بازگشت

برخورد سياسي با فرماندار مدينه، وليد


پس از آنكه امام حسين عليه السلام برادران و برادرزادگان را در يك آمادگي رزمي مسلّحانه بسيج كرد، و در اطراف خانه فرماندار مدينه آماده نگاهداشت، وارد مجلس فرماندار شد و پس از تعارفات معمولي پرسيد، خدا فرماندار را اصلاح كند آيا خبري از معاويه به شما رسيده است كه من را احضار كرديد؟ وليد گفت: آري، معاويه مُرد و يزيد برجاي او نشست و اين نامه را فرستاد كه شما بايد بيعت كنيد.

حديث 250

قال الامام الحسين عليه السلام: إِنَّ مِثْلي لايُعْطي بَيْعَتَهُ سِرّاً، وَ إِنَّما أُحِبُّ أَنْ تَكُونَ الْبَيْعَةُ عَلانِيَةً بِحَضْرَةِ الْجَماعَةِ، وَلكِنْ إِذا كانَ مِنَ الْغَدِ وَ دَعَوْتَ النَّاسَ اِلَي الْبَيْعَةِ دَعَوْتَنا مَعَهُمْ فَيَكُونُ أَمْرُنا واحِداً. [1] .

امام حسين عليه السلام فرمود: (همانا شخصي همانند من كه نبايد در پنهان با يزيد بيعت كند، دوست دارم كه بيعت آشكارا و در اجتماع مردم باشد، وقتي فردا آمد و مردم را براي بيعت فراخوانديد، مرا هم با مردم بخوانيد تا همه با هم بيعت كنيم.)

وليد بن عُتبه، نظر امام را پذيرفت و عذرخواهي كرد و گفت مي توانيد برويد.

مروان بن حَكم در آن مجلس حضور داشت خطاب به فرماندار مدينه گفت، اگر حسين از اين مجلس برود، ديگر او را نخواهي يافت، او را زنداني كن يا بيعت كند و يا گردن او را بزن.

امام حسين عليه السلام به خشم آمد و خطاب به مروان اظهار داشت:

وَيْلي عَلَيْكَ يَا ابْنَ الزَّرْقاءَ [2] أتَأْمُرُ بِضَرْبِ عُنُقي؟! كَذِبْتَ وَاللهِ، وَاللهِ لَوْرامَ ذلِكَ اَحَدٌ مِنَ النَّاسِ لَسَقَيْتُ الْاَرْضَ مِنْ دَمِهِ قَبْلَ ذلِكَ، وَ إِنَ شِئْتَ ذلِكَ فَرُمْ ضَرْبَ عُنُقي إِنْ كُنْتَ صادِقاً. [3] .

(واي بر تو اي پسر زرقاء «زن بدكاره» تو مي خواهي دستور قتل مرا صادر كني؟ [4] به خدا سوگند! دروغ گفته و كور خوانده اي، اگر كسي چنين اراده اي كند زمين را با خونش سيراب خواهم كرد، اگر تو دوست داري چنين شود پس برخيز و گردن مرا بزن اگر راست مي گوئي.)

سپس بپاخاست، در حالي كه خشم مقدّس همه وجود مباركش را فراگرفته بود خطاب به فرماندار مدينه اين حقائق را مطرح كرد.

أَيُّهَا الأميرُ! إنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّة وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلائِكَةِ وَ مَحَلُّ الرَّحْمَةِ وَ بِنا فَتَحَ اللهُ وَ بِنا خَتَمَ، وَ يَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ خَمْرٍ قاتِلُ النَّفْسِ الُْمحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ، وَ مِثْلي لايُبايِعُ مِثْلَهُ، وَلكِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْتَظِرُ وَ تَنْتَظِروُنَ أَيُّنا أَحَقُّ بِالْخِلافَةِ وَالْبَيْعَةِ. [5] .

(اي فرماندار مدينه! همانا ما از خاندان پيامبر، و جايگاه اصلي رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان، و جايگاه رحمت پروردگاريم، خدا بوسيله ما درهاي رحمت را به روي بندگان بازكرد و باز هم بوسيله ما پايان مي پذيرد، در حاليكه يزيد، شخصي است فاسق و شرابخوار، و قاتل جان هاي محترم، و كسي است كه آشكارا فساد مي كند و همانند من با همانند يزيد بيعت نخواهد كرد.

لكن بگذاريد شب بگذرد من و شما صبح كنيم، ما هم منتظر مي مانيم شما هم در انتظار باشيد تا روشن شود كدام يك از ما به خلافت و بيعت سزاوارتريم).

سخنان چون آذرخش امام حسين عليه السلام در خيابان بگوش ياران مسلّح رسيد، همه به جنب و جوش آمده شمشيرها را برهنه كرده آماده هجوم به دارالخلافه بودند كه حضرت اباعبدالله عليه السلام خود رابه ياران رساند واعلام داشت كه: آرامش خود را حفظ كنيد زيرا حادثه ناگواري رُخ نداده است.


پاورقي

[1] ارشاد شيخ مفيد ص200، اعيان الشيعه ج1 ص587.

[2] زرقاء مادر بزرگ مروان از زنان بدکاره و معروف بود.

[3] فتوح ابن اعثم کوفي ج5 ص14، کتاب لهوف ابن طاووس ص10، مثيرالاحزان ص24، ينابيع المودة ص401.

[4] پدر و مادر مروان، يهودي بودند و پيامبر خدا را فراوان آزار دادند تا آنکه «حَکَم» پدر مروان تبعيد شد.

[5] فتوح ابن اعثم کوفي ج5 ص14، تاريخ طبري ج7 ص218 - 216، کامل ابن أثير ج3 ص263، کتاب ارشاد شيخ مفيد ص100، کتاب لهوف ابن طاووس ص19.