بازگشت

در شهادت حضرت ابوالفضل


«اَنْتَ صاحِبُ لِوائي» [1] .



تَعَدَّيْتُمْ يا شَرَّ قَوْمٍ بِبَغْيِكُم

وَخالَفْتُمُوا فينَا النَّبِيَّ مُحَمَّداً



اَما كانَ خَيْرُالْخَلْقِ أوْصاكُمْ بِنا

اَما كانَ جَدّي خِيَرَةُ اللَّه اَحْمَدا



اَما كانَتِ الزَّهْراءُ امّي وَوالِدي

عَلِيٌّ اَخا خَيْرِالأَنامِ مُسَدَّدا






لُعِنْتُمْ وَاُخْزِيتُمْ بِما قَدْ جَنَيْتُمْ

سَتُصْلَوْنَ ناراً حَرُّها قَدْ تَوَقَّدا [2] .



ترجمه و توضيح لغات

مُسَدَّد: هدايت شده، آگاه و بينا. صَلْي: كشانده شدن. تَوَقُدْ: شعله ور شدن.

ترجمه و توضيح

حضرت ابوالفضل عليه السلام در روز عاشورا مكرر به خدمت حسين بن علي عليهما السلام شرفيات گرديده اجازه ميدان مي خواست. ولي به مناسبت شهامت و شجاعت و به علت اينكه پرچم پر افتخار سپاه حق در دست وي به اهتزاز بود امام عليه السلام به او اجازه ميدان نمي داد و هر بار از تصميمش منصرف مي ساخت و مي فرمود:

«اَنْتَ صاحِبُ لِوائي...؛ تو پرچمدار من هستي و شهادت تو دليل هزيمت و شكست جنداللَّه و علامت پيروزي جند شيطان است».

و بالأخره چون تمام ياران آن حضرت به شهادت رسيدند و براي چندمين بار كه حضرت ابوالفضل اجازه خواست امام عليه السلام با درخواست وي موافقت فرمود. آن حضرت آنگاه كه پس از تشنگي شديد به آب دسترسي پيدا نمود و هنگامي كه در مقابل صفوف دشمن قرار گرفت و دستش به وسيله دشمن قطع گرديد اشعار حماسه اي را كه بيانگر ايمان و عقيده و دورنمايي از ايده و هدف وي مي باشد مي خواند.

در «ابصارالعين» مي گويد: عباس بن علي عليه السلام پس از مراجعه مكرر چون از برادرش جواب منفي شنيد، چنين گفت:«لَقَدْ ضاقَ صَدْرِي وَسَئمْتُ الْحَياةَ؛ ديگر سينه ام تنگ شده و از زندگي سير گشته ام».

امام عليه السلام فرمود: حال كه تصميم به جنگ گرفته اي مقداري آب تهيه كن. عباس حركت نمود و پس از درهم ريختن صفوف دشمن، وارد فرات گرديد و چون مشك را پر كرد، خواست خود نيز آب بخورد، مشت پر از آب را به نزديك لبهاي خشك شده اش رسانيد ولي بلافاصله آب را به فرات ريخت و خود را اين چنين مورد خطاب


قرار داد:



يا نَفْسُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَيْنِ هُوني

وَبعده لاكنت ان تكوني



هذَاالحُسَيْنُ وَارِدالْمَنُونِ

وَتشر بين بارد المعين



تاللَّه ما هذا فعالُ [3] ديني

«اي نفس پس از حسين ذلت و خواري بر تو باد و پس از وي زنده نباشي گرچه زندگي را خواهاني.



اينك حسين وارد ميدان جنگ شده است و تو آب سرد و گوارا مي نوشي.

به خدا سوگند آيين من چنين اجازه را نمي دهد».

و چون با مشك پر، به سوي خيمه ها برمي گشت و خود را در مقابل سيلي خروشان از دشمن مي ديد اين شعر حماسي را مي خواند:



لا اَرْهَبُ الْمَوْتَ اِذِ الْمَوْتُ زَقا

حتي اُواري في المصاليت لَقي



نَفْسِي لِسِبْطِ الْمُصْطَفي الطُّهْرِ وَقي

إنِّي اَناالعباس اغدو بالسَّقا



ولا اخاف الشر يوم المُلتقي

«من از مرگ ترسي ندارم آنگاه كه صداي مرگ به گوشم برسد تا آنجا كه بدنم در ميدان جنگ و در ميان شمشيرها پنهان شود.



جان من فداي فرزند پاك مصطفي باد! منم عباس كه اين مشك را به سوي خيمه ها مي برم.

و در اين روز جنگ ترسي از مرگ ندارم».

او كه با عشق فراوان و علاقه شديد به رسانيدن آب به سوي خيمه ها روان بود مردي از دشمن به نام زيد بن رقاد از پشت درخت خرمايي كمينش كرد و توانست با يك روش ناجوانمردانه بر وي حمله نموده و دست راستش را قطع كند. فرزند حيدركرار عليه السلام چون از دست راست مأيوس گرديد باز هم برنامه و هدف خود را در قالب دو بيت حماسي چنين بيان نمود:



وَاللَّه اِنْ قَطَعْتُمُ يَمِيني

اِنّي اُحامي أبداً عن ديني






وَعَنْ اِمامٍ صادِقِ الْيَقينِ

نَجل النَّبي الطاهر الأمين



«به خدا سوگند! گرچه دست راست مرا قطع نموديد ولي من تا آنجا كه زنده هستم از آيين خود دفاع خواهم نمود و از امام و پيشوايم كه در ايمان خود صادق است و فرزند پيامبر پاك و منزّه و امين است».

آري، او به قطع شدن دستش اعتنا ننموده و به مسير خود ادامه مي داد كه شخص ديگري به نام «حكيم بن طفيل» با همان روش غيرانساني «زيدبن رقاد» از كمين برجست و دست چپ آن حضرت را قطع نمود. و در اين هنگام تيرها مانند قطرات باران از طرف دشمن به سوي آن حضرت سرازير گرديد كه تيري به مشك و تيري ديگر به سينه اش اصابت نمود و از حركت باز ماند. در اينجا بود كه يكي از افراد دشمن توانست از نزديك بر وي حمله كند و جمجمه آن حضرت را با عمودي بشكافد و آنگاه كه در روي زمين قرار گرفت عرضه داشت:«عَلَيْكَ منِّي السَّلامُ يا اَباعَبْدِاللَّه» [4] امام عليه السلام با شنيدن صداي برادر، خود را به بالين وي رسانيده و در رثاي او خطاب به مردم كوفه اين چهار بيت را انشاء نمود:«تَعَدَّيْتُمْ يا شَرَّ قَوْمٍ بِبَغْيِكُم...»

«شما اي بدترين مردم! از راه دشمني و ستم تجاوز كرديد و در باره ما خاندان با فرمان پيامبر مخالفت نموديد.

آيا پيامبر، آن بهترين موجودات، ما را به شما توصيه ننموده بود؟ آيا جد من احمد منتخب شده و رسول خدا نبود؟ آيا فاطمه زهرا مادر من نبود و علي آن برادر نيكوترين مردم و برادر پيامبر خدا پدر من نبود؟

شما مردم در اثر جنايتي كه مرتكب شديد مورد لعنت و ذلت قرار گرفتيد و به


زودي به سوي آتش كه حرارتش شديد است، كشانده خواهيد شد».

از حسين بن علي عليهما السلام هنگام شهادت حضرت ابوالفضل عليه السلام جملات و كلمات زيادي و از ابوالفضل عليه السلام نيز اشعار فراواني در بعضي از كتب مقاتل - مانند مقتل طريحي - نقل گرديده است ولي ما چون در مدارك مورد اعتماد، اين نوع جملات و اشعار را به دست نياورديم از نقل آنها خودداري نموديم.

اما همين چند بيت و همين نمونه كوتاه مي تواند بيانگر ايده و هدف و عقيده و ايمان ابوالفضل عليه السلام و نشانگر قدرت معنوي و عاطفه و رأفت مقام ولايت باشد كه ابوالفضل عليه السلام با لب تشنه آب را دور مي ريزد و مي گويد:«تاللَّه ما هذا فعال ديني...؛ به خدا سوگند! آيين من چنين عملي را امضا نمي كند»

و هنگام شدت جنگ و در مقابل امواج شمشيرها و نيزه ها فرياد مي زند:«نَفِسي لِسِبْطِ الْمُصْطَفَي الطُّهْرِ وَقي؛ جانم به قربان فرزند رسول خدا».

و آنگاه كه به دست از تن بريده شده اش تماشا مي كند مي گويد:«اِنِّي اُحامِي اَبَداً عَنْ دِيني؛ من از آيينم دفاع خواهم نمود گرچه دستم از تنم جدا شود».

و حسين بن علي عليهما السلام هم چون بر بالين بدن قطعه قطعه و پيكر به خون آغشته چنين برادري بس عزيز و با وفا مي نشيند دشمن را مورد خطاب قرار داده و مي گويد:



لُعِنْتُمْ وَاُخْزِيتُمْ بِما قَدْ جَنَيْتُمْ

سَتُصْلَوْنَ ناراً حَرُّها قَدْ تَوَقَّدا



اي واي كه با اين جنايت بزرگ از رحمت خدا دور افتاديد و خود را طعمه آتشي بس سوزان قرار داديد.

آري، حسين عليه السلام براي بدبختي ملت مي سوزد و ابوالفضل عليه السلام خود را پروانه شمع دين و پيشوايش مي داند.


پاورقي

[1] عوالم، ص 94.

[2] مناقب، ج 4، ص 108. ينابيع‏الموده، ص 340.

[3] ابصارالعين، ص 30.

[4] مرحوم مقرم در مقتل خود، صفحه 326 نقل مي‏کند که از دانشمند فاضل شيخ کاظم سبتي شنيدم که گفت: روزي يکي از علماي مورد اعتماد به نزد من آمده گفت: من از سوي حضرت ابوالفضل پيامي براي تو آورده‏ام؛ زيرا آن حضرت را در عالم خواب ديدم و احساس کردم که نسبت به تو خشمناک است و چنين فرمود که شيخ کاظم سبتي چرا از مصيبت من ياد نمي‏کند؟ عرض کردم يا سيدي! من مصيبت شما را از زبان وي زياد شنيده‏ام. فرمود نه به او بگو اين مصيبت مرا بخواند که اگر شخص از بالاي اسب به روي خاک بيفتد دستش را براي بدنش حامي قرار مي‏دهد ولي کسي که تيرها به سينه‏اش فرو رفته و هر دو دستش قطع گرديده است چگونه مي‏تواند بدنش را حفظ کند.