بازگشت

نامه اي به مسلم بن عقيل


«اَمّا بَعْدُ: فَقَدْ خَشيتُ اَنْ لا يَكُونَ حَمْلُكَ عَلَي الْكِتابِ اِلَيَّ فِي اْلإسْتِعْفاءِ مِنَ الوَجْهِ الَّذي وَجَّهْتُكَ لَهُ اِلاّ الْجُبْنَ فَامْضِ بِوَجْهِكَ الَّذي وَجَّهْتُكَ فِيهِ وَالسَّلامُ» [1] .

ترجمه و توضيح لغات

حَمَلَهُ عَلَي اْلأمْرِ: او را براي آن كار واداشت. وَجَّهَهُ اِلي فلانٍ: او را به نزد فلاني


فرستاد. وَجْه: جهت، سوي.

ترجمه و توضيح

«مي ترسم انگيزه تو در نوشتن اين استعفانامه چيزي جز ترس نباشد مأموريتي را كه به تو محول نموده ام انجام بده».

«مسلم بن عقيل» در نيمه ماه مبارك رمضان [2] طبق فرمان حسين بن علي عليهما السلام به قصد كوفه از مكه حركت نمود و در مسير خود وارد مدينه گرديد و در ضمن توقف كوتاهي و زيارت قبر پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و تجديد عهد با اقوام و عشيره اش به همراه دو نفر راهنما از قبيله قيس به سوي كوفه روان گرديد، اين مسافران پس از آنكه مقداري از مدينه فاصله گرفتند راه را گم كرده و در بيابانهاي وسيع و شنزار حجاز حيران و سرگردان شدند.

پس از تلاش فراوان هنگامي راه را پيدا نمودند كه همراهان مسلم در اثر گرماي شديد و تشنگي جان خود را از دست داده و بدرود حيات گفتند، ولي مسلم بن عقيل توانست خود را به محلي به نام «مضيق» كه محل سكونت يك قبيله بيابان گرد بود برساند و از مهلكه نجات يابد.

«مسلم بن عقيل» پس از رسيدن به «مضيق» نامه اي به وسيله يكي از افراد آن قبيله به حضور امام نوشت كه در اين نامه در ضمن بيان حادثه هلاكت همراهان و نجات خويش، از آن حضرت درخواست نمود كه در اعزام وي به كوفه تجديد نظرنموده و در صورتي كه صلاح ديد، به جاي او شخص ديگري را به اين مأموريت بگمارد؛ زيرا او اين پيشامد را به فال بد گرفته و اين سفر را سفري مشئوم مي داند.

«مسلم» در آخر نامه تذكر داد كه من تا دريافت جواب نامه به وسيله همين پيك در اين محل منتظر خواهم بود [3] .

امام عليه السلام در پاسخ اين نامه چنين مرقوم داشت:«... فَقَدْ خَشيتُ اَن...؛ مي ترسم انگيزه تو در نوشتن اين نامه و استعفا و اعتذار كردن از مأموريتي كه بر تو محول كرده ام،


چيزي جز جبن و ترس نباشد ولي اين ترس را كنار بگذار و آن مأموريتي را كه بر تو محول كرده ام انجام و به سفر خويش ادامه بده، وَالسَّلام».


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 7، ص 237. ارشاد مفيد، ص 204؛ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 196.

[2] مروج‏الذهب، ج 2، ص 86.

[3] طبري، ج 7، ص 237.