بازگشت

ازدواج سياسي


وقتي روزگار بكام معاويه شد، و يزيد را در انواع لذّت هاي حرام سرگرم كرد، روزي به او گفت: پسرم آيا لذّتي باقي ماند كه تو آن را نچشيده باشي؟.

يزيد گفت: آري مي خواستم با «هند» دختر «سهيل بن عمرو» ازدواج كنم كه عبدالله بن عامر از او خواستگاري كرد و هند مرا ترك و به او وعده ازدواج داد، مي خواهم هند مال من باشد.

در آن روزها عبدالله بن عامر از طرف معاويه فرماندار بصره بود. معاويه او را به شام احضار كرد و گفت يا بايد فرمانداري بصره را ترك كني و يا زنت را طلاق دهي. سرانجام عبدالله ابن عامر فريب وعده هاي معاويه را خورد و زنش را طلاق داد و به بصره بازگشت و هند نيز به مدينه نزد پدرش آمد. وقتي مدّت عدّه هند تمام شد، معاويه، ابوهريره را به خواستگاري او فرستاد و مهريّه او را يك مليون درهم تعيين كرد. ابوهريره به مدينه آمد و در راه با حضرت امام حسين عليه السلام برخورد و ماجرا را گفت.

امام از سياست بازان بني اميّه اطّلاع داشت كه چگونه نواميس مردم را بازيچه خود قرار مي دهند و زن و شوهري كه زندگي آرام و گرمي دارند را از يكديگر جدا مي سازند تا به هوسبازي هاي زودگذر خود برسند. اينجا بود كه براي حفظ هند، و بازگرداندن او به شوهرش عبدالله بن عامر، تنها يك راه وجود داشت و آن ازدواج سياسي امام عليه السلام بود.

اگر امام از هند خواستگاري و با او ازدواج مي كرد، ديگر معاويه و يزيد نمي توانستند كاري از پيش ببرند. از اين رو به ابوهريره فرمود: از طرف من هم از هند خواستگاري كن.

ابوهريره نزد هند رفت و گفت: معاويه تو را براي وليعهدش يزيد مي خواهد، و حسين نيز از تو خواستگاري كرد. هند گفت: من حسين را ترجيح مي دهم. و با حضرت اباعبدالله عليه السلام ازدواج كرد، و ابوهريره به شام بازگشت و ماجرا را شرح داد.

معاويه به او گفت: «اي الاغ ما تو را براي اين نفرستاديم، تو را فرستاديم كه با شيوه هاي گوناگون هند را براي يزيد آماده سازي.»

امّا هرچه بايد بشود شد و معاويه و يزيد در برابر امام حسين عليه السلام و انتخاب «هند» نمي توانستند كاري از پيش ببرند. عبدالله بن عامر، با توطئه معاويه همسر خود را از دست داده و بسيار نگران و پشيمان بود، سال آينده كه به سفر حج رفت و پس از مراسم حج به مدينه آمد به امام حسين عليه السلام گفت: آيا اجازه مي دهي با همسر قبلي خود «هند» صحبتي داشته باشم.

امام پاسخ داد: آري، و با هم وارد اطاق شدند.

عبدالله بن عامر از هند پرسيد: آن امانتي كه بتو داده بودم كجاست؟

هند گفت: در نزد من است، و فوراً صندوق را بازكرد و جواهراتي كه به عبدالله بن عامر تعلّق داشت در اختيار او قرار داد. اينجا بود كه عبدالله بن عامر به گريه افتاد.

امام حسين عليه السلام فرمود: چه چيزي تو را به گريه واداشته است؟.

عبدالله بن عامر گفت: از دست دادن همسري كه در پرهيزكاري و وفاداري و كمال عقل، نمونه بود، يا اباعبدالله آيا مرا بر اين گريه سرزنش مي كني؟.

حديث 245

قال الامام الحسين عليه السلام: يَابْنَ عامِرْ نِعْمَ الُْمحَلِّلُ كُنْتُ لَكُما، هِيَ طَلاقُ

امام حسين عليه السلام فرمود: (اي پسر عامر من خوب حلال كننده اي براي شما دو نفر بودم، او را طلاق دادم، با او ازدواج كن.)

وقتي عبدالله بن عامر اين اخلاق و ايثارگري امام عليه السلام را ديد، تازه از خواب بيدار شد و دانست كه آن حضرت براي شكست توطئه معاويه به اين ازدواجِ سياسي اقدام كرد.