بازگشت

چرا كوفه


در قيام و حركت حسين بن علي عليهما السلام گاهي مسأله دعوت و اظهار پشتيباني مردم كوفه و تشكيل حكومت اسلامي در قيافه علةالعلل و انگيزه اصلي تصوير و ترسيم گرديده است و اين تصوير، گذشته از اينكه برخلاف واقعيات و مسلمات است از اهميت و عظمت اين قيام كاسته و مسأله را به صورت يك موضوع عادي كه هر مسلمان سياستمدار منهاي مقام معنوي و وظيفه شخصي الهي نيز ملزم به اجراي چنين طرح و برنامه بود درآورده است ولي ما كه قدم به قدم با سخنان امام عليه السلام حركت مي كنيم مي بينيم مسأله دعوت مردم كوفه و تشكيل حكومت در اين حركت حيات بخش و اراده امام عليه السلام داراي نقش اساسي و جنبه اصلي نبوده است؛ زيرا امام عليه السلام در مدينه از بيعت با يزيد امتناع ورزيده و بر اساس مخالفت و مبارزه سخت با دشمن سرسخت و با برنامه منظم به سوي مكه حركت نموده است تا آنجا كه در پاسخ ابن عباس مي گويد:«اينها دست از من برنمي دارند تا خون مرا بريزند».

و در پاسخ ابن زبير مي گويد:«اگر در لانه مرغي باشم باز هم مرا بيرون آورده و به قتل خواهند رسانيد».

و پس از تصميم امام عليه السلام و پس از ورود آن حضرت به مكه و پس از آگاهي مردم كوفه از موضع مخالف امام عليه السلام مسأله دعوت شروع گرديده است و پر واضح است كه اين دعوت نمي تواند علةالعلل و انگيزه اصلي در حركت و قيام امام عليه السلام باشد بلكه يك مسأله فرعي و جنبي بوده در كنار يك تصميم و اراده محكم و در ضمن يك هدف عالي و برنامه گسترده و منظم.

اينك امام عليه السلام بايد مبارزه با يزيد را تعقيب و پيگري نمايد ولي ادامه آن در مكه مساوي است با ترور و قتل مخفيانه آن حضرت كه در نتيجه از طرفي موجب هتك حرمت و اهانت به بيت خدا و از طرف ديگر به نفع يزيد بن معاويه منجر خواهد گرديد. ولذا ديديم سعيد بن عمروعاص مسؤول و مأمور ترور امام عليه السلام اول از رهگذر صلح و سازش و با تسليم نمودن امان نامه و سپس با توسل به زور مي خواهد امام را از حركت باز


دارد و به مكه برگرداند و موضوع را بدون سروصدا در خود مكه فيصله بخشيده و اين قيام را در نطفه خفه سازد.

و اما امام عليه السلام كدام منطقه را انتخاب نمايد؟ متن كشور اسلامي، بزرگترين نقطه انفجار، عراق و كوفه را؛ زيرا اين استان يكي از استانهاي بزرگ مركز ارتش اسلام، رقيب و مقابل شام و از نظر سوق الجيشي داراي اهميتي حتي بيش از مكه و مدينه و از نظر آگاهي مردم آن سامان همين اندازه كافي است كه اين همه دعوتنامه از سوي آنان به مكه سرازير شده و آمادگي و پشتيباني خويش را اعلان نموده اند و اگر در يك زمان معين و برهه خاصي جلو اين آگاهي و آمادگي جبراً گرفته شود ولي بالأخره اين افكار در انقلاب آينده مؤثر گرديده انقلابهاي آينده از همين نقطه آغاز خواهد شد.

گذشته از اين مسأله، آيا براي حسين بن علي عليهما السلام كه امام و رهبر امت است در مقابل اين نامه ها و درخواستها عذري در تعطيل برنامه سفر عراق و كوفه وجود دارد و اگر مردم كوفه ادعا مي كردند كه ما حاضر بوديم در راه حسين بن علي عليهما السلام از جان و مال خود بگذريم و اين همه از وي درخواست نموديم كه رهبري ما را به عهده گيرد ولي او اعتنايي به درخواستهاي ما ننمود پاسخ امام عليه السلام قانع كننده بود كه بگويد چون من مي دانستم شما نسبت به من بي وفايي خواهيد نمود لذا به درخواستهاي شما پاسخ مثبت ندادم؟ آيا نمي توانستند ادعا كنند كه ما در دعوت خويش وفادار بوديم؟

به عبارت ديگر: در اينجا امام حسين عليه السلام بر سر دوراهي تاريخ است كه اگر به تقاضاهاي مردم كوفه پاسخ مثبت ندهد در مقابل تاريخ محكوم است و تاريخ در آينده قضاوت خواهد كرد كه زمينه فوق العاده مساعدبود ولي امام حسين از اين فرصت طلايي نتوانست استفاده كند يا نخواست يا ترس و رعب مانع گرديد و...

امام عليه السلام براي اينكه با چنين مردمي كه دست به سوي او دراز كرده اند اتمام حجت كند به تقاضاي آنان پاسخ مي گويد.

نتيجه اينكه: امام از نظر تكليف شرعي، باطني و واقعي كه خود واقف و متوجه آن بود مأموريت داشت كه در راه مبارزه با فساد و دستگاه حكومت يزيد و براي اعتلاي كلمه حق تا آخرين قطره خون خود را نثار كند.

و از نظر حكم ظاهري كه براي هر فردي روشن بود در رابطه با پاسخگويي به


درخواست مردم كوفه و شرايط خاص محيط عراق لازم بود كه اين مبارزه را به اين ناحيه بكشاند و برنامه خويش را در اين نقطه عملي و پياده نمايد و به روال عادي حركت خويش را به مردم كوفه اعلان نموده و به آنها دستور آمادگي هرچه بيشتر بدهد گرچه تفكيك اين دو نوع تكليف از همديگر براي عموم قدري مشكل است ولي شايد گفتار يكي از علماي بزرگ شيعه نيز ناظر به همين مطلب باشد كه مي گويد «حسين بن علي عليهما السلام بين تكليف ظاهري و تكليف واقعي جمع كرده و در حركت خويش به سوي كوفه هردو وظيفه را انجام داد» [1] .

و جالب اين كه امام عليه السلام به هردو جنبه موضوع بارها اشاره كرده، مأموريت اولي خود را به تعبيرهاي مختلف مانند مأموريت از طرف رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در حال رؤيا، خواست و مشيت خداوند و... بيان نموده است. و اما مأموريت دوم و تكليف ظاهري امام كه با علم و آگاهي بر بي وفايي مردم كوفه يك روش معمولي و متعارف در پيش گرفته است، اين حقيقت در سخنان مختلف آن حضرت مانند گفتار او به ابن زبير و... منعكس گرديده است.

و از جمله اين موارد گفتار ديگري است از آن حضرت كه در صفحه بعد مطالعه خواهيد نمود.


پاورقي

[1] مرحوم شيخ جعفر شوشتري در «خصائص‏الحسينيه».