بازگشت

عبدالله بن عمر و حجاج بن يوسف


پس از يزيد بن معاويه آنگاه كه عبدالملك مروان به خلافت رسيد و براي سركوبي ابن زبير، حجاج بن يوسف را به مكه گسيل داشت، حجاج وارد مدينه گرديد، عبداللَّه بن عمر شبانه براي بيعت به سوي حجاج شتافت و گفت:امير! دستت را بده تا براي خليفه بيعت كنم.

حجاج سؤال كرد: عبداللَّه! اين عجله براي چيست و مي توانستي اين بيعت را به فردا موكول كني؟

عبداللَّه گفت: چون از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم شنيده ام كه فرمود:«هركس بميرد در حالي كه امام و پيشوايي نداشته باشد مانند مردمان جاهليت مرده است» و ترسيدم كه شب هنگام مرگم فرا رسد و در اثر نداشتن امام، مشمول گفتار پيامبر شده و از مردگان


جاهليت محسوب شوم.

چون گفتار عبداللَّه بن عمر به اينجا رسيد، حجاج پاي خود را از لحاف بيرون آورد و گفت: بيا به جاي دست، پايم را ببوس [1] .

يعني تو كه امروز براي من حديث پيامبر را مي خواني در زمان علي بن ابي طالب و حسين بن علي عليهما السلام چرا اين حديث را در بوته فراموشي قرار دادي؟

و اين است معناي همان جمله اي كه خود عبداللَّه از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نقل كرد كه: خودداري از نصرت و ياري حسين عليه السلام موجب ذلت و زبوني خواهد گرديد.

نتيجه: اين است چهره و قيافه واقعي عبداللَّه بن عمر كه تاريخ به ما نشان مي دهد تا بدان وسيله عبداللَّه هاي ديگر را در هر عصر و زمان بشناسيم و با خط آنها آشنا گرديده و هميشه از آن برحذر باشيم و باز اين تاريخ به عبداللَّه هاي زمانها و اعصار و به عبداللَّه هاي كنوني ما هشدار مي دهد كه اگر به بهانه هاي واهي حاضر نيستند آزادانه با علي عليه السلام دست بيعت دهند بايد بيعت معاويه و يزيد را جانانه بپذيرند.

و اگر نخوت و تكبر، جهل و عناد به آنها اجازه نمي دهد به ياري حسين عليه السلام بشتابند،بايددر انتظار روزي باشندكه شبانه با ذلت و حقارت!راهي خانه حجاج هاگردند.

اينها بايد بدانند كه اگر دست مرموز و نامرئي بني اميه براي نيل به هدفهاي خويش - كه تنها در منزوي بودن اهل بيت امكان پذير مي باشد - با تبليغات و هو و جنجال، عبداللَّه بن عمر را يكي از «مكثرين» در حديث و متخصصين در مذهب معرفي مي كند [2] و او نيز چهارنعل به استقبال اين جريان مي شتابد بايد به مجازات اين عمل ننگينش كه وجود وي وسيله بهره برداري معاويه ها و يزيدها قرار گرفته است به پاي كثيف ترين و جنايتكارترين افراد بشر بوسه بزند:«ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَلَهُمْ فِي اْلاخِرَةِ عَذابٌ عَظَيمٌ» [3] .


دو نكته مهم: در گفتگوي امام عليه السلام و عبداللَّه بن عمر دو نكته مهم و حساس جلب توجه مي كند:

نكته اول در سخن امام عليه السلام اين است كه از جريان كشته شدن حضرت يحيي و به ارمغان رفتن سر بريده او به يك جنايتكار ياد مي كند و به طوري كه نقل شده است امام در طول سفر خويش از اين حادثه تلخ و جنايت بزرگ، مكرر ياد مي نمود. و مسلم است كه طرح اين موضوع از ناحيه آن حضرت بدون اراده و توجه نبوده بلكه وجود يك تشابه تام در ميان قيام و مبارزه او و مبارزه حضرت يحيي عليه السلام كه منجر به ارمغان رفتن سر بريده آنان گرديد موجب شده است كه آن حضرت از آن حادثه تلخ سخن بگويد.

و اما نكته دوم، در گفتار عبداللَّه بن عمر است كه به هنگام وداع و خداحافظي با امام عليه السلام در حالي كه اشك مي ريخت گفت: يا اباعبداللَّه! تو را به خدا مي سپارم و تو در اين راه كشته خواهي شد.

آيا عبداللَّه بن عمر از كشته شدن امام در آن سفر بجز اين كه از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم شنيده باشد از راه ديگري مطلع گرديده بود و آيا از مطلبي كه بيگانگان درباره حسين بن علي عليهما السلام باخبر بودند خود آن حضرت اطلاعي نداشت؟ و اين همان مطلبي است كه ما در صفحات گذشته مكرر اشاره نموديم كه امام عليه السلام قطع نظر از موضوع «علم امامت» از راه عادي و از طريق خبري كه به واسطه و بي واسطه از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به وي رسيده بود نسبت به جزئيات جريان عاشورا از اطلاع و آگاهي كامل برخوردار بود.


پاورقي

[1] شرح نهج‏البلاغه ابن ابي‏الحديد، ج 13، ص 242.

[2] و از اينجاست که مي‏بينيم مثلاً در مسند احمد بن حنبل که بزرگترين مجموعه حديثي است از عبداللَّه بن عمر بيش از 1700 حديث ولي از امام حسن مجتبي - عليه السلام - و حسين بن علي - عليهما السلام - مجموعاً 22 حديث، آري 22 حديث، نقل شده است!!.

[3] سوره مائده، آيه 33.