بازگشت

شهادت حضرت سيدالشهداء


در اين حال، از كثرت زخمها و جراحات وارده، ضعف بر آن حضرت آنقدر شديد بود كه ايستاد تا بيارامد؛ كه مردي سنگ بر پيشانيش زد و خون بر صورتش جاري شد. و با لباس خود خواست تا خون را از دو چشمش پاك كند كه مرد ديگري به تير سه شعبه قلب مباركش را هدف ساخت.

پسر رسول خدا، به خدا عرض كرد:

بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله. و رفع رأسه الي السمآء و قال: الهي! انك تعلم أنهم يقتلون رجلا ليس علي وجه الأرض ابن نبي غيره!

«به نام خدا، و به خود خدا، و بر ملت و آئين رسول خدا (اين شهادت روزي من مي گردد). و سرش را به طرف آسمان بلند نموده و گفت: خداي من! تو مي داني كه اين قوم مي كشند مردي را كه در روي زمين پسر پيغمبري جز او نيست!»

دست برد و تير را از پشت خود خارج كرد؛ و خون مانند ناودان فوران مي كرد [1] .


حضرت دست خود را زير آن خون گرفت، و چون پر شد به آسمان پاشيد و گفت: اين حادثه كه بر من نازل شده است چون در مقابل ديدگان خداست، بسيار سهل و ناچيز است. و يك قطره از آن خون بر زمين نريخت.

و براي بار دوم دست خود را زير خون گرفت؛ و چون پر شد، با آن سر و صورت و محاسن شريف را متلطخ و خون آلوده نمود و گفت: با همين حال باقي خواهم بود تا خدا و جدم رسول خدا را ديدار كنم [2] .

و آنقدر خون از بدن مباركش رفته بود كه قدرت و رمقي در تن نمانده بود. نشست بر روي زمين و با مشقت سر خود را بلند نگاه مي داشت، كه در اين حال مالك بن بسر آمده و او را دشنام داد و با شمشير بر سر آن حضرت زد.

و برنس (يعني كلاه بلندي كه بر سر آن حضرت بود) پر از خون شد. حضرت برنس را انداخت و روي قلنسوه كه كلاه عادي بود عمامه بست. [3] و بعضي گفته اند: دستمالي بست. كه زرعة بن شريك بر كتف چپ آن حضرت ضربتي


وارد ساخت. و حصين بر حلقوم آن حضرت تيري زد. [4] و ديگري بر گردن مبارك ضربه اي وارد ساخت. و سنان بن أنس با نيزه در ترقوه اش زد، و پس از آن بر سينه ي آن حضرت زد. و سپس در گلوي آن حضرت تيري فروبرد؛ [5] و صالح ابن وهب در پهلويش تيري وارد كرد [6] .

هلال بن نافع مي گويد: من در نزديكي حسين ايستاده بودم كه او جان مي داد؛ سوگند به خدا كه من در تمام مدت عمرم، هيچ كشته اي نديدم كه تمام پيكرش بخون خود آلوده باشد و چون حسين صورتش نيكو و چهره اش نوراني باشد. به خدا سوگند لمعات نور چهره ي او مرا از تفكر در كشتن او بازمي داشت! [7] .


پاورقي

[1] «مقتل مقرم» از «نفس المهموم» و از «مقتل خوارزمي» و از «لهوف» ص 106 و 107.

[2] «مقتل مقرم» از «مقتل خوارزمي» و از «لهوف».

[3] «لهوف» ص 107، و «مقتل مقرم» ص 326، از «کامل» ابن‏أثير، ج 4، ص 31، و از «مقتل خوارزمي» ج 2، ص 35.

[4] «مقتل مقرم» از «الاتحاف بحب الأشراف» ص 16.

[5] «مقتل مقرم» از «لهوف».

[6] «لهوف» ص 110؛ و «مقتل مقرم» ص 329، از «لهوف».

[7] «مقتل مقرم» ص 329 و 330، از ابن‏نما، ص 39؛ و «مجالس السنية» مجلس 69.