بازگشت

قطع سخن امام


دراينجا شمر بن ذي الجوشن كه يكي از فرماندهان وسران لشكر كوفه بود، متوجه گرديد كه ممكن است سخنان امام در سپاهيان مؤثر واقع شود و آنان را از جنگ منصرف سازد و لذا خواست سخن امام را قطع كند و با صداي بلند داد زد:«هُوَ يَعْبُدُاللَّهَ عَلي حَرْفٍ اِنْ كانَ يَدْري ما يَقُولُ؛ او در ضلالت است و نمي فهمد چه مي گويد».

حبيب بن مظاهر هم از سوي لشكر آن حضرت بدو پاسخ داد:«وَأنْتَ تَعْبُدُاللَّهَ عَلي سَبْعِينَ حَرْفاً؛ توئي كه در ضلالت و گمراهي سخت مي باشي و راست مي گويي كه سخن او را نمي فهمي؛ زيرا خدا قلب تو را مهر و موم كرده است».

آنگاه امام سخن خود را بدين گونه ادامه داد:

«فَاِنْ كُنْتُمْ في شَكٍّ مِنْ هذاالقول اَفَتَشُكُّون اَنِّي ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ فَوَاللَّه مابَيْنَ الْمَشْرِقِ، والْمَغْرِبِ ابْنُ بِنْتِ نَبِيٍّ غَيْري فيكُمْ وَلا في غَيْرِكُمْ وَيْحَكُمْ اَتَطْلُبُونيِ بِقَتِيلٍ قَتَلْتُهُ أوْمالٍ اِسْتَهْلَكْتُهُ اَوْ بِقِصاص جَراحَةٍ.

... يا شَبَثَ بْنَ ربعي وَيا حَجّارَ بنَ اَبْجَرَ وَيا قَيْسَ بْنَ الأشْعَثِ وَيا يَزِيدَ بْنَ الْحارِثِ اَلَمْ


تَكْتُبُوا اِلَيَّ اَنْ قَدْ اَيْنَعَتِ الثمارُ وَاخْضَرَّ الْجَنابُ وَاِنَّما تَقْدِمُ عَلي جُنْدٍ لَكَ مُجَنَّدةٍ؟

... لا وَاللَّه اُعْطيهِمْ بِيَدي اِعْطاءَ الدَّلِيلِ وَلا اَفِرُّ مِنْهُمْ فِرارَ الْعَبِيدِ يا عِبادَاللَّه اِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ اَعُوذُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ» [1] .

ترجمه و توضيح لغات

وَيْحَكُمْ: واي بر شما. قَتيل: كشته شده. اِسْتِهْلاك: از بين بردن. قِصاص جَراحَت:

تلافي كردن زخمي كه به وسيله كسي وارد مي گردد. اَيْنَعَ الثَّمَر: ميوه رسيد. شاداب گرديد. اِخْضَرَّالْجَنابُ: جناب به معني ناحيه است كنايه است از سرسبز بودن باغات ناحيه كوفه و عراق. جُنْدٌ مُجَنَّد: لشكر آماده. عُذْتُ (متكلم است از عاذَ عَوْذاً): پناه بردن تَرْجُمُونِ (از رَجْم): دور انداختن.

«اگر در گفتار پيامبر در باره من و برادرم ترديد داريد آيا در اين واقعيت نيز شك مي كنيد كه من پسر دختر پيامبر شما هستم و در همه دنيا و در ميان شما و ديگران پيامبر خدا فرزندي جز من ندارد؟ واي بر شما! آيا كسي از شما را كشته ام كه در مقابل خون وي مرا به قتل مي رسانيد! يامال كسي را گرفته ام و يا جراحتي بر شما وارد ساخته ام تا مستحق مجازاتم بدانيد؟».

گفتار حسين بن علي عليهما السلام كه بدينجا رسيد، سكوت كامل بر سپاه كوفه حكمفرما بود و هيچ عكس العمل و پاسخي از طرف آنان مشاهده نمي گرديد كه امام چند تن از افراد سرشناس كوفه را كه از آن حضرت دعوت كرده و در ميان لشكر ابن سعد حضور داشتند، خطاب كرد و چنين فرمود:

«اي شبث بن ربعي و اي حجار بن ابجر و اي قيس بن اشعث و اي يزيد بن حارث! آيا شما براي من نامه ننوشتيد كه ميوه هايمان رسيده و درختانمان سرسبز و خرم است و در انتظار تو دقيقه شماري مي كنيم، در كوفه لشكرياني مجهز و آماده دراختيار تو است».

اين افراد در مقابل گفتار امام پاسخي نداشتند جز انكار و گفتند ما چنين نامه اي به تو ننوشته ايم.


در اينجا قيس بن اشعث با صداي بلند گفت: يا حسين! چرا با پسرعمويت بيعت نمي كني (تا راحت شوي)؟ كه در اين صورت با تو به دلخواهت رفتار خواهند كرد و كوچكترين ناراحتي متوجه تو نخواهد گرديد.

امام در پاسخ وي فرمود:«لا وَاللَّه لااُعْطيهِمْ...؛ نه به خدا سوگند! نه دست ذلت در دست آنان مي گذارم و نه مانند بردگان از صحنه جنگ و از برابر دشمن فرار مي كنم».

سپس آيه اي را كه گفتار حضرت موسي را در مقابل عناد و لجاجت فرعونيان نقل مي كند، قرائت نمود:«اِنّي عُذْتُ بِرَبِّي... [2] ؛ من به پروردگار خويش و پروردگار شما پناه مي برم كه گفتار مرا دور مي افكنيد. پناه مي برم به پروردگار خويش و پروردگار شما از هر شخص متكبري كه ايمان به روز جزا ندارد».


پاورقي

[1] انساب‏الاشراف، ج 3، ص 188.

[2] سوره دخان، آيه 20.