بازگشت

جذب نيرو


يكي از شگفتي هاي قيام عاشورا اين است كه امام حسين عليه السلام از يك طرف در منزلگاه «زباله» سخنراني مي كند و نيروهاي همراه را تصفيه مي كند، كه حاضران فرار را بر قرار بر مي گزينند و از طرفي ديگر، نيروهاي مخصوصي را جذب مي كند. از يك طرف آن همه از جمعيّت همراه را پراكنده مي سازد و از طرفي ديگر بدنبال افراد مي رود، و يك نفر، يك نفر را به همراهي خويش فرا مي خواند، مانند:

1 - جذب هلال بن نافع

امام عليه السلام در بين راه كربلا، هلال بن نافع را مجذوب خود ساخت كه از شهداي كربلاست.

2 - جذب زهير بن قين

زهير يكي از بزرگان كوفه بود و با خانواده اش به حج رفته و كاروان او در سرزمين «زرود» به كاروان امام حسين عليه السلام نزديك شد. امام از همراهان پرسيد: آن خيمه كيست؟. گفتند: خيمه «زهير بن قين» است. امام پيكي به سوي او فرستاد كه بسوي من بيا تا با تو صحبت كنم.

زهير مشغول خوردن غذا بود و جواب رد داد و مي خواست در حوادث كوفه دخالت نكند. امّا همسرش بر سر او فرياد زد و گفت: سبحان الله! پسر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم تو را مي خواند و تو جواب نمي دهي؟!. زهير برخاست و خدمت امام رسيد، و پس از ساعتي گفتگو مجذوب شد و از ياران امام به شمار آمد. [1] .

3 - تلاش براي جذب عبيدالله بن حُر جعفي

وقتي كاروان امام حسين عليه السلام به «قصر بني مقاتل» رسيد، خيمه اي بر افراشته در آنجا ديد پرسيد: اين مال كيست؟. پاسخ دادند: خيمه عبيدالله بن حُر جعفي، يكي از بزرگان شهر كوفه است. امام پيكي به سوي او فرستاد كه خدمت امام برسد. عبيدالله گفت: بخدا از كوفه خارج شدم چون ديدم حسين در آن شهر يار و ياوري ندارد و مردم همه به دنيا روي كرده اند.

امام خود با جمعي از ياران به خيمه عبيدالله بن حُر رفت، و سخنان خود را چنين آغاز كرد:

حديث 305

قال الامام الحسين عليه السلام: أَمَّا بَعْدُ، يا ابْنَ الْحُرِّ! فَإِنَّ مِصْرَكُمْ هذِهِ كَتَبُوا إِلَيَّ وَ خَبَّرُوني أَنَّهُمْ مُجْتَمِعُونَ عَلي نُصْرَتي، وَأَنْ يَقُومُوا دُوني وَيُقاتِلُوا عَدُوّي، وَأَنَّهُمْ سَأَلُوني الْقُدُومَ عَلَيْهِمْ، فَقَدِمْتُ، وَلَسْتُ أَدْري الْقَوْمُ عَلي ما زَعَمُوا،لأنَّهُمْ قَدْ أَعانُوا عَلي قَتْلِ ابْنِ عَمّي مُسْلِمِ بْنِ عَقيلٍ رَحِمَهُ اللهَ وَ شيعَتِهِ. وَأَجْمَعُوا عَلَي ابْنِ مَرْجانَةَ عُبَيْدِاللهِ بْنِ زِيادٍ يُبايِعُني لِيَزيدَ بْنِ مُعاوِيَةَ. وَ أَنْتَ يا ابْنَ الْحُرِّ فَاعْلَمْ اَنَّ اللهَ عَزَّوَجَلّ مُؤاخِذُكَ بِما كَسَبْتَ وَأَسْلَفْتَ مِنَ الذُّنُوبِ في الأيَّامِ الْخالِيَةِ، وَأَنا أَدْعُوكَ في وَقْتي هذا إِلي تَوْبَةٍ تُغْسَلُ بِها ما عَلَيْكَ مِنَ الذُّنُوبِ، وَأَدْعُوكَ إِلي نُصْرَتِنا أَهْلِ الْبَيْتِ، فَإِنْ أُعْطِيْنا حَقَّنا حَمَدْنا اللهَ عَلي ذَلِكَ وَقَبِلْناهُ، وَإِنْ مُنِعْنا حَقَّنا وَرُكِبْنا بِالظُّلْمِ كُنْتَ مِنْ أَعْواني عَلي طَلَبِ الْحَقِّ.

امام حسين عليه السلام فرمود: (پس از حمد و سپاس پروردگار، اي پسر حُر مردم شهر شما براي من نامه نوشتند و مرا خبر دادند كه بر ياري من وحدت دارند، و در پاي ركاب من خواهند ايستاد، و با دشمنان من خواهند جنگيد، و از من خواستند بسوي آنان بيايم، آمدم، و من آنان را بر عهد خود استوار نديدم زيرا دشمن ما را بر قتل مسلم بن عقيل و پيروانش كمك كردند، و اطراف پسر مرجانه «عبيدالله بن زياد» را گرفتند كه از من براي يزيد بيعت بگيرند، و تو اي پسر حر بدان كه همانا خداوند عزيز و بزرگ تو را كيفر مي دهد براي گناهان گذشته ات كه مرتكب شدي. [2] حال من تو را در چنين لحظه هاي حسّاسي به توبه اي فرا مي خوانم كه گناهان تو را بشويد، كه تو را به ياري اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرا مي خوانم، پس اگر حق ما را به مادادند خدا را سپاس مي گوئيم و از آنان مي پذيريم. و اگر حق ما را ندانند و به ما ستم روا داشتند تو يكي از دوستان ما در گرفتن حق باش).

عبيدالله بن حر گفت: سوگند بخدا! اي پسر دختر پيامبر! اگر من مي ديدم كه در كوفه ياوراني داري، من بيشتر از آنها از تو حمايت مي كردم، امّا من شيعيان تو را در كوفه ديدم كه از ترس به خانه هاي خود خزيدند، و از شمشيرهاي بني اميّه ترسيدند. من امكاناتي را مي توانم در اختيار شما قرار دهم، اين اسب لجام زده من است كه بشما مي بخشم، بخدا قسم وقتي سوار بر اين اسب شدم به هرچه خواستم رسيدم، و شمشير مرا از من قبول كن كه سوگند بخدا!، به هرچه زدم قطع كرد. امام در پاسخ او اظهار داشت:

يَا ابْنَ الْحُرِّ! ما جِئْناكَ لِفَرَسِكَ وَسَيْفِكَ، إِنَّما أَتَيْناكَ لِنَسْأَلَكَ النُّصْرَةَ، فَإِنْ كُنْتَ قَدْ بَخِلْتَ عَلَيْنا بِنَفْسِكَ فَلا حاجَةَ لَنا في شَيْ ءٍ مِنْ مالِكَ، وَلَمْ أَكُنْ بِالَّذي اَتَّخِذُ الْمُضِلّينَ عَضُداً،لأنّي قَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله وَ هُوَ يَقُولُ: فَإِلاَّ تَنْصُرْنا فَاتَّقِ اللهَ أَنْ لاتَكُونَ مِمِّنْ يُقاتِلُنا، فَوَاللهِ لاَيَسْمَعُ واعِيَتَنا أَحَدٌ ثُمَّ لايَنْصُرْنا إِلاَّ هَلَكَ.

(اي پسر حُر، ما براي اسب و شمشير تو نيامده ايم، ما بسوي تو آمديم تا از تو ياري بگيريم، پس اگر از جانت بُخل مي ورزي ديگر نيازي به مال تو نيست، ما هرگز از آنان كه گمراهند كمكي نخواهيم گرفت، زيرا من از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مي فرمود: «كسي نداي اهل بيت مرا بشنود و آنان را ياري ندهد بر گرفتن حق، خدا او را به رو در آتش جهنّم افكند».) [3] .

4 - تلاش براي جذب هرثمه

هرثمة بن ابي مسلم، يكي از ياران حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بود و همسر او نيز از شيعيان به حساب مي آمد براي رفتن به جنگ صفّين همراه امام علي عليه السلام به سرزمين كربلا رسيدند كه امام كفي از خاك كربلا گرفت و بوئيد و فرمود:

واهاً لَكَ أيَّتُهَا التُّرْبَةِ، لَيَحْشُرُنَّ مِنْكَ أقْوَامٌ يُدْخِلُونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسَابٍ.

(خوشا بحال تو اي خاك اين سرزمين، مرداني از تو محشور مي شوند كه بدون حسابرسي وارد بهشت مي گردند.)

در ماجراي سياسي كوفه و سفر امام حسين عليه السلام به كربلا، هرثمه ابتداء براي جنگ با امام حسين عليه السلام به كربلا آمد، وقتي صف آرايي دو لشگر را و تنهائي امام حسين عليه السلام را ديد به ياد آن حديث و برخورد اميرالمؤمنين عليه السلام با خاك كربلا افتاد، فوراً خدمت امام حسين عليه السلام رسيد و ماجرا را باز گفت: امام حسين عليه السلام به او فرمود:

حديث 306

قال الامام الحسين عليه السلام: مَعَنا أَنْتَ أَمْ عَلَيْنا؟

امام حسين عليه السلام فرمود: (حال با مائي يا با دشمنان ما؟.)

هرثمه گفت: هيچكدام، زيرا فرزند كوچكي دارم كه مي ترسم عبيدالله بن زياد او را نابود كند.

فَامْضِ حَيْثُ لاتَري لَنا مَقْتَلاً وَلاتَسْمَعُ لَنا صَوْتاً، فَوَالَّذي نَفْسُ حُسَيْنٍ بِيَدِهِ لا يَسْمَعُ الْيَوْمَ واعِيَتَنا أَحَدٌ فَلا يُعينُنا إِلاَّ كَبَّهُ اللهُ لِوَجْهِهِ في جَهَنَّمَ. [4] .

(زود برو، بگونه اي كه محل كشته شدن ما را ننگري، و نداي ما نشنوي، سوگند بخدائي كه جان حسين عليه السلام در دست اوست، كسي نداي ياري طلبي ما را بشنود و ما را ياري نكند، خدا او را با رو در آتش در افكند.)

5 - دفاع از ياراني كه به او ملحق شدند

پس از رهگيري حُر و بي اعتنائي امام حسين عليه السلام حركت كاروان ادامه پيدا كرد تا به منزلگاه «عذيب الهجانات» رسيد، در آنجا چهار نفر از ياران امام عليه السلام از كوفه آمدند كه اسب سواري هلال بن نافع را با خود يدك مي كشيدند. وقتي آن حضرت را ديدند سلام كردند و اشعاري در عظمت مقام و شخصيّت آن حضرت و سپس از آينده نامعلوم خواندند.

امام پاسخ داد:

حديث 307

قال الامام الحسين عليه السلام: أَما وَاللهِ إِنّي لَأَرْجُو أَنْ يَكُونَ خَيْراً ما أَرادَ اللهُ بِنا قُتِلْنا أَمْ ظَفَرْنا!.

امام حسين عليه السلام فرمود: (سوگند بخدا! كه من اميدوارم آنچه خداوند براي ما اراده كرده خير باشد، چه كشته شويم يا پيروز گرديم).

حُر پيش آمد و گفت: اين چهار نفر از مردم كوفه مي باشند و جزو ياران همراه شما نيستند بايد به كوفه برگردند يا من آنها را زنداني مي كنم.

لَأَمْنَعَنَّهُمْ مِمَّا أَمْنَعُ مِنْهُ نَفْسي، إِنَّما هؤُلاءِ أَنْصاري وَأَعْواني، وَقَدْ كُنْتَ أَعَطَيْتَني أَنْ لا تُعْرِّضَ لي بِشَي ءٍ حَتّي يَأْتِيَكَ كِتابٌ مِنْ اِبْنِ زِيادٍ.

(من همانگونه كه از خود دفاع مي كنم از اين چهار نفر نيز دفاع مي كنم، همانا اينها ياوران من مي باشند، و تو قول دادي مزاحمت براي ما ايجاد نكني تا نامه ابن زياد برسد)

حُرّ گفت: اينها با تو نبودند هم اكنون از كوفه آمدند.

هُمْ أَصْحابي وَهُمْ بِمَنْزِلَةِ مَنْ جاءَ مَعي، فَاِنْ تَمَّمْتَ عَلَيَّ ما كانَ بَيْني وَبَيْنَكَ وَإِلاَّ ناجَزْتُكَ [5] .

(اينها ياران من مي باشند، و همانند افرادي هستند كه با من بودند، اگر بر سر قول خود هستي مانعي ندارد وگرنه با تو خواهم جنگيد.).

آنگاه امام حسين عليه السلام اخبار و تحوّلات كوفه را از آنها پرسيد.

و آنان هرچه گذشت و هرچه بود را به امام عليه السلام گزارش دادند و گفتند سرمايه داران كوفه با رشوه گرفتن به حكومت پيوستند و ساير مردم دلهايشان با تو است امّا شمشيرهايشان بر ضد شماست.

6 - گفتگو با عمرو بن قيس

عمرو بن قيس مشرقي نقل مي كند: وقتي كاروان امام حسين عليه السلام به «قصر بني مقاتل» رسيد، من با پسر عموي خود بر آنحضرت وارد شديم سلام كرديم و نشستيم، وقتي رنگ سياه موهاي ريش و سر مبارك امام عليه السلام را ديدم سئوال كردم: آيا موها را رنگ كرديد يا رنگ طبيعي خودش را دارد؟.

امام پاسخ داد:

حديث 308

قال الامام الحسين عليه السلام: خِضابُ وَالشَّيْبُ إِلَيْنا بَني هاشِمِ يُعَجِّلُ

امام حسين عليه السلام فرمود: (رنگ كردم، زيرا پيري بر ما بني هاشم زود فرا مي رسد)

سپس خطاب به ما فرمود:

جِئْتُما لِنُصْرَتي؟! (آيا شما براي ياري من آمديد؟.)

گفتم: من مردي پير و داراي سنّ زياد هستم، قرض فراوان دارم، و زن و بچّه من فراوانند، و امانت هاي زيادي از مردم در دست من است، خوش ندارم به امانت هاي مردم خيانت شود و پسر عموي من نيز اينگونه عذر خواهي كرد:

فَانْطَلِقا فَلا تَسْمَعا لي واعِيَةً، وَلا تَرَيا لي سَواداً، فَإِنَّهُ مَنْ سَمِعَ واعِيَتَنا أوْ رَأي سَوادَنا فَلَمْ يُجِبْنا وَلَمْ يُغِثْنا كانَ حَقّاً عَلَي اللهِ عَزَّوَجَلَّ أَنْ يَكُبَّهُ عَلي مِنْخَرَيْهِ فِي النَّارِ.

(پس زود از اينجا برويد تا نداي مرا نشنويد، و آثار ما را ننگريد، همانا هركس نداي ما بشنود، يا خيمه هاي ما را بنگرد، و جواب ما را ندهد، و به فرياد ما نرسد، سزاوار است بر خداوند عزيز و بزرگ كه او را با رو در آتش جهنّم افكند). [6] .

7 - اجازه دادن به حبيب بن مظاهر براي جذب بني اسد

در آغاز ورود كاروان امام حسين عليه السلام در كربلا و برپا شدن خيمه ها، حبيب بن مظاهر خدمت آنحضرت آمده گفت: من با قبيله بني أسد خويشاوندي دارم، اجازه بده تا به آنجا بروم و مردان آن را براي ياري دادن به شما بسيج كنم. امام عليه السلام اجازه فرمود.

حبيب بن مظاهر، شبانه، بصورت ناشناس وارد قبيله بني أسد شد، و از دعوت كوفيان و عهد شكني آنان گفت، و پاداش كمك به خاندان رسالت را مطرح كرد. حدود 90 نفر از مردان بني أسد آماده پيكار با يزيديان شدند كه مردي از آن قبيله خود را به عمر سعد رساند و ماجرا را باز گفت، عمر سعد يكي از فرماندهان خود به نام «أزرق» را با چهار صد نفر بسوي قبيله بني أسد فرستاد تا مانع پيوستن آنها به حضرت اباعبدالله عليه السلام بشود. وقتي أزرق به آنجا حمله برد، مردم پراكنده شدند و حبيب بن مظاهر نيز به خدمت امام عليه السلام بازگشت.

آنگاه كه امام ماجراي قبيله بني أسد را شنيد فرمود:

لاحَوْلَ وَلاقُوةَ إِلاَّ بِالله (نيرو و قدرتي جز قدرت خداوند نيست.)


پاورقي

[1] اخبار الطوال ص246.

[2] عبيدالله بن حُر جعفي يکي از دلاوران و فرماندهان امام علي‏ عليه السلام‏بود که به عللي اردوگاه امام علي‏ عليه السلام را ترک و بسوي معاويه و شاميان فرار کرد، و معاويه او را هديه‏ها داد، و او در سپاه معاويه بر ضدّ سربازان امام مي‏جنگيد که گناهان سنگيني را بر دوش خود حمل مي‏کرد. (تاريخ طبري ج7 ص168 و جمهرة ابن حزم ص385).

[3] کتاب فتوح ابن أعثم کوفي ج5 ص83، کنز الدّقائق ج6 ص69، انساب الاشراف ج3، تاريخ طبري ج7 ص307.

[4] امالي شيخ صدوق ص117، عوالم بحراني ج17 ص147، بحارالأنوار ج32 ص419.

[5] تاريخ طبري ج3 ص307، تاريخ ابن أثير ج2 ص553، بدايه و نهايه ج8 ص187، اعيان الشيعة ج1 ص597.

[6] ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ص591، بحارالانوار ج45 ص84 و ج27 ص204.