بازگشت

خطبه حضرت در وقت ممانعت حر


و چون حر بن يزيد رياحي از حركت آن حضرت به كوفه و يا مراجعت به مدينه بشدت منع كرد، آن حضرت در ذي حسم بپا خاست، و طبق روايت طبري در «تاريخ» از عقبة بن أبي العيزاز:

فحمد الله و أثني عليه ثم قال: أما بعد؛ انه قد نزل من الأمر ما قد ترون. و ان الدنيا قد تغيرت و تنكرت و أدبر معروفها و استمرت حذآء،


فلم يبق منها الا صبابة كصبابة الانآء، و خسيس عيش كالمرعي الوبيل.

ألا ترون أن الحق لايعمل به، و أن الباطل لايتناهي عنه!؟ ليرغب المؤمن في لقآء الله محقا؛ فاني لا أري الموت الا سعادة، و لا الحيوة مع الظالمين الا برما. [1] .


«پس حمد خداوند را بجاي آورد و ثناي او بگفت، و سپس فرمود:

اما بعد، اين شدت و بلائي كه بر ما فرود آمده است، شما در مرأي و مسمع خود مي بينيد؛ دنيا و جريان امور روزگار واژگونه شده و چهره ي زشت و كريه خود را نشان داده است. نيكوئيهاي دنيا همه پشت كرده اند، و دنيا بر همين روش شتابان مي گذرد؛ و چيزي از آن نمانده است مگر اندكي كه مانند قطرات آب در ته ظرف جمع شود؛ يا زندگي پست و ناچيزي كه چون چراگاه درو شده، خراب و درهم باشد.

آيا نمي بينيد كه به حق عمل نمي شود؟! و از باطل جلوگيري به عمل نمي آيد؟! و در اين صورت حتما بايد مؤمن حق جو، طالب ديدار خدا و لقاي حق بوده باشد.

من مرگ را جز سعادت نمي بينم، و زندگي با


ستمكاران را جز ملالت و خستگي و كسالت نمي نگرم.»

در كتاب «تحف العقول» پس از ذكر اين جملات از خطبه، اين جمله را نيز افزوده است كه حضرت فرمودند:

ان الناس عبيدالدنيا، و الدين لعق علي ألسنتهم، يحوطونه ما درت معايشهم؛ فاذا محصوا بالبلآء قل الديانون [2] .

«مردم بندگان دنيا هستند، و دين چون آب دهانيست كه بر روي زبانهاي آنان جاري است، و تا جائيكه معيشت هاي آنان فراوان است، متعهد و حافظ دين هستند؛ اما زمانيكه به بلايا و مشكلات آزمايش شوند، دينداران حقيقي به شماره اندك خواهند بود.»

و در اين حال زهير بن القين و نافع بن هلال و برير بن خضير هريك جداگانه برخاستند و مراتب تأييد و تثبيت خود را به آن حضرت ابراز داشتند.


و حر بن يزيد با آن حضرت همراه بود؛ و در راه و حركت جدا نمي شد و مي گفت:

اي حسين! من با اين گفتارم خدا را درباره ي خودت به يادت مي آورم، كه من گواهي مي دهم كه اگر جنگ كني كشته خواهي شد!


پاورقي

[1] اين خطبه را بزرگان و اعاظم حديث و تاريخ از شيعه و سني نقل کرده‏اند از جمله: ابن‏طاووس در «لهوف» ص 69؛ و محدث قمي در «نفس المهموم» ص 116؛ و علي بن عيسي اربلي در «کشف الغمة» ص 185، و ابن‏شعبه‏ي حراني در کتاب «تحف العقول» ص 245، و مجلس در «بحارالأنوار» ج 78، ص 116 و 117 از طبع حروفي، از «تحف العقول»؛ و در «ملحقات احقاق الحق» ج 11، ص 596، از علامه‏ي معاصر توفيق أبوعلم در کتاب «أهل البيت» ص 438، و نيز در «ملحقات احقاق الحق» در همين جلد در ص 605، از محمد بن جرير طبري در «تاريخ الامم و الموک» (ج 4، ص 305، طبع مطبعه‏ي استقامت در مصر) و نيز از ابن‏عبد ربه اندلسي در «عقد الفريد» (ج 2، ص 218، طبع مطبعه‏ي شرقيه در مصر) و نيز از طبراني در کتاب «المعجم الکبير» (ص 146 خطي) و نيز از أبونعيم اصفهاني در «حلية الأوليآء» (ج 2، ص 39، طبع مطبعه‏ي سعادت در مصر) و از علامه خوارزمي در «مقتل» (ج 2، طبع نجف اشرف) و نيز از ابن‏عساکر دمشقي در «تاريخ دمشق» بنابر آنچه در منتخب اين تارخي در ج 4، ص 333، مطبعه‏ي روضة الشام ذکر شده است. و نيز از ذهبي در «تاريخ اسلام» (ج 2، ص 345، طبع مصر) و نيز از ذهبي در «سير أعلام النبلآء» (ج 3، ص 209، طبع مصر) و نيز از محب الدين طبري در «ذخآئر العقبي» (ص 149، طبع قدسي قاهره) و نيز از علامه باکثير الحضرمي در کتاب «وسيلة المئال» (ص 198، نسخه‏ي خطي کتابخانه ظاهريه‏ي دمشق) و نيز از زبيدي در «الاتحاف» ج 10، ص 320، طبع مطبع سمينيه در مصر.

[2] «تحف العقول» ص 245؛ و «مقتل خوارزمي» ص 237.