بازگشت

نامه و پاسخ استيضاح گونه امام به معاويه


معاويه در ضمن نامه خود به آن حضرت نوشت:

«فاتق شق عصا هذه الامة و ان يردهم اللّه علي يديك في فتنة فقد عرفت الناس و بلوتهم فانظر لنفسك و لدينك و لامة محمد و لا يستخفنك السفهاء و الذين لا يعلمون. [1] پس، از شق عصاي مسلمان ها بپرهيز و موجب تفرقه و اختلاف نشو و مردم را در فتنه و گمراهي نيفكن! تو مردم را مي شناسي و آنان را آزموده اي. پس به فكر خود و دينت و امت محمد باش و فريب سفيهان و فرومايگان و آنان را كه چيزي نمي دانند، نخور!

اين سخنان، گوشه اي از تبليغات ناروا و تهمت ها، تهديدها و دشنام ها به فرزند برومند رسول اكرم (ص)، حضرت سيدالشهدا (ع) است كه در آن، معاويه بر اساس گزارش نارواي مروان حكم و سخن چيني عناصر فرصت طلب، زشت ترين تعبيرها را به كار مي برد.

امام (ع) در پاسخ به وي، در نامه مفصلي، به عملكرد معاويه به شدت حمله مي كند و او را به علت رفتار ناشايست و ناپسندش ملامت مي كند و رسالت الهي و رهبري خود را انجام داده، تذكراتي مشفقانه و نصايحي دوستانه و انتقاداتي پدرانه را ياد آور مي شود، اعمال زشت و نارواي او را گوشزد مي كند، جنايت وحشيانه باند اموي را بر مي شمرد و اعمال خشونت آميز و مستبدانه او را در كشتن ابرار و اولياي خداوند و هتك نواميس امت اسلامي و بندگان صالح خداوند، يادآور مي شود و بدعت ها، تحريف ها، جنايت ها و خيانت هاي دستگاه پليد اموي و شجره ملعونه مذكور در قرآن كريم را بر مي شمرد؛ از جمله مي فرمايد:

«ألست قاتل حجر و اصحابه العابدين المخبتين الذين كانوا يستفظعون البدع و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر فقتلتهم ظلماً و عدواناً من بعد ما اعطيتهم المواثيق الغليظةُ و العهود الموكدة جرأة علي اللّه و استخفافاً بعهده...». [2] .

«مگر تو قاتل حجر بن عدي و اصحاب نمازگزار و عابدان فروتن و پرهيزگار نيستي؟ همان ها كه همواره با بدعت ها در ستيز بودند و امر به معروف و نهي از منكر مي كردند و تو از روي ستم و دشمني، آنان را به شهادت رساندي، پس از آن كه سوگندهاي غلاظ و شداد خوردي و پيمان بستي كه درباره ايشان مكر و خدعه روا نداري و پيمان نشكني؛

اما بر خداوند متعال تجري كردي و حقوق او را سبك شمردي و با جرأت بر خداوند و استخفاف حق او، اين جنايت هاي وحشيانه را مرتكب شدي.

شگفتا! آيا تو نيستي قاتل عمروبن حمق، هم نشين و صحابي رسول اللّه (ص)، بنده صالح خداوند كه عبادت و بندگي خدا او را پير و فرسوده كرده بود و جسمش لاغر و رنگش از كثرت عبادت، زرد شده بود، پس از آن كه او را امان دادي و پيمان ها و عهدهاي موثقي به او دادي كه اگر به پرنده اي آن عهود و مواثيق را مي دادي، از كوه پايين مي آمد و بر تو فرود مي آمد؟ آن گاه با آن همه عهد و پيمان، او را به شهادت رساندي، از روي تجري و جرأت بر خداوند جبار و از روي استخفاف عهد و پيماني كه بسته بودي.

به راستي اي معاويه! آيا تو نيستي مدعي زيادبن سميه، كه او را فرزند پدرت دانستي و نام نهادي و حال آن كه رسول اكرم فرموده اند: «الولد للفراش و للعاهر الحجر». پس تو سنت رسول اللّه را عمداً ترك كردي و از هواي نفس خود، بدون هدايت الهي پيروي كردي. آن گاه او را به امارت كوفه و بصره منصوب كردي تا دست و پاي مسلمانان را ببرد و چشم هاي آنان را دربياورد و آنان را بر شاخه هاي درختان خرما به دار آويزد؛ همان طور كه فرعون با بني اسرائيل مي كرد. گويا تو از اين امت نيستي و اين امت از تو نيستند.

آيا تو قاتل حضرمي نيستي كه فرزند سميه، بسيار درباره او به تو نوشت كه بر دين علي هست و دين علي ـ به خدا سوگند ـ همان ديني است كه پدرم تو را براي پذيرفتن آن با شمشير مي زد و با شما جهاد مي كرد تا از شرك به اسلام روي آوريد و امروز بر همان اساس، بر مسند خلافت مسلمانان تكيه زده اي و اين جايگاه را تصاحب كرده اي و اگر جهاد و شمشير علي نبود، شرف تو و پدرت سختي و رنج هاي تجارت بين مكه و شام و چارواداري بود، نه حكومت و سلطنت بر امت اسلامي.

تو مرا نصيحت كرده اي كه به حال خودم و دينم و امت محمد فكر كنم و از شق عصاي مسلمانان بپرهيزم و از اين كه آنان را در فتنه قرار دهم، برحذر باشم! من فتنه اي بزرگ تر از فتنه خلافت تو بر اين امت سراغ ندارم و ديدگاهي برتر از جهاد با تو براي خودم و دينم و امت جدم، محمد مصطفي نمي شناسم و اگر اين كار را بكنم، همانا آن را قربة الي اللّه مي دانم و اگر آن را رها كنم، استغفار نموده و از خداوند عذرخواهي مي كنم و از او مي خواهم كه توفيق لازم براي هدايت امور عنايت فرمايد.

اي معاويه! تهديد به كيد و مكر كردي، هر كيد و مكري داري، انجام بده. به جانم سوگند كه تو همواره و از قديم با صالحان مكر ورزيدي و اميد است مكر تو زياني نرساند، مگر به خودت.

اي معاويه! آماده قصاص باش و بدان كه هيچ كار كوچك يا بزرگي، از ديد كاتبان و حساب گران الهي به دور نمي ماند و خداوند فراموش نمي كند كه چه بي گناهاني را به اتهام و گمان كشته اي و خون پاكان را ريخته اي و چگونه يزيد، پسر شراب خوار و سگ بازت را بر مردم امير ساختي.»

واضح است كه اين گونه تذكرات، هشدارها، پندها و اتمام حجت ها، در قلب سخت تر از سنگ معاويه، كم ترين تأثيري نمي گذاشت و او چيزي جز قدرت و رياست و جاه طلبي، نمي شناخت. او در كينه و دشمني با خاندان پيامبر (ص) و اميرالمؤمنين (ع) و ياران آن بزرگوار، در حد افراط بود و براي زمينه سازي تصاحب قدرت، توسط فرزند پليدش و تداوم سلطنت اموي، به هروسيله اي متوسل مي شد و از هر ابزاري استفاده مي كرد. معاويه براي حفظ تاج و تخت خود و انتقام از خاندان عصمت، وحشيانه و ديوانه وار عمل مي كرد؛ زيرا دوستي دنيا و رياست و قدرت، چشم را كور و گوش را كر و دل را مي ميراند و قدرت تشخيص را از انسان مي گيرد.

امام (ع) در ادامه اين نامه مي فرمايد:

نامه ها را چاپلوسان و سخن چينان و تفرقه افكنان و دين فروشان نوشته اند، آنان كه منافع خود را در خطر مي بينند و هدفي جز قدرت و تسلط ندارند. من اراده جنگ و مخالفت و خروج بر تو را ندارم؛ ولي از ترك جهاد و مخالفت با تو و حزب اموي، كه ستم گر ومنحرف و ملحد و از اولياي شيطانند، خوفناكم و از خداوند مي ترسم.


پاورقي

[1] بحار الانوار، ج 44، ص 212.

[2] موسوعة کلمات الامام الحسين (ع)، ص 253.