بازگشت

نفرين امام


«... اَللّهُمَّ اِنّا اَهْلُ بَيْتِ نَبِيِّكَ وَذُرِّيَّتُهُ وَقَرابَتُهُ فَاقْصِمْ مَنْ ظَلَمَنا وَغَصبَنا حَقَّنا اِنَّكَ سَميعٌ قَريبٌ.

... اللّهُمَّ اَرِني فيه هذا اليوم ذلّاً عاجلاً.

... اَللّهُمَّ حُزْهُ اِلَي النّار.

... اَللّهُمَّ اقْتُلْهُ عَطَشاً وَلا تَغْفِر لَهُ اَبَداً».

ترجمه و توضيح لغات

قَصْم:شكستن.حُزْهُ(فعل امراست ازحازَيَحُوز):به معناي راندن شتر و مانندآن است.

ترجمه و توضيح

طبق نقل مورخان، در روز عاشورا و پس از سخنرانيها و هدايتهاي امام عليه السلام سه نفر شخصاً با آن حضرت مواجه گرديدند و در لجاجت و انكار حقيقت كار را به آخرين مرحله رسانيدند كه امام عليه السلام اين سه نفر را نفرين نموده بلافاصله نفرين آن حضرت در باره آنان مستجاب شد كه دو تن از آنان در همان ساعت و قبل از آخرت و سومي به فاصله كمي پس از عاشورا به سزاي عمل ننگين خود رسيدند.

1 - بنا به نقل خوارزمي چون امام عليه السلام از سخنراني خويش نتيجه اي نگرفت و مردم را آماده حمله و حركت ديد، صورت به سوي آسمان كرده و عرضه داشت:«اَللّهُمَّ اِنّا اَهْلُ بَيْتِ نَبِيِّكَ...؛ خدايا! ما اهل بيت پيامبر تو و فرزندان و اقوام و عشيره او هستيم خدايا! كساني را كه بر ما ظلم نمودند و حق ما را غصب كردند، ذليل بگردان كه تو بر دعاي بندگانت شنوا و به آنان نزديك هستي».


محمد بن اشعث كه در صف مقدم سپاهيان بود و نفرين امام را مي شنيد به جلو آمده و چنين گفت:«اَيُّ قَرابَةَ بَيْنَكَ وَبَيْنَ مُحَمَّدٍ؛ ميان تو و محمد چه قرابتي و قوم و خويشي وجود دارد؟!!».

امام عليه السلام كه اين انكار صريح و لجاجت را از وي ديد، اين چنين نفرينش نمود:«اللّهُمَّ اَرِني فيه هذا اليوم ذلّاً عاجلاً؛ خدايا! همين امروز ذلت عاجل و زودرس او را بر من بنمايان».

اين نفرين كه از دل رؤوف و مهربان و در عين حال سوزناك امام عليه السلام سرچشمه مي گرفت، درباره محمد بن اشعث به مورد اجابت رسيد و او چند لحظه بعد براي قضاي حاجت از صف لشكر چند قدمي فاصله گرفت و در گوشه اي نشست و در اين هنگام عقرب سياهي او را زد و در حالي كه عورتينش مكشوف بود هلاك گرديد! [1] .

2 - و به نقل بلاذري و ابن اثير و مورخان ديگر چون لشكريان به خيمه ها نزديك مي شدند مردي به نام عبداللَّه بن حوزه تميمي به جلو آمد و با صداي بلند خطاب به ياران امام عليه السلام چنين گفت:«اَفيكُم حُسَيْنٌ؛ آيا حسين در ميان شماست؟» كسي بدو جواب نداد. دفعه دوم و دفعه سوم نيز تكرار نمود:«اَفيكُمْ حُسَيْنٌ؟» يكي از ياران امام عليه السلام در حالي كه به آن حضرت اشاره مي نمود، بدو پاسخ داد:«هذا الحسينُ فَما تُرِيدُ فيه؛ حسين اين است چه مي خواهي؟».

عبداللَّه بن حوزه خطاب به امام عليه السلام گفت:«أَبْشِرْ بِالنّارِ؛ بر تو باد مژده آتش!!».

امام عليه السلام در پاسخ وي فرمود:«كَذِبْتَ بَلْ أَقْدِمُ عَلي رَبٍّ غَفُورٍ كَرِيمٍ مُطاعٍ شَفِيعٍ فَمَنْ أنْتَ؟؛ دروغ مي گويي زيرا من به سوي خداي بخشنده و كريم و شفاعت پذير كه فرمانش مطاع است، مي روم تو چه كسي هستي؟».

عبداللَّه گفت: من پسرحوزه هستم.

در اينجا امام عليه السلام دست را به سوي آسمان بلند كرد و او را به تناسب اسمش چنين نفرين نمود:«اَللّهُمَّ حُزْهُ اِلَي النّار؛ خدايا! او را به سوي آتش بكش».

ابن حوزه از نفرين امام خشمناك گرديد و بر اسب خويش تازيانه اي زد كه در اثر آن


اسب به سرعت به حركت درآمد و او از پشت اسب به گودالي افتاد و پايش در ركاب گير كرد. اسب رم نمود و اورا به اين طرف و آن طرف مي زد بالأخره به سوي خندقي كه در آن آتش افروخته بودند دويد و بدن تكه تكه و نيمه جان ابن حوزه در آن آتش افتاد و قبل از آتش آخرت به آتش دنيا و عذاب عاجل گرفتار گرديد.

امام عليه السلام با ديدن اين جريان سر به سجده نهاد و سجده شكري در مقابل استجابت نفرينش بجاي آورد [2] .

«ابن اثير» پس از نقل اين جريان از مسروق بن وائل حضرمي نقل مي كند كه: من براي دستيابي به غنيمت در صف مقدم لشكر كوفه قرار گرفته بودم ولي چون پيشامد «ابن حوزه» را با چشم خود ديدم، فهميدم كه اين خاندان در نزد پروردگار داراي احترام خاصي هستند ولذا خود را به كنار كشيدم و پيش خود گفتم نبايد با آنان بجنگم تا گرفتار آتش گردم.

3 - بلاذري نقل مي كند كه: در روز عاشورا عبداللَّه بن حصين عضدي با صداي بلند گفت: يا حسين! اين آب فرات را مي بيني كه همانند آسمان سبز و شفاف است به خدا سوگند نخواهيم گذاشت حتي يك قطره از آن به گلويت برسد تا از تشنگي بميري.

امام عليه السلام در پاسخ وي او را چنين نفرين نمود:«اَللّهُمَّ اقْتُلْهُ عَطَشَاً وَلا تَغْفِر لَهُ اَبَداً؛ خدايا! او را با تشنگي بكش و هيچگاه نبخش».

بلاذري سپس مي گويد: همان گونه كه امام عليه السلام نفرين كرده بود، ابن حصين با تشنگي مرد، زيرا پس از عاشورا مدتي هرچه مي توانست آب مي خورد ولي سيراب نمي گرديد تا اينكه به هلاكت رسيد! [3] .


پاورقي

[1] مقتل خوارزمي، ج 1، ص 241.

[2] انساب‏الأشراف، ج 3، ص 191. کامل ابن‏اثير، ج 4، ص 27. مقتل خوارزمي، ج 1، ص 294. تاريخ ابن‏عساکر، ص 256.

[3] انساب‏الأشراف، ج 3، ص 181.