بازگشت

بحث و گفتگو با بزرگان


1 - بحث و گفتگو با ابن عبّاس

وقتي همه فهميدند كه امام حسين عليه السلام تصميم به كوچ كردن بسوي عراق دارد، و به زودي مكّه را ترك مي گويد، بسياري از بزرگان آن روز تلاش كردند تا امام عليه السلام را از رفتن به كوفه بازدارند. ابن عباس خدمت امام آمد و پرسيد، مردم مي گويند شما قصد داريد بسوي عراق حركت كنيد، به من بگو چه مي خواهيد بكنيد؟.

حديث 272

قال الامام الحسين عليه السلام: إِنّي قَدْ أَجْمَعْتُ الْمَسيرَ في أَحَدِ يَوْمَيّ هذَيْنِ إِنْ شاءَاللهُ تعالي.

امام حسين عليه السلام فرمود: (من همه چيز را براي سفر آماده كردم و در يكي دو روز آينده اگر خداي بزرگ بخواهد مي روم). [1] .

ابن عبّاس از بي وفائي كوفيان گفت و هشدار داد كه كوفيان مردم قابل اطميناني نيستند، آنها با تو خواهد جنگيد و با تو مخالفت خواهند كرد.

امام در پاسخ فرمود:

حديث 273

قال الامام الحسين عليه السلام: وَ إِنّي أَسْتَخيرُ اللهَ وَأَنْظُرُما يَكُونُ.

امام حسين عليه السلام فرمود: (من از خدا طلب خيرو نيكي مي كنم، ونگاه مي كنم تا چه پيش آيد.) [2] .

2 - بحث و گفتگو با عبدالله بن زبير

عبدالله بن زبير نيز با يزيد بيعت نكرده بود، و به مكّه آمده در آنجا اقامت كرد، وقتي شنيد كه امام حسين عليه السلام عازم عراق است، خدمت آنحضرت رسيد و گفت: اي حسين ما را رها مي كني و بسوي كوفيان مي روي، در حاليكه ما از فرزندان مهاجرين و بزرگان امّت اسلامي مي باشيم.

حديث 274

قال الامام الحسين عليه السلام: وَاللهِ لَقَدْ حَدَّثْتُ نَفْسي بِإِتْيانِ الْكُوفَةِ، وَلَقَدْ كَتَبَ إِلَيَّ شيعتي بِها وَأَشْرافُ أَهْلِها، وَاَسْتَخيرُاللهَ.

امام حسين عليه السلام فرمود: (سوگند بخدا! من خودم را براي رفتن بسوي كوفه وعده مي دادم تا آنكه پيروان من و بزرگان كوفه اين نامه ها را براي من نوشتند، از خدا طلب خير دارم.) [3] .

عبدالله زبير گفت، راستي من هم اگر همانند تو شيعيان و طرفداراني داشتم از آنها روي بر نمي گرداندم.

3 - گفتگوي دوباره ابن عبّاس

ابن عبّاس بار ديگر خدمت امام حسين عليه السلام رسيد، و هشدارها داد و از امام خواست كه با بني اميّه صلح كند، و از كوچ كردن بسوي عراق بپرهيزد.

حديث 275

قال الامام الحسين عليه السلام: هَيْهاتَ هَيْهاتَ يَا ابْنَ عَبَّاسِ اِنَّ الْقَوَمَ لَنْ يَتْرُكُوني وَاِنَّهُمْ يَطْلُبوُنَني اَيْنَ كُنْتُ حَتيَّ اُبايِعَهُمْ كُرْهاً وَيَقْتُلُوني، وَاللهِ اِنَّهُمْ لَيَعْتَدُونَ عَليَّ كَما اعْتَدَتْ الْيَهُودُ في يَوْمِ السَّبْتِ، وَاِنّي ماضٍ في أمْرِ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه وآله حَيْثُ اَمَرَني، وَ اِنَّا لِلَّه وَ اِنَّا اِلَيهِ راجِعُونَ.

امام حسين عليه السلام فرمود: (هرگز! هرگز! اي پسر عبّاس! بني اميّه مرا رها نخواهند كرد، و مرا مي طلبند هرجا كه باشم تا با زور از من بيعت بگيرند، يا مرا بكشند. سوگند بخدا! آنها بمن تجاوز خواهند كرد چونانكه يهود در روز شنبه تجاوز كردند، و من بدنبال دستور پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم مي روم چنانكه فرمود، و ما همه از خدائيم و به سوي او باز مي گرديم). [4] .

ابن عبّاس گفت حال كه با يزيد صلح نمي كني پس بسوي عراق و كوفه نرو بلكه در همين شهر مكّه اقامت كن.

حديث 276

قال الامام الحسين عليه السلام:لأنْ اُقْتَلَ وَاللهِ بِمَكانٍ كَذا اَحَبَّ اِليَّ مِنْ اَنْ اُستُحِلَّ بِمَكَةَ، وَ هذِهِ كُتُبُ اَهْلِ الْكُوفَةِ وَرُسُلُهُمْ وَقَدْ وَجَبَ عَليَّ اِجابَتُهُمْ وَقامَ لَهُمْ الْعُذْرُ عَليّ عِنْدَاللهِ سُبْحانَهُ

امام حسين عليه السلام فرمود: (سوگند بخدا! من در هرجا كشته بشوم بهتر از آن است كه در شهر مكّه خون من ريخته شود، اينها نامه هاي اهل كوفه و فرستادگانشان مي باشند، كه پس از آن همه دعوت بايد جوابشان را بدهم، تا عذري در پيشگاه پروردگار خود نداشته باشند.)

سخن امام كه به اينجا رسيد ابن عبّاس با صداي بلند گريست. [5] .

4 - گفتگوي امام با عمر بن عبدالرّحمن

عمر بن عبدالرّحمن نيز يكي از دوستان و صاحب نظران بود وقتي شنيد امام حسين عليه السلام عزم كوچ كردن بسوي عراق را دارد خدمت آنحضرت رسيد و تحوّلات سياسي روز را بازگفت و توضيح داد كه مردم بنده درهم و دينارند، كوفيان در عهد و پيمان با شما صداقت ندارند، و چه بسا با شما بجنگند، از رفتن بسوي كوفه منصرف شويد.

حديث 277

قال الامام الحسين عليه السلام: جَزاكَ اللهُ خَيْراً يَابْنَ عَمِّ؛ فَقَدْ وَاللهِ عَلِمْتُ أَنَّكَ مَشَيْتَ بِنُصْحٍ وَتَكَلَّمْتَ بِعَقْل وَمَهْما يَقْضِ مِنْ أَمْرٍ يَكُنْ، اَخَذْتُ بِرَأيِكَ أَوْ تَرَكْتُهُ، فَأَنْتَ عِندي أَحْمَدُ مُشيرٍ وَأَنْصَحُ ناصِحٍ.

امام حسين عليه السلام فرمود: (اي پسرعمو خدا تو را پاداش نيكو دهد، من مي دانم كه تو از راه پند و اندرز سخن مي گوئي، و عاقلانه قضاوت مي كني، چه بسا نسبت به كاري نظري داده مي شود كه واقعيّت پيدا مي كند، نظر تو را مي پذيرم يا شايد نتوان به آن عمل كرد، بهر حال تو در نزد من يكي از بهترين مشاوران و يكي از بهترين اندرز دهندگاني.) [6] .

5 - گفتگو با واقدي و زراره

واقدي و زرارة بن صالح وقتي مطّلع شدند امام حسين عليه السلام عازم عراق است، خدمت آن حضرت رسيدند، و از هواپرستي و عدم ثبات فكري و عقيدتي كوفيان گفتند و توضيح دادند كه دل هاي كوفيان با شما، ولي شمشيرهاي آنان بر عَلَيه شماست. امام حسين عليه السلام به حرف هاي آنان گوش داد.

آنها فكر مي كردند تحوّلات سياسي روز كوفه به امام نرسيده است، و امام با اميدواري و خوشبيني عازم عراق است، در صورتيكه امام حسين عليه السلام از همه گونه رويدادهاي زمان و شرائط حاكم بر كوفه و كوفيان با خبر بود و در جواب آن دو نفر اشاره اي به آسمان كرد، درهاي آسمان شكافته شد و آنقدر ملائكه نازل شد كه تعداد آنها را كسي جز خا نمي دانست، پس از آن اظهار داشت:

حديث 278

قال الامام الحسين عليه السلام: لَوْلا تَقارُبُ الأشْياءِ، وَحُبُوطُ الأَجْرِ لَقاتَلْتُهُمْ بِهؤُلاءِ، وَلكِنْ أَعْلَمُ يَقِينَاً أَنَّ هُناكَ مَصْرَعي و مَصارِعُ أَصْحابي، لا يَنْجُو مِنْهُمْ إِلاَّ وَلَدي عَليٌّ.

امام حسين عليه السلام فرمود: (اگر نبود كه همه چيز بايد بگونه اي طبيعي بگذرد، و أجر و پاداش رفتار انسان ها تباه نشود، من با اين فرشتگان با بني اميّه مبارزه مي كردم، امّا به يقين مي دانم كه قربانگاه من و ياران من در عراق است و جز فرزندم علي «امام سجاد عليه السلام» كسي نجات پيدا نمي كند). [7] .

يعني أساس نظام هستي بر عدل و قانون است و انسان در اين نظام آزاد است، بني اميّه آزادند كه تهاجم كنند، من هم آزادم كه با آنان مبارزه كرده به مقام بلند شهادت برسم پس اگر بحث اختيار نبود، با قدرت امامت، و اعجاز، و با كمك فرشتگان، بني اميّه را نابود مي كردم.

هدف چيز ديگري است، و حركت بسوي عراق يك انجام وظيفه است تا بشريّت بداند كه هرجا ظلمي هست، فريادي بايد باشد، و سكوت و تسليم نارواست.

6 - گفتگو با ابن زبير

عبدالله بن زبير براي چندمين بار با امام حسين عليه السلام به بحث و گفتگو نشست، و گفت: چرا بسوي عراق مي رويد؟. امام عليه السلام پاسخ داد:

حديث 279

قال الامام الحسين عليه السلام: أَتَتْني بَيْعَةُ أَرْبَعينَ أَلْفاً يَحْلِفُونَ لي بِالطَّلاقِ وَالْعِتاقِ مِنْ اَهْلِ الْكُوفَةِ

امام حسين عليه السلام فرمود: (از كوفه خبر آوردند كه چهل هزار نفر با من بيعت كردند و بر آزادي و آزادگي خود سوگند خورده اند.) [8] .

بار ديگر امام حسين عليه السلام را بين در خانه خدا و حجرالأسود ملاقات كرد و گفت: اي حسين! در همين شهر مكّه بمان، ما همه از تو حمايت مي كنيم، و با تو بيعت خواهيم كرد.

حديث 280

قال الامام الحسين عليه السلام: إنَّ أَبي حَدَّثَني: أَنَّ بِها كَبْشَاً يُسْتَحَلُّ حُرْمَتَها! فَما اُحِبُّ أَنْ أَكُونَ أَنَا ذلِكَ الْكَبْشُ!.

امام حسين عليه السلام فرمود: (پدرم به من خبر داد كه به سبب وجود قوچي در مكّه احترام آن شهر در هم شكسته خواهد شد و نمي خواهم آن قوچ من باشم). [9] .

بار ديگر عبدالله بن زبير به امام حسين عليه السلام پيشنهاد كرد كه در شهر مكّه بمان، مردم را گرد تو جمع مي كنيم.

حديث 281

قال الامام الحسين عليه السلام: وَاللهِ لأََنْ اُقْتَلَ خارِجاً مِنها بِشِبْرٍ أَحَبُّ إِليّ مِنْ أَنْ اُقْتَلَ داخِلاً مِنْها بِشِبْرٍ! وَأَيْمُ اللهِ لَوْ كُنْتُ في جُحْرِ هامَّةٍ مِنْ هذِهِ الْهَوامِ لاَسْتَخْرَجُوني حَتَّي يَقْضُوا فيَّ حاجَتَهُمْ، وَاللهِ لَيَعْتَدَنَّ عَليَّ كَما اعْتَدَتِ الْيَهُودُ في السَّبْتِ.

امام حسين عليه السلام فرمود: (به خدا سوگند! اگر يك وجب دورتر از مكه كشته شوم بهتر از آن است كه در داخل آن به قتل برسم، و اگر دو وجب دورتر از مكّه كشته شوم بهتر است از اينكه در يك وجبي آن بقتل برسم. و به خدا سوگند! اگر در لانه مرغي باشم مرا در خواهند آورد تا با كشتن من به هدف خويش برسند، و بخدا سوگند همانگونه كه قوم يهود احترام شنبه «سمبل وحدت و روز تقرّب به خداي خويش» را درهم شكستند، اينها نيز احترام مرا درهم خواهند شكست). [10] .

عبدالله بن زبير گفت: هرچه باشد اينجا در كنار حَرَم أَمن خدائي.

امام پاسخ داد: لِاَنْ اَدْفِنُ بِشاطِي ءِ الْفُراتِ اَحَبُّ اِليَّ مِنْ اَنْ اُدْفِنَ بِفِناءِ الْكَعْبَةِ. [11] .

(اگر من در كنار فرات دفن بشوم براي من محبوبتر است از اينكه در آستانه كعبه دفن شوم.)

سپس ابن عبّاس و عبدالله بن زبير خدمت امام حسين عليه السلام رسيدند، و صحبت ها كردند و ابن زبير طولاني با امام صحبت كرد، امام رو به ياران خود كرد و فرمود:

إِنَّ هذا يَقُولُ لي كُنْ حَماماً مِنْ حَمامِ الْحَرَمِ، وَلِأنَ اُقْتَلَ وَبَيْني وَبَيْنَ الْحَرَمِ باعٌ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ اُقْتَلَ وَبَيْني وَبَيْنَهُ شِبْرٌ، وَلِاَنْ اُقْتَلُ بِالطَّفِّ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ اُقْتَلَ بِالْحَرَمِ.

(او به من مي گويد كبوتر حَرَم باش، و به خدا سوگند! اگر من يك ذرع دورتر از حَرَم كشته شوم براي من محبوبتر از اين است كه يك وجب دورتر از حرم كشته شوم و اگر در طف «سرزمين كربلا» كشته شوم براي من محبوبتر از اين است كه در حَرَم بقتل برسم.) [12] .

7 - گفتگو با اوزاعي

«اوزاعي» نيز يكي ديگر از بزرگان صاحب نظر بود، وقتي شنيد كه امام حسين عليه السلام عزم عراق دارد مي گويد. خدمت آن حضرت رسيدم و گفتم: به من خبر رسيد كه قصد داريد بسوي عراق حركت كنيد؟. امام مرا نوازش كرد و با فروتني و مهرباني به سخنان من گوش داد. سپس در پاسخ من فرمود:

حديث 282

قال الامام الحسين عليه السلام: مَرْحَباً بِكَ يا اَوْزاعي، جِئْتَ تَنْهاني عَنِ الْمَسيرِ، وَيَأْبَي اللهُ إِلاَّ ذلِكَ، اِنَّ مِنْ هاهُنا اِلي يَوْمِ الْاِثْنَيْنِ مُنْيَتي

امام حسين عليه السلام فرمود: (درود بر تو اي اوزاعي، آمده اي كه مرا از رفتن بسوي عراق بازداري؟ در حالي كه خدا جز اين رانمي خواهد، از هم اكنون تا روز دوشنبه ايّام چشم انتظاري من است.) [13] .

اوزاعي مي گويد: از آن روز به بعد روزها را شماره مي كردم تا شد آنچه را كه امام فرمود.

8 - گفتگو با محمّد حنفيّه

يكي ديگر از شخصيّت هاي بنام، برادر امام حسين عليه السلام جناب محمّد حنفيّه است كه در جنگهاي گذشته حضور داشت، و در جنگ جمل فرمانده نظامي بود، تا شنيد كه امام حسين عليه السلام قصد عراق دارد ناراحت شد، خدمت آنحضرت رسيد و گفت: برادر، كوفيان با پدرت و برادرت با حيله و نيرنگ برخورد كردند و تو از پيمان شكني و توطئه آنان آگاهي داري با تو همان مي كنند كه با آنان كردند، اگر در مكّه بماني عزيزترين افراد اين شهر خواهي بود.

امام در پاسخ او فرمود:

حديث 283

قال الامام الحسين عليه السلام: يا اَخي قَدْ خِفْتُ اَنْ يَغْتالَني يَزيدُ بْنُ مُعاوِيَةَ فيِ الْحَرَمِ، فَاَكُونَ الَّذي يُسْتَباحُ بِهِ حُرْمَةُ هذَا الْبَيْتِ.

امام حسين عليه السلام فرمود: (اي برادر! مي ترسم يزيد بن معاويه در حَرَم خدا مرا ترور كند، و من كسي باشم كه حرمت اين خانه را شكسته باشد.)

محمّد حنفيّه گفت: اگر ماندن در شهر مكّه را صلاح نمي دانيد، پس به كشوري غير از كوفه برويد، به سوي يَمَن برويد كه دست عوامل بني اميّه بتو نخواهد رسيد. امام فرمود: در اين باره فكر مي كنم. امّا صبحگاهان محمّد حنفيّه با خبر شد كه امام حسين عليه السلام در حال خارج شدن از مكّه است، فوراً خدمت برادر رسيد و گفت: با اين شتاب چرا خارج مي شوي؟.

اَتاني رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه وآله بَعْدَ ما فارَقْتُكَ، فقال: يا حُسَيْنُ أُخْرُجْ فَاِنَّ اللهَ، قَدْ شاءَ اَنْ يَراكَ قَتِيلاً.

(پس از آنكه از هم جدا شديم، در خواب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نزد من آمد و فرمود: اي حسين! از مكّه بسوي كربلا خارج شو، همانا خدا مي خواهد تو را كشته شده بنگرد.)

محمّد حنفيّه با نگراني گفت: «ما همه از خدائيم و بسوي او باز مي گرديم.» برادر حال كه خودت در چنين شرائطي بسوي عراق مي رويد، پس چرا زنان و فرزندان و خواهران را همراه خود آماده كرده اي؟.

فقال له: «قَدْ قالَ لِي: إِنَّ اللهَ قَدْشاءَ أَنْ يَراهُنَّ سَبايا» وَسَلَّم عَلَيه وَمَضي. [14] .

(رسول خدا به من فرمود: همانا خدا مي خواهد زنان و فرزندان تو را اسير بنگرد.)

در اينجا محمّد حنفيّه با گريه و اندوه با امام خداحافظي كرد.


پاورقي

[1] تاريخ طبري ج3 ص294، فتوح ابن أعثم کوفي ج5 ص72، کامل ابن أثير ج2 ص545، البداية والنهاية ج8 ص172.

[2] تاريخ طبري آملي ج3 ص294، فتوح ابن اعثم کوفي ج5 ص72، مقتل الحسين‏ عليه السلام خوارزمي ج1 ص216، کامل ابن أثير ج2 ص545، البداية والنهاية ج8 ص172، واقعه طف ص148.

[3] تاريخ طبري ج3 ص294، کامل ابن أثير ج2 ص546.

[4] معالي السّبطين ج1 ص246، ناسخ التّواريخ ج2 ص122، اسرار الشّهادة ص247.

[5] فتوح ابن أعثم کوفي ج5 ص26، مقتل الحسين خوارزمي ج1 ص19، مسيرالاحزان ص41.

[6] تاريخ طبري ج3 ص294، فتوح ابن أعثم کوفي ج5 ص71، تاريخ ابن أثير ج2 ص545، أعيان الشيعة ج1 ص593.

[7] دلائل الامامة ص74، کتاب لهوف ابن طاووس ص526، مثيرالاحزان ص39، بحارالأنوار ج44 ص364.

[8] تاريخ ابن عساکر شرح حال امام حسين‏ عليه السلام ص194 حديث249.

[9] أنساب الاشراف ج3 ص164، تاريخ طبري ج7 ص276، کامل ابن أثير ج3 ص275، کامل الزيارات ص72.

[10] کامل الزيارات ص72، تاريخ طبري آملي ج3 ص295، تاريخ ابن أثير ج2 ص546، واقعه طف ص152.

[11] کامل الزيارات ص73، بحارالأنوار ج45 ص86، انساب الاشراف ج3 ص164، کامل ابن أثير ج3 ص275

(عبدالله بن زبير در انحراف فکري پدرش زبير نقش أساس داشت، و از توطئه‏گران جنگ جمل است که بر ضدّ امام علي‏ عليه السلام سامان دادند، گرچه بعنوان مخالف يزيد توانست در مردم نفوذ کند امّا با امامت امام سجّاد عليه السلام مخالفت کرد، و مکّه را پايگاه خود قرار داد و پس از يزيد برادرش مصعب را به سرکوبي مردم کوفه و مختار فرستاد، و شيعيان و بني‏هاشم را در مکّه زنداني کرد سرانجام حجّاج ثقفي شهر مکّه را محاصره و او را دستگير و بدار کشيد) «مروّج الذّهب ج3 ص88».

[12] کامل الزيارات ص72، بحارالانوار ج45 ص85 حديث 16.

[13] کتاب دلائل الامامة طبري ص75.

[14] کتاب لهوف ابن طاووس ص27، أعيان الشيعة ج1 ص593، معالي السبطين ج1 ص251.