اكنون، مشتاق تو هستند و درجاتي در بهشت، از آنِ توست كه جز با شهادت به آنها نمي رسي».

امام حسين عليه السلام در خواب به جدّش مي نگريست و سخنش را مي شنيد و مي گفت: اي نياي من! من، هيچ گاه نيازي به بازگشت به دنيا ندارم. مرا با خود ببر و كنار خود، در جايگاهت جاي ده.

پيامبر صلي الله عليه وآله به او فرمود: «اي حسين! ناگزيري كه به دنيا باز گردي تا شهادت و پاداش بزرگي را كه خدا براي آن نوشته است، نصيبت شود كه تو و پدرت و برادرت و عمويت و عموي پدرت، روز قيامت، در يك گروه محشور مي شويد تا به بهشت درآييد».

304. الملهوف - از امام حسين عليه السلام (در پاسخ به محمّد بن حنفيه، چون به ايشان گفت كه به سوي عراق نرود) -: پس از آن كه از تو جدا شدم، پيامبر خدا نزدم آمد و گفت: «اي حسين! بيرون برو كه خداوند، خواسته است تو را كشته ببيند».

محمّد بن حنفيه، [استرجاع كرد و] گفت: «ما از خداييم و به سوي او باز مي گرديم». پس اكنون كه مي داني چنين مي شود، مقصود از همراه بردن اين زنان چيست؟

امام عليه السلام به او فرمود: «پيامبر صلي الله عليه وآله به من فرمود: خداوند، خواسته كه آنها را هم اسير ببيند و بر او سلام داد و رفت.

305. اُسد الغابة: [امام حسين عليه السلام] از مدينه به سوي مكّه حركت كرد كه نامه هاي كوفيان در مكّه به او رسيد. آماده حركت شد كه گروهي، از جمله برادرش محمّد بن حنفيه، ابن عمر، ابن عبّاس و ديگران، او را باز داشتند.

امام عليه السلام فرمود: «پيامبر خدا را در خواب ديدم و مرا فرماني داد كه بدان، عمل مي كنم».

306. الفتوح - پس از يادكرد نامه نگاري كوفيان به امام حسين عليه السلام براي دعوت امام عليه السلام به سوي ايشان -: در اين هنگام، امام حسين عليه السلام برخاست و وضو گرفت و دو ركعت نماز، ميان رُكن (حجرالأسود) و مقام [ابراهيم] خواند و پس از نماز، از خداوند درباره آنچه كوفيان به او نوشته بودند، خير طلبيد. سپس، فرستادگان [كوفه] را گِرد آورد و به ايشان فرمود: «من، جدّم پيامبر خدا را در خواب ديدم كه به من، فرماني داد و من، فرمان او را انجام مي دهم، و خدا هم مرا بر خيرم مصمّم كرد، كه او سرپرست آن و قادر بر آن است؛ ان شاء اللَّه!».

307. الفتوح - از امام حسين عليه السلام (در پاسخ نامه عبد اللَّه بن جعفر كه امام عليه السلام را سوگند داده بود تا از مكّه بيرون نرود) -: امّا بعد، نامه ات به من رسيد. آن را خواندم و آنچه را گفته بودي، فهميدم و تو را مي آگاهانم كه جدّم پيامبر خدا را در خواب ديدم كه مرا فرماني داد و من، بدان عمل مي كنم؛ به سود من باشد يا به زيان من. پسرعمو! به خدا سوگند، اگر در لانه حشره اي از حشرات زمين باشم، مرا بيرون مي كِشند و مي كُشند. پسرعمو! به خدا سوگند، بر من ستم مي كنند، آن گونه كه يهود بر روز شنبه ستم كردند. والسلام!».

308. الطبقات الكبري: عبد اللَّه بن جعفر بن ابي طالب، به امام حسين عليه السلام نامه اي نوشت و او را از كوفيان، برحذر داشت و سوگندش داد تا به سوي آنان نرود. امام حسين عليه السلام در پاسخ او نوشت: «من، خوابي ديدم كه پيامبر خدا در آن، به من

فرماني داد و من، بدان عمل مي كنم و كسي را از آن، آگاه نمي كنم تا كارم را ببينم».

309. تاريخ الطبري - به نقل از حارث بن كعب والبي، از امام زين العابدين عليه السلام -: امام حسين عليه السلام، خطاب به يحيي بن سعيد و عبد اللَّه بن جعفر - هنگامي كه او را بر بيرون نرفتن، تشويق كردند - فرمود: «من، خوابي ديدم كه پيامبر خدا، در آن بود و در آن، فرماني يافتم كه بدان عمل مي كنم؛ به زيان من يا به سود من باشد».

به ايشان گفتند: چه خوابي بود؟

فرمود: «آن را براي كسي نگفته ام و نخواهم گفت تا خدايم را ديدار كنم».

ج - رؤياي امام در راه كربلا

310. مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمي: امام حسين عليه السلام حركت كرد و ظهر به اتّفاق يارانش در ثعلبيه فرود آمدند. امام عليه السلام سرش را [بر زمين] گذاشت و خوابش بُرد. سپس، گريان بيدار شد. فرزندش علي بن الحسين عليه السلام به ايشان گفت: اي پدر! چرا مي گريي؟ خدا چشمانت را گريان نكند!

امام عليه السلام به او فرمود: «پسر عزيزم! اين، ساعتي است كه رؤيا در آن، دروغ نيست. به تو مي گويم كه من، لحظه اي به خواب رفتم و ديدم كه سواري با اسب بر بالاي سرم ايستاد و گفت: اي حسين! شما شتاب مي ورزيد و مرگ هايتان هم شما را به سوي بهشت، سوق مي دهد. پس دانستم كه مرگمان را به ما خبر دادند».

پسرش (علي بن الحسين عليه السلام) به ايشان گفت: اي پدر! آيا ما بر حق نيستيم؟

فرمود: «چرا، اي پسر عزيزم! سوگند به كسي كه بازگشت بندگان به سوي اوست [، چنين است] !».

سپس فرزندش علي به ايشان گفت: در اين صورت، از مرگ باكي نداريم.

امام حسين عليه السلام به او فرمود: «پسر عزيزم! خدا تو را جزاي خيري دهد كه هيچ فرزندي را از جانب پدرش به سان آن، جزا نداده باشد».

311. كامل الزيارات - به نقل از شهاب بن عبد ربّه، از امام صادق عليه السلام -: چون امام حسين عليه السلام از گردنه بطن بالا رفت، به يارانش فرمود: «من، خود را جز كشته شده نمي بينم».

گفتند: از چه رو، اي ابا عبد اللَّه؟!

فرمود: «به دليل خوابي كه ديده ام».

گفتند: آن چيست؟

فرمود: «سگ هايي را ديدم كه مرا گاز مي گيرند و سخت ترينِ آنها، سگ پيسه اي بود».

د - رؤياي امام، قبل از روز عاشورا

312. تاريخ الطبري: عمر بن سعد، بانگ سر داد: اي سواران خدا! سوار شويد. بشارتتان باد! خود نيز با آنان، سوار شد و پس از نماز عصر، به سوي آنان (سپاه امام حسين عليه السلام) تاخت. امام حسين عليه السلام جلو خيمه اش چمباتمه زده و [انحناي] شمشيرش را به دور پاهايش حلقه كرده بود كه خوابش بُرد و سرش بر زانو، خم شد. در اين هنگام، شيون خواهرش زينب عليها السلام را شنيد كه به برادرش نزديك شد و گفت: برادرم! آيا صداها را نمي شنوي كه نزديك شده اند؟

حسين عليه السلام سرش را بلند كرد و فرمود: «پيامبر خدا را در خواب ديدم كه به من فرمود: تو به سوي ما مي آيي».

پس خواهرش بر صورت خود زد و گفت: واي بر ما!

امام عليه السلام فرمود: «خواهر عزيزم! واي بر شما نيست. آرام باش، خداي رحمان، تو را رحمت كند!

313. الفتوح: آن گاه، جارچيِ لشكر عمر بن سعد فرياد برآورد: اي سپاه خدا! سوار شويد.

پس لشكريان سوار شدند و به سوي اردوگاه امام حسين عليه السلام حركت كردند. امام حسين عليه السلام در آن هنگام، [چمباتمه] نشسته بود و سرش را بر زانوانش نهاده [و خواب] بود كه شيون خواهرش زينب - كه خدايش از او خشنود باد - را شنيد كه به او نزديك شد و تكانش داد و گفت: اي برادر من! آيا صداها را نمي شنوي كه به ما نزديك شده اند؟!

امام حسين عليه السلام سرش را بالا آورد و فرمود: «اي خواهر! جدّم، پدرم علي، مادرم فاطمه و برادرم حسن عليهم السلام را در خواب ديدم كه مي گفتند: اي حسين! تو به زودي به سوي ما مي آيي. اي خواهر! به خدا سوگند، بي ترديد، اين امر نزديك شده است».

314. الفتوح: در وقت سحر، امام حسين عليه السلام سرش [از خواب،] سنگين شد و يك باره پريد و فرمود: «آيا مي دانيد هم اكنون، چه خواب ديدم؟».

گفتند: چه ديدي، اي فرزند دختر پيامبر خدا؟

فرمود: «سگ هايي را ديدم كه بر من، سخت گرفته اند و ميانشان سگ پيسه اي بود كه از بقيه بر من، سخت تر مي گرفت. گمان مي بَرَم كسي كه كُشتن مرا به عهده مي گيرد، مرد پيسه اي از اين قوم باشد كه دچار [بيماري] پيسي است. سپس، جدّم پيامبر خدا را با گروهي از يارانش ديدم كه به من مي فرمايد: پسر عزيزم! تو شهيدِ خاندان محمّدي و آسمانيان و ملكوتيان، به تو بشارت يافته اند. افطارِ امشبت را نزد من خواهي بود. بشتاب و تأخير مكن كه اين، اجلِ فرود آمده از آسمان، به قصد توست تا خونت را در شيشه اي سبز بگيرد.

اين است آنچه ديدم و بي ترديد، امر نزديك شده و گاهِ كوچ از اين دنيا در رسيده است».

315. مثير الأحزان: مردي آمد... و گفت: حسين كجاست؟

فرمود: «من اين جايم».

مرد گفت: بشارتِ آتش ده.

فرمود: «بشارت به پروردگاري مهربان و شفيعي صاحبْ فرمان دارم. تو كيستي؟».

گفت: من، شمر بن ذي الجوشن هستم.

امام حسين عليه السلام فرمود: «اللَّه اكبر! پيامبر خدا فرمود: سگي سياه و سفيد را ديدم كه به خونِ اهل بيتم زبان مي زند»....

و نيز فرمود: «سگ هايي را ديدم كه مرا گاز مي گيرند و سگ پيسه اي در ميان آنها به چشم مي آمد كه از بقيّه بر من، سختگيرتر بود و آن، تويي»، و شمر، دچار پيسي بود.