بازگشت

نفرين به كوفيان هنگام ميدان رفتن علي اكبر


يكي ديگر از لحظات حسّاسي كه دل امام حسين عليه السلام به درد آمد و كوفيان را نفرين كرد، لحظه ميدان رفتن فرزندش علي اكبر عليه السلام بود، وقتي علي اكبر اجازه گرفت و به سوي دشمن مي رفت، امام عليه السلام چنين فرمود:

حديث 412

قال الامام الحسين عليه السلام: اَللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلي هوُلاءِ الْقَوْمِ،فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَخُلْقاً وَمَنْطِقاً بِرَسُولِكَ مُحَمَّدٍصلي الله عليه وآله، كُنَّا إِذا اِشْتَقْنا إلي وَجْهِ رَسُولِكَ نَظَرْنا إِلي وَجْهِهِ،اَللَّهُمَّ فامْنَعْهُمْ بَرَكاتِ الأَرْضِ، إنْ مَنَعْتَهُمْ و فَفَرِّقْهُمْ تَفْريقاً، وَ مَزِّقْهُمْ تَمْزيقاً، وَاجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قِدَداً، وَلا تُرْضِ الْوُلاةَ عَنْهُمْ أَبَداً، فَإنَّهُمْ دَعَوُنا لِيَنْصُرُونا ثُمَّ عَدُوا عَلَيْنا يُقاتِلوُنا وَيَقْتُلُونا. [1] .

امام حسين عليه السلام فرمود: (خدايا گواه اين مردم باش! جواني برابر آنها رفت كه شبيه ترين مردم است به پيغمبر تو در خلقت و اخلاق و گفتار، ما هر وقت مشتاق ديدار پيغمبرت مي شديم به روي او نگاه مي كرديم. بار خدايا بركات زمين را از آنها دريغ دار و جدائي ميان آنها افكن، و آنها را پاره پاره كن، روش آنها را ناستوده كن و واليان را هرگز از آنها راضي مدار، زيرا آنها ما را دعوت كردند تا ياري كنند سپس بر ما شوريدند و با ما جنگيدند.).

علي اكبر به ميدان رفت و جنگ بي اماني را سامان داد و صدوبيست نفر از لشگريان كوفه را كشت، حمله هاي او چنان برق آسا بود كه صف هاي كوفيان درهم دريده مي شد و فرياد و ضجّه آنان بلند بود، عطش او را بسيار رنج مي داد، با بدني كه زخم هاي زياد داشت بسوي پدر بازگشت و گفت: تشنگي دارد مرا مي كشد، و سنگيني زِرِه مرا رنج مي دهد آيا كاسه آبي هست كه بنوشم؟.

يا بُنَيَّ عَزَّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ عَلي عَليٍّ وَ عَلي أَبيكَ، أَنْ تَدْعُوهُمْ فَلا يُجيبوُنَكَ، وَتَسْتَغيثَ بِهِمْ فَلا يُغيثُونَكَ، يا بُنَيَّ هاتِ لِسانَكَ

(اي پسر سخت است بر رسول خدا و بر پدرم علي عليه السلام و بر پدرت اينكه آنان را بخواني و جواب ترا ندهند، و از آنان كمك بخواهي و نتوانند تو را كمك كنند، اي پسرم زبانت را پيش بياور.)

امام عليه السلام لب بر لب پسر گذاشت و فرمود:

خُذْ هذَا الْخاتَمَ في فيكَ وَارْجِعْ إلي قِتالِ عَدوِّكَ، فَإنّي أَرْجوُ أَنَّ لا تُمْسي حَتّي يَسقيكَ جَدُّكَ بِكَأسِهِ الأَوْفي شَرْبَةً لا تَظْمَأُ بَعْدَها أَبَداً.

(اين انگشتر را بگير و دردهان خود بگذار، و به نبرد ادامه ده كه به همين زودي جدّت محمدصلي الله عليه و آله و سلم را ديدار مي كني و از جام شربت او مي نوشي كه هرگز تشنه نخواهي شد).


پاورقي

[1] مقتل الحسين خوارزمي ج2 ص30، کتاب لهوف ابن طاووس ص100، تاريخ طبري ج7 ص358.