بازگشت

حماسه ديگري از زبان حسين بن علي


«وَاللَّهِ لَقَدْ بَلَوْتُهُمْ فَما وَجَدْتُ فيهِمِ اِلاّ الأشْوَسَ الاَقْعَسَ يَسْتَأْنِسُونَ بِالْمَنِّيَةِ دُوني اِسْتِيناسَ الطِّفْلِ اِلَي مَحالِبِ اُمِّهِ» [1] .

ترجمه و توضيح لغات

بَلَوْتُ (از بلي يَبْلُو): آزمايش كردن. اَشْوس: دلاور، جنگجو، غرنده. اَقْعَسْ: استوار. اِسْتيناس: كثرت انس و علاقه. مَحْلَبْ: پستان.

ترجمه و توضيح

مرحوم مقرم نقل مي كند كه امام عليه السلام در شب عاشورا و در ميان تاريكي از خيمه ها


دور شد. نافع بن هلال كه يكي از ياران آن حضرت بود خود را به امام عليه السلام رسانيد و انگيزه بيرون شدن از محيط خيمه ها را سؤال كرد و اضافه نمود: يابن رسول اللَّه! آمدن شما به سوي لشكر اين مرد طاغي مرا سخت نگران و متوحش ساخت.

امام عليه السلام در پاسخ وي فرمود:«آمده ام تا پستي و بلندي اطراف خيمه ها را بررسي كنم كه مبادا براي دشمن مخفيگاهي باشد و از آنجا براي حمله خود و يا دفع حمله شما استفاده كند» [2] .

آنگاه امام عليه السلام در حالي كه دست نافع در دستش بود چنين فرمود:«هِيَ واللَّه وَعْدٌ لا خُلْفَ فيه؛ امشب همان شب موعود است، وعده اي است كه هيچ تخلف در آن راه ندارد».

سپس امام عليه السلام رشته كوههايي راكه در مهتاب شب از دور ديده مي شد به نافع نشان داد و فرمود:«اَلا تَسْلُكُ بَيْنَ هذَيْنِ الْجَبَلَيْنِ فِي جَوْفِ اللّيلِ وَتَنْجُو نَفْسَكَ؟؛ نمي خواهي در اين تاريكي شب به اين كوهها پناهنده شوي و خود را از مرگ برهاني؟».

«نافع بن هلال» خود را به قدمهاي آن حضرت انداخت و عرضه داشت مادرم به عزايم بنشيند من اين شمشير را به هزار درهم و اسبم را هم به هزار درهم خريداري نموده ام، سوگند به آن خدايي كه با محبت تو بر من منت گذاشته است بين من و تو جدايي نخواهد افتاد مگر آن وقت كه اين شمشير، كند و اين اسب خسته شود [3] .

«مقرم» از نافع بن هلال [4] چنين نقل مي كند كه: امام عليه السلام پس از بررسي بيابانهاي اطراف به سوي خيمه ها برگشت و به خيمه زينب كبري (س) وارد گرديد و من در بيرون خيمه كشيك مي دادم، زينب كبري (س) عرضه داشت: برادر! آيا ياران خود را آزموده اي و به نيت و استقامت آنان پي برده اي؟ مبادا در موقع سختي دست از تو بردارند و در ميان دشمن تنها بگذارند.


امام عليه السلام در پاسخ وي چنين فرمود:«وَاللَّهِ لَقَدْ بَلَوْتُهُمْ...؛ آري، به خدا سوگند! آنها را آزمودم و نيافتم مگر دلاور و غرّنده (شيروار) و با صلابت و استوار (كوهوار)، آنان به كشته شدن در ركاب من آنچنان مشتقاق هستند مانند اشتياق طفل شيرخوار به پستان مادرش».

نافع مي گويد: من چون اين سؤال و جواب را شنيدم، گريه گلويم را گرفت و به نزد حبيب بن مظاهر آمده و آنچه از امام و خواهرش شنيده بودم بدو بازگو نمودم.

حبيب بن مظاهر گفت: به خدا سوگند! اگر منتظر فرمان امام عليه السلام نبوديم همين امشب به دشمن حمله مي كرديم. گفتم حبيب! اينك امام در خيمه خواهرش مي باشد و شايد از زنان و اطفال حرم نيز در آنجا باشند و بهتر است تو با گروهي از يارانت به كنار خيمه آنان رفته و مجدداً اظهار وفاداري بنماييد تا هرچه بيشتر مايه دلگرمي اين بانوان باشد.

حبيب با صداي بلند ياران امام را كه در ميان خيمه ها بودند دعوت كرد و همه آنان، خود را از خيمه ها بيرون انداختند. حبيب اول به افراد بني هاشم گفت: از شما درخواست مي كنم كه به درون خيمه هاي خود برگرديد و به عبادت و استراحت خويش بپردازيد، سپس گفتار نافع ر ا براي بقيه صحابه نقل نمود.

همه آنان پاسخ دادند: سوگند به خدايي كه بر ما منت گذاشته و بر چنين افتخاري نايل نموده است اگر منتظر فرمان امام نبوديم، همين حالا با شمشيرهاي خود به دشمن حمله مي كرديم، حبيب دلت آرام و چشمت روشن باد.

حبيب بن مظاهر در ضمن دعا به آنان پيشنهاد نمود كه بياييد با هم به كنار خيمه بانوان رفته به آنان نيز اطمينان خاطر بدهيم.

چون به كنار اين خيمه رسيدند، حبيب خطاب به بانوان بني هاشم چنين گفت: اي دختران پيامبر و اي حرم رسول خدا! اينان جوانان فداكار شما و اينها شمشيرهاي براقّشان است كه همه سوگند ياد نموده اند اين شمشيرها را در غلافي جاي ندهند مگر در گردن دشمنان شما و اين نيزه هاي بلند و تيز در اختيار غلامان شماست كه هم قسم شده اند آنها را فرونبرند مگر در سينه دشمنان شما.

در اين هنگام يكي از بانوان به آنان چنين پاسخ داد:«اَيُّهَا الطَّيّبون حامُوا عَنْ بَناتِ رَسولِ اللَّه وَحَرائِر اَمِيرِالمؤمنينَ؛ اي پاك مردان! از دختران پيامبر و زنان خاندان اميرمؤمنان


دفاع كنيد».

چون سخن اين بانو به گوش اين افراد رسيد، با صداي بلند گريه كرده و هريك به سوي خيمه خويش بازگشتند.

و اين بود حماسه اي كه درباره صحابه و ياران حسين بن علي عليهما السلام از زبان آن حضرت شنيديد و اين بود گفتار نافع بن هلال و ساير ياران آن حضرت در شب عاشورا.

«بِاَبي اَنْتُمْ وَامّي طِبْتُمْ وَطابَتِ الارْضُ الَّتي فيها دُفِنْتُمْ وَفُزتُمْ فَوزاً عظيماً».


پاورقي

[1] اين فراز و مطالب مربوط به آن، از مقتل مقرم، ص 262 نقل گرديده است.

[2] اِنِّي خَرَجْتُ اَتَوَقَّعُ التَّلاعَ والرَّوابي مَخافَةَ اَنْ تکُون مَکْمَناً لهُجُوم الْخَيلِ يَوْمَ تَحْمِلُونَ وَيَحْمِلُون.

[3] ثکلَتْنِي‏اُمّي اِنَّ سَيْفِي بِاَلْفٍ وَفَرَسي مِثْلُهُ فَوَاللَّه‏الَّذي مَنَّ بِکَ عَلَيَّ لا فارَقْتکَ حَتّي يَکلاعن ‏فري وجري.

[4] نافع بن هلال از ياران حسين بن علي است که در اثر جراحات فراوان در ميان کشته‏ها افتاد و سپس اسير و به کوفه منتقل گرديد و قسمتي از مطالب مربوط به عاشورا از جمله مطلب مورد بحث از وي نقل گرديده است.