بازگشت

خلاصه اي از جنايات حجاج


در مروج الذهب و كامل ابن اثير آمده است كه چون حجاج بن يوسف به فرمانروايي عراق منسوب و به كوفه مقر حكومت خويش وارد گرديد در اولين سخنرانيش كه توأم با تهديد و ارعاب و بدون ذكر «بسم اللَّه» بود قيافه خونخوار خويش را نشان داد و از جمله هايي كه او در اولين سخنرانيش به كار برد اين بود:

اي مردم عراق! اي اهل شقاق و نفاق و صاحبان بدترين صفات به خدا سوگند! من در ميان شما گردنهايي برافراشته و سرهايي كه هنگام درو كردنش فرا رسيده است زياد مي بينم و اين كاري است كه از من ساخته است. اي مردم عراق! بدانيد به خدا سوگند من نه از لغزش شما درمي گذرم و نه عذر شما را مي پذيرم [1] .

آنگاه دستور داد كه بايد همه شما در بيرون شهر اجتماع كنيد و به ياري «مهلب» كه در بصره با مخالفان حكومت در جنگ است بشتابيد و هركس از اين فرمان خودداري كند گردنش را خواهم زد و خانه اش را ويران خواهم نمود. روز سوم كه خود حجاج ناظر حركت مردم كوفه به سوي بصره بود، پيرمردي از سران قبائل كوفه به نام «عمير بن ضابي» به نزدوي آمد و گفت: امير! من پير و زمين گير و ضعيفم و چند فرزند جوانم در جنگ شركت مي كنند، يكي از آنها رابه جاي من حساب كن و مرا از شركت در اين جنگ معاف بدار.

هنوز كلام پيرمرد تمام نشده بود كه حجاج دستور داد گردن او را زدند و ثروتش را مصادره نمودند. مردم كوفه با ديدن اين فشارها در رفتن به بيرون شهر و شركت در جنگ بصره آنچنان ازدحام و كثرت نمودند و آنچنان شتاب زده شدند كه چندين نفر از بالاي پل به داخل فرات افتاده و غرق شدند [2] .

بنابه نقل مورخان حجاج بن يوسف كه در سال 95 و پس از بيست سال امارت، مُرد كساني كه به دست وي در اين مدت به قتل رسيده بودند (بجز كساني كه در جنگها


كشته شده بودند) به 120 هزار نفر بالغ مي گرديد. به هنگام مرگ حجاج، پنجاه هزار نفر مرد و سي هزار نفر زن در زندانهاي وي وجود داشتند كه شانزده هزار نفر از اين زنان زنداني، برهنه بودند.

مسعودي پس از نقل اين جريان مي گويد: حجاج زن و مرد را در يك محل زنداني مي نمود و زندانهاي وي سقف نداشت تا از تابش آفتاب سوزان و رسيدن باد و باران و سرماي زمستان مانع گردد [3] .

در تاريخ ابن جوزي آمده است كه غذاي زندانيان حجاج را مخلوطي از آرد جو و خاكستر و نمك تشكيل مي داد و هركس پس از چند روز كه در يكي از زندانهاي حجاج زنداني مي گرديد در اثر اين نوع غذا و در اثر تابش آفتاب به صورت يك شخص سياه پوست درمي آمد [4] .

ابن قتيبه دينوري نقل مي كند كه حجاج بن يوسف در اثر مخالفتي كه از مردم بصره به وجود آمد در ماه رمضان و روز جمعه وارد اين شهر گرديد و با يك دسيسه حساب شده در ميان مسجد جامع اين شهر، هفتادهزار نفر را، آري هفتادهزار نفر را، يكجا از تيغ شمشير گذرانيد كه چنين جنايتي در طول تاريخ ديده نشده است [5] .

مرحوم شيخ محمد جواد مغنيه نويسنده شهير لبناني مي گويد: «من آنچه تاريخ مطالعه كرده ام در قساوت و خونخواري، كسي مانند «حجاج» را نديده ام تنها درباره «نرون» مطالبي مي شنويم كه مي تواند بيانگر روح شقاوتگر و حالت ساديسم حجاج باشد كه وقتي «روم» را آتش زد به شعله هايي كه زبانه مي كشيد تماشا مي كرد و به ناله و ضجه زنان و اطفال كه از ميان آتش به گوش مي رسيد مي خنديد» [6] .

و بالأخره «عمر بن عبدالعزيز» درباره «حجاج بن يوسف» مي گفت: «اگر تمام ملتها خبيث ترين و خونخوارترين فرد خود را براي مسابقه در خباثت و جنايت بياورند و ما حجاج را بياوريم در اين مسابقه پست فطرتي،مابر همه جهانيان پيروز خواهيم گرديد» [7] .

و در اينجاست كه مفهوم گفتار امام عليه السلام تا حدي روشن مي شود كه فرمود:«سَلَّط اللَّه


عَلَيْهِمْ مَنْ يُذِلُّهُمْ حَتّي يَكُونُوا اَذَلَّ مِنْ فِرامِ الْمَرْأَة».


پاورقي

[1] مروج‏الذهب، ج 3، ص 134. کامل ابن‏اثير،ج 4، ص 34.

[2] مروج‏الذهب، ج 3، ص 137.

[3] مروج‏الذهب، ج 3، ص 137.

[4] سفينةالبحار، ج 1، ص 222.

[5] مشروح اين جريان در الامامة والسياسه، ج 2، ص 32 آمده است.

[6] شيعه و زمامداران خودسر، ص 122.

[7] تهذيب التهذيب، ج 2، ص 211.