بازگشت

خطبه غراي حضرت در روز عاشورا


ابن طاووس خطبه ي غراء زير را از حضرت سيدالشهداء عليه السلام در روز عاشورا روايت كرده است. بدين مضمون كه:

قال الراوي: و ركب أصحاب عمر بن سعد لعنهم الله، فبعث الحسين عليه السلام برير بن خضير فوعظهم فلم يستمعوا، و ذكرهم فلم ينتفعوا.

فركب الحسين عليه السلام ناقته - و قيل فرسه - فاستنصتهم فأنصتوا. فحمدالله، و أثني عليه، و ذكره بما هو أهله، و صلي علي محمد و علي الملئكة و الأنبياء و الرسول، و أبلغ في المقال؛ ثم قال:

تبا لكم أيتها الجماعة و ترحا! حين استصرختمونا و الهين، فأصرخناكم موجفين؛ سللتم علينا سيفا لنا في أيمانكم! و حششتم علينا نارا اقتدحناها علي عدونا و عدوكم! فأصبحتم البا لأعدائكم علي أوليآئكم بغير عدل أفشوه فيكم، و لا أمل أصبح لكم فيهم!


فهلا - لكم الويلات - تركتمونا؛ و السيف مشيم، و الجأش طامن، و الرأي لما يستحصف!؟ ولكن أسرعتم اليها كطيرة الدبي! و تداعيتم اليها كتهافت الفراش!

فسحقا لكم يا عبيدا الأمة! و شذاذ الأحزاب! و نبذة الكتاب! و محرفي الكلم! و عصبة الأثام! و نفثة الشيطان! و مطفي ء السنن! أهؤلاء تعضدون؟! و عنا تتخاذلون؟!

أجل والله غدر فيكم قديم! و شجت اليه أصولكم! و تأزرت عليه فروعكم! فكنتم أخبث ثمر شجا للناظر! و أكلة للغاصب!

ألا و ان الدعي ابن الدعي قد ركز بين اثنتين: بين السلة و الذلة؛ و هيهات منا الذلة.

يأبي الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون، و حجور طابت و طهرت، و أنوف حمية، و نفوس أبية؛ من أن نؤثر طاعة اللئام علي مصارع الكرام.

ألا و اني زاحف بهذه الأسرة مع قلة العدد، و خذلة الناصر. ثم أوصل كلامه بأبيات فروة بن مسيك المرادي:




فان نهزم فهزامون قدما

و ان نغلب فغير مغلبينا



و ما ان طبنا جبن ولكن

منايانا و دولة ءاخرينا



اذا ما الموت رفع عن أناس

كلاكله، أناخ باخرينا



فأفني ذلكم سروآء قومي

كما أفني القرون الأولينا



فلو خلد الملوك اذا خلدنا

و لو بقي الكرام اذا بقينا



فقل للشامين بنا أفيقوا

سيلقي الشامتون كما لقينا



ثم أيم الله! لاتلبثون بعدها الا كريثما يركب الفرس، حتي تدور بكم دور الرحي! و تقلق بكم قلق المحور! عهد عهده الي أبي عن جدي؛ فأجمعوا أمركم و شركآءكم ثم لايكن أمركم عليكم غمة ثم اقضوا الي و لا تنظرون!

اي توكلت علي الله ربي و ربكم ما من دابة الا هو ءاخذ بناصيتها ان ربي علي صرط مستقيم.

اللهم احبس عنهم قطر السمآء! و ابعث عليهم


سنين كسني يوسف! و سلط عليهم غلام ثقيف، فيسومهم كأسا مصبرة! فانهم كذبونا و خذلونا و أنت ربنا! عليك توكلنا! و اليك أنبنا! و اليك المصير! [1] .

«چون اصحاب عمر بن سعد بر مركب هاي خود سوار شده و آماده ي جنگ با حضرت سيدالشهداء عليه السلام شدند، حضرت، برير بن خضير را براي موعظه ي لشكر بفرستاد.

برير هر چه آنان را پند و اندرز داد گوش ندادند، و هر چه آنها را متذكر و متنبه نمود از آن سودي


نبردند.

در اينحال خود حضرت امام حسين عليه السلام بر ناقه ي خود - و بعضي گفته اند بر اسب خود - سوار شد، و آنها را دعوت به سكوت نمود. و چون ساكت شدند، حمد خدا را بجاي آورد، و ثنا بر او فرستاد، و به آنچه موجب عظمت مقام حضرت حق بود اورا بستود، و درود بر محمد و فرستگان و انبياء و رسولان الهي فرستاد؛ و در خطبه و گفتار بحد أتم و اكمل در رسانيدن مطلب اهتمام نمود.

و سپس فرمود: اي جماعت! زيان و هلاكت بر شما باد! و فقر و نكبت و اندوه نيز از آن شما باد؛ كه ما را با شور و وله به فريادرسي خود خوانديد! و ما چون با شتاب براي فريادرسي و دادخواهي شما آمديم، همان شمشيري را كه متعلق به ما بوده، و در دست شما نهاده بوديم برهنه نموده و بر سر ما كشيديد! و همان آشتي را كه براي دشمنان خود و دشمنان شما جرقه ي آن را افروخته بوديم بر ما افروختيد! و براي سركوبي دوستان خود، با دشمنان خود همدست و هماهنگ شديد!

با اينكه آن دشمنان، عدلي را در ميان شما رواج


نداده و دادي را نگستردند؛ و نه اميد خيري براي خود در آنها داريد.

بنابراين، بليه ها و رسوائيها دامنگيرتان باد! چرا در آن وقتيكه شمشيرها در غلاف بود، و نفوس آرام، و رأي ها هنوز در قتال مستحكم نگرديده بود؛ ما را رها ننموديد؟! بلكه مانند سيل ملخ بسوي فته گسيل شديد! و مانند پروانه در فتنه به هم ريختيد!

پس هلاكت و نابودي باد بر شما اي بنده هاي امت ها! و اي افراد كنار زده شده و دور شده ي از آن حزب ها و جمعيت ها! و اي پس زنندگان كتاب خدا! و اي تحريف كنندگان كلمات پروردگار! و اي طائفه ي گناه آفرين! و اي آب و دم دهان شيطان! و اي خاموش كنندگان سنت هاي الهيه!

آيا شما اين جماعت را يار و ياوري مي نمائيد و ما را مخذول و تنها و منكوب مي گذاريد؟!

آري! سوگند به خدا كه اين مكر و حيله در شما بي سابقه و تاريخچه نيست! و بر اين مكر، اصول و ريشه هاي شما پيوسته و آميخته شده است! و شاخه هاي شما بر آن پرورش يافته و نيرو گرفته


است! پس شما پليدترين ثمره ي اين درختيد، كه در كام صاحبش كه ناظر آنست چون خار و استخوان گلوگير مي گرديد! و در كام شخص غاصب و متعدي لقمه ي گوارا مي باشيد!

آگاه باشيد كه اين مرد بي پدر: زنازاده و پسر زنازاده (عبيدالله بن زياد) مرا بين دو چيز ثابت و ميخكوب نموده است: يا با شمشير جنگ كردن و شربت شهادت نوشيدن، و يا تن به ذلت و خواري دادن؛ و هيهات منا الذلة، چقدر ذلت از ما دور است!

خداوند بر ما زبوني و ذلت را نمي پسندد، و رسول خدا و مؤمنين نمي پسندند، و دامن هاي پاك و پاكيزه اي كه ما را در خود پرورش داده اند، و سرهاي پر حميت، و نفس هاي استواريكه ابدا زير بار ظلم و تعدي نمي روند، بر ما نمي پسندند كه اطاعت فرومايگان و زشت سيرتان را بر قتلگاه كريمان و شرافتمندان ترجيح دهيم!

آگاه باشيد كه من با همين جماعت اندكي كه با من هستند، با وجود كمي تعداد و نبودن معين و ياور آماده ي جنگ هستم!


و در اين حال حضرت خطبه ي خود را به ابيات فروة بن مسيك مرادي اتصال داده و به چند بيت از آن بدين منوال تمثل نمود:

1 - اگر ما غلبه كنيم و پيروزمندانه دشمن را به هزيمت دهيم، اين كار تازه ي ما نيست؛ از قديم الأيام و دأب و ديدن ما چنين بوده است. و اگر مغلوب گرديم، پس هيچگاه مغلوب شده نيستيم (به علت آنكه نيت ما و اراده ي ما بر صلاح و تقوي بوده، و اين معني شكست پذير نيست).

2 - عادت و طبيعت ما ترس از مرگ نيست (و بدين جهت نيز به جنگ نيامده ايم كه جان خود را دوست داريم، بلكه چون نمي خواهيم دشمن ناپاك بر ما سيطره جويد، براي اين منظور آماده ي نبرد شده ايم؛ چون محال است كه تا ما زنده ايم او بتواند بر ما چيره گردد) وليكن دولت و حكومت او تنها و تنها پيوسته به مرگ ماست.

3 - اگر مرگ سينه ي خود را از روي يك دسته از مردم بردارد، بدون شك روي يك دسته ي ديگر از مردم مي خوابد؛ و ابدا انسان را از مرگ گريزي و گزيري نيست.


4 - همين مرگ، اشراف و بزرگان قوم ما را نابود كرد؛ همچنانكه اقوام و طوائف پيشين را نابود كرد.

5 - اگر پادشاهان و مقتدران عالم در اين جهان جاودانه زيست مي نمودند، ما هم مي توانستيم مخلد بمانيم،؛ و اگر بزرگان مي ماندند ما نيز باقي بوديم؛ ولي بقاء و خلودي نيست.

6 - پس به شماتت كنندگان ما بگوئيد: هان بيدار شويد و به هوش آئيد! كه بزودي آنان نيز مانند ما به مرگ و نيستي مي رسند!

و پس از اين تمثل، حضرت به خطبه ي خود بدين طريق ادامه دادند كه:

و سوگند بخدا كه پس از واقعه ي شهادت من، بدانچه دل بسته ايد نمي رسيد! و درنگ نمي كنيد در اين جهان مگر به قدر سواري يك اسب؛ كه ناگاه روزگار، همچون سنگ آسيا به دور شما بگردد و چون محور آسيا در شما گير كند و شما را به قلق و تشويش و اضطراب اندازد!

اين عهدي است كه پدر من با من، از جد من نموده است. حال رأي خود و همدستان خود را روي هم گرد آوريد! و مجتمعا فكر كنيد و تصميم


بگيريد كه امر شما بر شما پوشيده نماند! و به كردار خود پشيمان نشده و دچار غم و اندوه و حسرت نگرديد!

آنگاه پس از اين تفكر بدون شتاب زدگي، بر من حمله ور شده و بدون هيچ مهلتي كار مرا تمام كنيد!

من توكل بر خداوند نمودم، كه پروردگار من و پروردگار شماست. هيچ جنبنده اي در روي زمين نجنبد مگر آنكه تقديراتش به دست قدرت اوست؛ و حقا پروردگار من در راه راست و طريق صواب است.

بار پروردگارا! قطرات باران آسمان را بر اين قوم فروبند! و قحط و گرسنگي را بر آنان، چون قحط زمان يوسف مقدر فرما! و جوان ثقفي را بر آنان بگمار تا آنان را از كاسه ي تلخ زهرآگين بچشاند! چون آنان ما را تكذيب كرده و به دروغ نسبت دادند، و ما را مخذول و منكوب نمودند!

تو هستي پروردگار ما! توكل بر تو نموده ايم! و بسوي تو انابه و بازگشت داريم! و به سوي تو است تمام بازگشت ها.»



پاورقي

[1] اين خطبه را در «لهوف» از ص 85 تا ص 88 آورده است. و در «نفس المهموم» ص 149 و 150، و در «مقتل مقرم» از ص 262 تا ص 264، و در «مقتل خوارزمي» ج 2، ص 6 و 7، و در «ملحقات احقاق الحق» ج 11، ص 624 و 625 آورده است؛ و در «ملحقات» از خوارزمي با همين عباراتي که نقل کرديم با مختصر اختلاف. و از علامه ابن‏عساکر دمشقي در تاريخش (بنا بر آنچه در ص 333 از منتخب آن وارد است) نيز با مختصر اختلافي در لفظ وارد است. در «کشف الغمة» ص 181، مختصري از آنرا آورده است. و در «تحف العقول» از ص 240 تا ص 242، تحت عنوان نامه‏ي حضرت به اهل کوفه ذکر کرده است. و شيخ طبرسي در «احتجاج» در ص 24 و 25، ج 2 از طبع نجف، از مصعب بن عبدالله تا آخر اشعار تمثل حضرت را آورده است.