بازگشت

سخني با عبيدالله بن حر جعفي


(عبيداللَّه بن حر از هواداران عثمان بود و پس از كشته شدن وي به نزد معاويه رفت و در جنگ صفين در صف لشكريان او با علي - عليه السلام - مي جنگيد. در تاريخ از غارتگريها و راهزنيهاي عبيداللَّه مطالب فراوان نقل گرديده است (به تاريخ طبري، ج 7، ص 168 و جمهره ابن حزم، ص 385 مراجعه شود).)

«يَابْنَ الحُرِّ اِنَّ اَهل مِصْرِكُمْ كَتَبُوا اِلَيَّ أنّهُمْ مُجْتَمِعُونَ عَلي نُصْرتي وَسَألُوني الْقُدُومَ عَلْيهِمْ وَلَيْسَ الأَمْرُ عَلي مازَعَمُوا وَانَّ عَلَيْكَ ذنوباً كَثِيرَةً فَهَلْ لَكَ مِنْ تَوبَةٍ تَمْحُو بِها ذنوبَكَ؟... تَنْصُرُوا ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ وَتُقاتِلُ مَعَهُ.

... اَمَّا اِذا رَغِبْتَ بِنَفْسِكَ عَنّا فَلا حاجَةَ لَنا فِي فَرَسِكَ وَلا فِيكَ وَما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً وَانِّي اَنْصَحُكَ كَما نَصَحتَنِي اِنِ اسْتَطَعْتَ اَنْ لا تَسْمَعَ صُراخَنا وَلا تَشْهَدَ وَقْعَتَنا فَافعَلْ


فَوَاللَّه لا يَسْمَعُ واعِيَتَنا اَحَدٌ وَلا يَنْصُرُنا اِلاّ اَكَبّهُ اللَّه في نارِ جَهَنَّمَ» [1] .

ترجمه و توضيح لغات

رَغبَ عَنْهُ: اعراض نمود. مُضِلّين (از ضلّ): گمراهان، مُنْحَرِفين. عَضُد: نيرو، كمك. صُراخ: فرياد، صداي استمداد. وَقْعَة: جنگ. واعِيَة: ناله، فرياد.

ترجمه و توضيح

در منزل بني مقاتل به امام اطلاع دادند كه «عبيداللَّه بن حرّ جعفي» نيز در اين منزل اقامت گزيده است، امام عليه السلام نخست حجاج بن مسروق را به نزد وي فرستاد، حجاج گفت: اي فرزند حر! هديه گرانبها و ارمغان پرارجي براي تو آورده ام اگر بپذيري، اينك حسين بن علي عليهما السلام به اينجا آمده است وتو را به ياري مي طلبد، به او بپيوندي تا به ثواب و سعادت بزرگي نايل گردي كه اگر در ركاب او بجنگي به ثواب بي حدي رسيده اي و اگر كشته شوي به شهادت نايل شده اي.

عبيداللَّه بن حر گفت: به خدا سوگند! من از شهر كوفه بيرون نيامدم مگر اينكه اكثر مردم اين شهر، خود را به جنگ او و سركوبي شيعيانش آماده مي كردند و براي من مسلم است كه او در اين جنگ كشته خواهد شد و من توانايي ياري و كمك او را ندارم و اصلاً دوست ندارم كه او مرا ببيند و من او را.

حجاج به نزد امام عليه السلام بازگشت و پاسخ «ابن حر» را به عرض وي رسانيد خود امام با چند تن از اصحابش به نزد عبيداللَّه آمد و او از امام استقبال نمود و خوشامد گفت.

خود عبيداللَّه جريان اين ملاقات را چنين توصيف مي كند كه: چون چشمم به آن حضرت افتاد، ديدم من در دوران عمرم زيباتر و چشم پر كن تر از او نديده ام ولي در عين حال به هيچكس مانند او دلم نسوخته است و هيچگاه نمي توانم آن منظره را فراموش كنم كه وقتي آن حضرت حركت مي كرد چند كودك نيز دور او را گرفته بودند.


«ابن حر» مي گويد: چون به قيافه امام تماشا كردم، ديدم رنگ محاسنش شديداً مشكي است پرسيدم كه رنگ طبيعي است يا از خضاب استفاده كرده ايد؟ امام پاسخ داد اي ابن حر! پيري من زودرس بود. و از اين گفتار امام فهميدم كه رنگ خضاب است.

به هرحال، پس از تعارفات و سخنان معمولي كه در ميان عبيداللَّه و آن حضرت رد و بدل شد امام خطاب به وي چنين فرمود:«يَا ابْنَ الْحُرِّ اِنَّ اَهْلَ مِصْرِكُمْ؛ پسر حر! مردم شهر شما (كوفه) به من نامه نوشته اند كه همه آنان بر نصرت و ياري من اتحاد نموده و پيمان بسته اند و از من درخواست كرده اند كه به شهرشان بيايم ولي حقيقت امر برخلاف آن است كه آنان به من نگاشته اند و تو در دوران عمرت گناهان زيادي را مرتكب شده و خطاهاي فراواني از تو سرزده است آيا مي خواهي توبه كني و از آن خطاها و گناهها پاك گردي؟».

عبيداللَّه گفت: مثلاً چگونه توبه كنم؟ امام فرمود:«تَنْصُرُ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ وتُقاتِلُ مَعَهُ؛ فرزند دختر پيامبرت را ياري كرده و در ركاب وي با دشمنان او بجنگي».

عبيداللَّه گفت: به خدا سوگند! من مي دانم كه هركس از فرمان تو پيروي كند، به سعادت و خوشبختي ابدي نايل شده است ولي من احتمال نمي دهم كه ياري من به حال تو سودي داشته باشد؛ زيرا در كوفه كسي را نديدم كه مصمم به ياري و پشتيباني شما باشد و به خدا سوگندت مي دهم كه از اين امر معافم بداري؛ زيرا من از مرگ سخت گريزانم ولي اينك اسب معروف خود «ملحقه» را به حضورت تقديم مي كنم اسبي كه تا حال به وسيله آن دشمني را تعقيب نكرده ام جز اينكه به اورسيده ام و هيچ دشمني با داشتن اين اسب مرا تعقيب ننموده است مگر اينكه از چنگال او نجات يافته ام.

امام عليه السلام در پاسخ وي چنين فرمود:

«اَمَّا اِذا رَغِبْتَ بِنَفْسِكَ عَنَّا...؛ حال كه در راه ما از نثار جان امتناع مي ورزي ما نيز نه به تو نياز داريم و نه به اسب تو زيرا من از افراد گمراه براي خود نيرو نمي گيرم».

آنگاه امام اين جمله را نيز اضافه نمود:

«همان گونه كه تو بر من نصيحت نمودي من نيز نصيحتي به تو مي كنم كه تا مي تواني خود را به جاي دوردستي برسان تا صداي استغاثه ما را نشنوي و جنگ ما را نبيني؛ زيرا به خدا سوگند! اگر صداي استغاثه ما به گوش كسي برسد و به ياري ما نشتابد خدا او را در آتش جهنم قرار خواهد داد».


عبيداللَّه از اين سخنان پندآميز امام پند نگرفت و به سپاه وي نپيوست ولي تا آخر عمر از اين جريان اظهار ندامت و پشيماني مي نمود و براي از دست دادن چنين سعادتي ابراز تأسف و تأثر مي كرد.

نمونه اي از تأثر او را از اشعار زير كه خويشتن را مورد خطاب وسرزنش قرار داده است مي توان به دست آورد.

«آه! از حسرت و تأسف سنگين كه تا زنده هستم در ميان سينه و گلويم در حركت است و بي قرارم كرده است.

آنگاه كه حسين بر اهل نفاق و ستم پيشگان از مثل من ياري مي طلبيد.

آنگاه كه حسين مي خواست براي برانداختن اهل ضلال و نفاق به ياريش بشتابم.

آري، اگر آن روز از راه جان، ياري و مواساتش مي نمودم در روز قيامت به شرافتي بس بزرگ نايل مي شدم» [2] .




پاورقي

[1] انساب‏الاشراف، ج 3، ص 174. طبري، ج 7، ص 306. کامل ابن‏اثير، ج 3، ص 282. مقتل خوارزمي، ج 1، ص 226. اخبارالطوال، ص 246. امالي صدوق مجلس 30.

[2]



فَيالَکِ حَسْرَةً ما دُمْت حيّاً

تُرَدَّد بَيْنَ صَدْرِي وَالتّراقي



حُسَيْنٌ حينَ يَطْلُبُ نصر مثلي

عَلَي اَهْلِ الْعَداوَةِ وَالشِّقاقِ



حُسيْنٌ حَيْثُ يَطْلُبُ بَذْلَ نَصْرِي

عَلي اَهْلِ الضَّلالَةِ وَالنِّفاقِ



لَوْ اَنّي اُواسيهِ بِنَفْسِي

لَنِلْتُ کَرامَةً يَوْمَ التَّلاقي.