بازگشت

در پاسخ عبدالله بن جعفر و عمرو بن سعيد


«اِنَّي رَأَيْتُ رُؤْياً فيها رَسُولُ اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم وَاُمِرْتُ فيها بِاَمْرٍ اَنَا ماضٍ لَهُ عَلَيَّ كانَ اَو لي» [1] .

«... ما حَدَّثْتُ اَحَداً بِها وَما اَنَا مُحَدِّث بِها حَتّي اَلْقي رَبِّي» [2] .

«... أمَّا بَعد فَاِنَّه لَمْ يُشاقِق اللَّه ورَسوله من دعا الي اللَّه عزّوجلَّ وَعَمِلَ صالِحاً وقالَ اِنّني مِنَ الْمسلِمينَ وَقدْ دَعوتُ اِلي الايمانِ والْبرِّ والصِّلة فَخيْرُ الاَمانِ اَمانُ اللَّه ولَنْ يُؤمنَ اللَّه


يَوم الْقِيامَة مَنْ لَمْْ يَخفهُ فِي الدُّنيا فَنسأَلُ اللَّهَ مَخافَة فِي الدُّنيا تُوجبُ لَنا اَمانَهُ يَومَ الْقيامَة فَاِنْ نَويْتَ بِالكِتاب صلَتِي وَبرِّي فجُزيت خَيْراً فِي الدُّنيا والآخرة؛ والسَّلامُ» [3] .

ترجمه و توضيح لغات

لَمْ يُشاقِق (از شاق): مخالفت ورزيد، دشمني نمود. أُمِرْتُ: مجهول است: مأمور شده ام. اَنَا ماضٍ لهُ: من انجام خواهم داد. عَلَيَّ كانَ اوْلي: به ضررم تمام شود يا به نفعم. جُزيتَ: مجهول مخاطب است: پاداش داده مي شوي.

ترجمه و توضيح

بنا به نقل طبري و ابن اثير از امام سجاد عليه السلام چهارمين كسي كه به حسين بن علي عليهما السلام پيشنهاد مي نمود كه از سفر عراق منصرف گردد و در اين مورد اصرار مي ورزيد عبداللَّه بن جعفر بودكه پس از حركت امام عليه السلام از مكه طي نامه اي كه به وسيله دو فرزندش عون و محمد به حضور امام ارسال داشت چنين نگاشت:

امّا بعد: به خدا سوگندت مي دهم كه با رسيدن اين نامه از سفري كه در پيش گرفته اي منصرف و به شهر مكه مراجعت كني؛ زيرا مي ترسم كه تو در اين سفر كشته شوي و فرزندانت مستأصل و با كشته شدن تو كه پرچم هدايت و اميد مؤمنان هستي نور خدا خاموش گردد در حركت خود تعجيل نكن كه من نيز متعاقباً خود را به تو مي رسانم [4] .

عبداللَّه بن جعفر پس از ارسال اين نامه بلافاصله با عمروبن سعيد - كه از سوي يزيد بن معاويه به جاي وليد استاندار معزول مدينه به استانداري منصوب و به ظاهر به عنوان امير حاج ولي در واقع براي انجام مأموريت ترور امام عليه السلام آن روزها در مكه به سر مي برد - ملاقات و از وي درخواست نمود كه امان نامه اي به امام عليه السلام بنويسد كه شايد در مراجعت آن حضرت مؤثر افتد و براي تأكيد موضوع و اطمينان بيشتر رضايت عمرو بن سعيد را جلب نمود كه برادرش يحيي بن سعيد را در رساندن امان نامه به همراه


عبداللَّه به خدمت امام عليه السلام اعزام نمايد.

چون عبداللَّه با همراهي يحيي در بيرون مكه به قافله امام عليه السلام رسيد در ضمن تسليم امان نامه تقاضاي خود و يحيي بن سعيد را حضوراً مطرح و انصراف امام را از تصميم مسافرت عراق درخواست نمود.

آن حضرت در پاسخ عبداللَّه و يحيي بن سعيد فرمود:«اني رأيت رؤيا...؛ من رسول خدا را در خواب ديدم در اين خواب به دستور وي به امر مهمي مأموريت يافته ام كه بايد آن را تعقيب نمايم خواه به نفع من تمام بشود يا به ضرر من».

عبداللَّه در باره اين خواب و مأموريتي كه امام به آن اشاره نمود توضيح بيشتري خواست كه آن حضرت چنين پاسخ داد:

«ما حَدَّثْتُ اَحَداً بِها و...؛ من اين خواب را به كسي نگفته ام و تا زنده هستم باكسي در ميان نخواهم گذاشت».

و نامه ذيل را نيز در پاسخ امان نامه عمروبن سعيدنگاشت:«اما بعد: راه مخالفت باخدا و پيامبر نپيموده است كسي كه به سوي خدا و رسولش دعوت نموده و عمل صالح انجام دهد و تسليم اوامر حق گردد. امان نامه اي فرستاداي و در ضمن آن وعده ارتباط صميمي و صلح و سازش نسبت به ما داده اي ولي بهترين امانها، امان خداوند است و كسي كه در دين، ترس از خدا نداشته باشد در آخرت از امان او برخوردار نخواهد بود از پيشگاه خداوند درخواست توفيق خوف و خشيت در اين دنيا داريم تا در آخرت مشمول امانش گرديم و اگر منظور تو از اين امان نامه واقعاً خير و صلح و صفا باشد در دنيا و آخرت مأجور خواهي بود والسلام».

بنا به نقل بلاذري و طبري و ابن اثير چون جعفر بن عبداللَّه و يحيي بن سعيد از پيشنهاد خود مأيوس گرديدند و امام را در تصميم و اراده خويش قاطع و جدي ديدند به مكه برگشتند و عمروبن سعيد نيز چون از راه صلح آميز مأيوس گرديد دوباره به برادرش مأموريت داد كه با گروهي مأمور مسلح، خود را به حسين بن علي برسانند و او را وادار و مجبور به مراجعت كنند. اين عده چون به قافله امام رسيدند در ميانشان بگومگو شد و با تازيانه به همديگر حمله كردند يحيي و يارانش تاب مقاومت نياورده و به مكه برگشتند.



پاورقي

[1] ارشاد مفيد، ص 219. البداية والنهايه، ج 8، ص 167. تاريخ ابن عساکر ص 202. ولي ابن‏عساکر قسمت اول را نيز به صورت نامه در پاسخ نامه عبداللَّه بن جعفر نقل نموده است.

[2] ارشاد مفيد، ص 219. البداية والنهايه، ج 8، ص 167. تاريخ ابن عساکر ص 202. ولي ابن‏عساکر قسمت اول را نيز به صورت نامه در پاسخ نامه عبداللَّه بن جعفر نقل نموده است.

[3] انساب‏الاشراف، ج 3، ص 164. تاريخ طبري، ج 7، ص 280. کامل، ج 3، ص 277.

[4] طبري، ج 7، ص 279. کامل ابن‏اثير، ج 3، ص 277.