بازگشت

خطبه امام در روز عاشورا


5. وَ ثَبَ الْحُسَيْنُ عليه السلام مُتَوَكِّاً عَلَي سَيْفِهِ فَنادَي بِاَعْلي صَوْتِهِ، أنْشَدُكُمُ اللَّهِ هَلْ تَعْرِفُوني، قالُوا نَعَمْ أَنْتَ إبْنُ رَسُولِ اللَّهِ وَ سِبْطُهُ قالَ أَنْشَدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أنَّ جَدّي رَسُولُ اللَّهِ، قالُوا أللَّهُمَّ نَعَمْ، قالَ أَنْشَدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ اُمّي فاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ قالُوا أَللَّهُمَّ نَعَمْ، قالَ أَنْشَدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ أبي عَلِيُّ بْنِ أبي طالِبٍ قالُوا أَللَّهُمَّ نَعَمْ، قالَ أنْشَدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَدَّتي خَديجَةَ بِنْتِ خُوَيْلِدٍ أَوَّلُ نِساءِ هذِهِ الْأُمَّةِ إِسْلامَاً، قالُوا اَللَّهُمَّ نَعَمْ، قالَ أَنْشَدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنْ سَيِّدالشُّهَداءِ حَمْزَةَ عَمُّ أبي، قالُوا اَللَّهُمَّ نَعَمْ، قالَ أَنْشَدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنْ جَعْفَرَ الطَّيّارِ فيالْجَنَّةِ عَمّي، قالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ، قالَ أَنْشَدُكُمُ اَللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنْ هذا سَيْفُ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَنَا مُتَقَلِّدُهُ، قالُوا أللَّهُمَّ نَعَمْ، قالَ أَنْشَدُكُمُ اللَّهُ هَلْ تَعْلَمُونَ أنْ هذِهِ عَمامَةُ رَسُولِ اللَّهِ اَنَا لابِسُها، قالُوا أَللَّهُمَّ نَعَمْ، قالَ أَنْشَدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أنَّ عَلِيَّاً كانَ أَوَّلُهُمْ إِسْلاماً، وَ أعْلَمُهُمْ عِلْماً، و أعْظَمَهُمْ حِلْمَاً، وَ أنَّهُ وَليُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ، قالُوا أَللَّهُمَّ نَعَمْ، قالَ فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمي، وَ أبي الذَّايِدُ عَنِ الْحَوْضِ غَداً يَذُودُ عَنْهُ رِجالاً كَما يُذادُ الْبَعيرُ الصَّادِرُ عَنِ الْماءِ، وَ لِواءَ الْحَمْدِ في يَدِ أَبي يَوْمَ الْقِيامَةِ، قالُوا قَدْ عَلِمْنا ذَلِكَ كُلَّهُ، وَ نَحْنُ غَيْرُ تارِكيكَ حَتّي تَذُوقَ الْمَوْتَ عَطَشاً.

فَاَخَذَتٍ الْحُسَيْنُ عليه السلام بِطَرفِ لِحْيَتِهِ وَ هُوَ ابْنُ سَبْعَ وَ خَمْسينَ سَنَةٍ.

ثُمَّ قالَ إِشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَي الْيَهُودِ حينَ قالُوا عُزَيْزُبْنِ اللَّهِ.

وَ اشْتَدَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَي الْمجُوسِ حينَ عَبَدُوا النَّارَ مِنْ دُونِ اللَّهِ، وَ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَي قَوْمٍ قَتَلُوا نَبِيُّهُمْ.

وَ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلي هذِهِ الْعِصابَةِ الَّذينَ يُريدُونَ قَتْلَ ابْنِ نَبَيِّهِمْ. [1] .

شيخ صدوق در امالي مي فرمايد:

حضرت سيدالشهداعليه السلام پس از سخنراني يكنفر از يارانش بپا ايستاد و تكيه بر شمشير خود نمود و با صداي بلند فرمود: اي مردم شما را بخدا قسم مي دهم آيا مرا مي شناسيد گفتند: بلي پسر پيغمبر و سبط آن حضرت مي باشي.

فرمود: شما را بخدا قسم مي دهم آيا مي دانيد جد من رسول خدا است.

گفتند: بلي

فرمود: شما را بخدا قسم مي دهم آيا مي دانيد پدر من علي بن ابيطالب است گفتند: بلي.

فرمود: شما را بخدا قسم مي دهد آيا مي دانيد كه جده من خديجه دختر خويلد است و او اوّل زني است كه در اين امت اسلام آورده است، گفتند: بلي.

فرمود: شما را به خدا قسم مي دهم آيا مي دانيد حمزه كه سيد الشهداء است عموي پدر من است گفتند: بلي.

فرمود: شما را بخدا قسم مي دهم آيا مي دانيد كه جعفر طيّار در بهشت عموي من است گفتند: بلي.

فرمود: شما را بخدا قسم مي دهم آيا مي دانيد كه اين شمشير رسول خدا است كه من به كمر بسته ام گفتند: بلي.

فرمود: شما را بخدا قسم مي دهم آيا مي دانيد كه اين عمامه رسول خدا است كه من بر سر نهاده ام گفتند: بلي.

فرمود: شما را بخدا قسم مي دهم كه آيا مي دانيد علي اول كسي است از اين امت كه اسلام آورده و از همه مردم داناتر و بردبارتر است و اوست ولي هر مرد و زن مؤمن گفتند: بخدا قسم چنين است كه مي گوئي.

فرمود: پس چرا ريختن خون مرا برخود حلال شمرده ايد در صورتيكه پدر من در فرداي قيامت اختيار حوض كوثر با او است و كساني را ازكنار كوثر مي راند چنانچه شتر بيگانه را از كنار آب مي رانند و در روز قيامت علم حمد بدست پدر من است گفتند: همه اينها را مي دانيم اما دست از تو بر نداريم تا مرگ را با لب تشنه بچشي.

پس حضرت سيدالشهداءعليه السلام محاسن مبارك بدست گرفت و در آن هنگام سن مباركش پنجاه و هفت سال بود. فرمود: شديد شد غضب خدا بر يهود هنگامي كه گفتند: عزير پسر خدا است.

و شديد شد غضب خد ابر مجوس هنگامي كه آتش پرستيدند و شديد شد غضب خدا بر اين مردم كه مي خواهند پسر پيغمبر خود را بكشند.


پاورقي

[1] امالي شيخ صدوق، مجلس 30، بحار: 46/318.