بازگشت

ارسال نامه ها


1 - ارسال نامه به كوفيان

2 - ارسال نامه همراه مسلم بن عقيل

3 - ارسال نامه به كوفيان همراه قيس بن مسهّر

وقتي كاروان امام حسين عليه السلام به سرزمين «حاجز» رسيد، نامه اي به مردم كوفه نوشت و آن را توسّط قيس بن مسهّر صيداوي فرستاد.

حديث 298

قال الامام الحسين عليه السلام: بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَليّ اِلي اِخوانِهِ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُسْلِمينَ، سَلامٌ عَلَيْكُمْ، فَاِنّي أَحْمَدُ اِلَيْكُمُ اللهَ الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ، أَمَّا بَعْدُ، فَانَّ كِتابَ مُسْلِمِ بْنِ عَقيلٍ جائَني يُخْبِرُني فيهِ بِحُسْنِ رَأْيِكُمْ، وَاجْتِماعِ مَلَئِكُمْ عَلي نَصْرِنا، وَالطَّلَبِ بِحَقِّنا، فَسَأَلْتُ اللهَ أَنْ يُحْسِنَ لَنا الصَّنِيعَ، وَأَنْ يُثيبَكُمْ عَلي ذلِكَ أَعْظَمَ الأجْرِ، وَقَدْ شَخَصْتُ اِلَيْكُمْ مِنْ مَكَّةَ يَومَ الثُّلاثاءِ لَِثمانٍ مَضَيْنَ مِنْ ذِي الْحَجَّةِ يَوْمَ التَّرْوِيَةِ، فَاِذا قَدِمَ عَلَيْكُمْ رَسُولي فَاكْمِشُوا أَمْرَكُمْ وَجِدُّوا، فَاِنّي قادِمٌ عَلَيْكُمْ في أَيَّامِي هذِهِ اِنْ شاءَاللهُ، وَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ

امام حسين عليه السلام فرمود: (بنام خداوند بخشنده و مهربان، از حسين بن علي بسوي برادران مؤمن و مسلمان كوفه، درود خداوند بر شما در رابطه با شما خداوند را سپاس مي گذارم، نامه مسلم بن عقيل را دريافت نمودم وي گزارش داد كه نيكو رأي هستيد و همبستگي شما را براي ياري ما و گرفتن حق ما نيز گزارش كرد، از خداوند مي خواهم كه لطف خود را بر ما تمام كند و شما را نيز پاداش نيكو عنايت فرمايد.

من در روز سه شنبه هشتم ذي الحجّه از مكّه خارج شدم، اكنون بهنگام ورود نماينده من نزد شما، خود را آماده سازيد و تلاش و جدّيت كنيد كه در همين روزها به شما مي پيوندم، درود و رحمت خدا بر شما باد). [1] .

گرچه اين نامه به كوفيان نرسيد، زيرا قيس بن مسهّر را راهدارهاي عبيدالله بن زياد دستگير كردند و او نامه را جويده بود كه اسرار آن فاش نگردد. قيس را به كوفه بردند و گفتند در مسجد كوفه در آي و بر منبر آن علي عليه السلام و امام حسين عليه السلام را دشنام ده تا تو را آزاد كنيم. قيس بن مسهّر، پذيرفت تا از اين راه پيام نامه را به گوش مردم برساند بر بالاي منبر رفت و پس از ستايش پروردگار گفت اي مردم شماها نامه دعوت نوشتيد و هم اكنون حسين عليه السلام بسوي شما در حركت است، من او را در سرزمين «حاجز» ترك كردم، به نداي او پاسخ مثبت دهيد و آنگاه عبيدالله بن زياد و پدرش را لعنت كرد.

او را به بالاي قصر كوفه برده، و به زمين پرتاب كردند تا بشهادت رسيد. [2] .

4 - نامه به كوفيان همراه عبدالله بن يقطر

عبدالله بن يقطر نيز توسّط راهدارهاي ابن زياد دستگير و به شهادت رسيد، وخبر شهادت او را در منزلگاه «زباله» به امام حسين عليه السلام رساندند.

5 - پاسخ ندادن به نامه ابن زياد

عمر سعد پس از آنكه با لشگريان فراوان در كربلا، امام حسين عليه السلام را در محاصره خود قرار داد، پيكي بطرف آن حضرت فرستاد كه نامه ابن زياد را آورده و از امام مي خواست تا پاسخي به نامه ابن زياد بدهد.

امام قاطعانه جواب داد:

حديث 299

قال الامام الحسين عليه السلام: لااُجيبُ اِبْنَ زِيادَ بِذلك اَبَداً، فَهَلْ هُوَ إلاَّالْمَوْتَ،فَمَرْحَباًبِهِ.

امام حسين عليه السلام فرمود: (جواب نامه ابن زياد را نمي دهم، نه هرگز! مگر سرانجام مرگ نيست؟ پس درود بر مرگ.) [3] .

6 - پاسخ نامه عمر سعد

عمر سعد در آغاز ورود به كربلا، پيكي خدمت امام فرستاد و به او گفت: كه بر حسين سلام كن و نامه مرا به او برسان و از آمدنش به سوي كوفه سئوال كن. پيك عمر سعد وارد كاروان امام شد، سلام كرد و احترام گذاشت و نامه را تقديم و سئوالات خود را مطرح كرد. امام در پاسخ او اظهار داشت:

حديث 300

قال الامام الحسين عليه السلام: يا هذا أَعْلِمْ صاحِبَكَ عَنَّي أَنِّي لَمْ أَرِدْ إلي هاهُنا حَتَّي كَتَبَ إلَيَّ أَهْلُ مِصْرَكُمْ أَنْ يُبايِعُوني وَ لا يَخْذُ لوُني وَ يَنْصُرُوني، فَإنْ كَرِهُوني أنْصَرِفُ عَنْهُمْ مِنْ حَيْثُ جِئْتُ. [4] .

امام حسين عليه السلام فرمود: (اي مرد! به عمر سعد بگو، من نخواستم بسوي كوفه بيايم، و لكن مردم كوفه براي من نامه نوشتند كه بسوي آنان بشتابم تا با من بيعت كنند، و دشمنان مرا كنار زنند و مرا ياري كنند، و دست از ياري من برندارند، پس اگر شما را ناخوش نمي آيد پس بازمي گردم به همان جائي كه آمدم.)

پس از بردن پيام امام عليه السلام، عمر سعد اظهارات امام حسين عليه السلام را طيّ نامه اي براي ابن زياد نوشت، امّا ابن زياد نپذيرفت و در جواب عمر سعد نوشت: از حسين و همه ياران او بيعت بگير، اگر همه بيعت كردند آنگاه درباره او تصميم خواهيم گرفت.


پاورقي

[1] تاريخ طبري ج3 ص301 وج7 ص289، ارشاد شيخ مفيد ص220، مثيرالأحزان ص42، بدايه و نهايه ج8 ص181.

[2] بحارالانوار ج44 ص370.

[3] فتوح ابن أعثم کوفي ص97.

[4] فتوح ابن أعثم کوفي ج5 ص97، مقتل الحسين خوارزمي ج1 ص241، تاريخ طبري آملي ج3 ص310.