كاروان اسيران از شام به مدينه
يزيد بن معاويه به امام سجادعليه السلام عرض كرد:
«إن شئت عندنا فبررناك و إن شئت رددناك الي المدينة فقال: لا اريد الاّ المدينة» [1] .
اگر مايليد در شام نزد ما بمانيد و اگر نمي خواهيد بسوي مدينه برگرديد! حضرت فرمود: مي خواهيم به مدينه برگرديم.
زنان و كودكان اسير اباعبدالله عليه السلام كه در كوفه و شام وظيفه بزرگ و حياتي خود را رسوا ساختن فرزند معاويه و حفظ و حراست آن نهضت مقدس از تحريف حكومت آل ابوسفيان به عالي ترين صورت انجام دادند اكنون به سوي مدينه باز مي گردند.
اين زنان و كودكان اسير در حالي برمي گردند كه پيروزي معنوي را كسب نموده اند و با افتخار به شهر و جايگاه خويش باز مي گردند. امام سجادعليه السلام به منظور آنكه شهر مدينه را براي يك جنبش و انقلاب فكري در راه بهره برداري از نهضت مقدس امام حسين عليه السلام آماده گرداند، بشيربن جذلم را به حضور طلبيد و فرمود: «يا بشير رحم اللّه أباك لقد كان شاعراً فهل تقدر علي شيي ء منه؟ فقال بلي يابن رسول اللّه إنّي شاعر فقال ادخل المدينة و انع اباعبداللّه قال بشير فركبت فرسي و ركضت صوتي بالبكاء و انشأت اقول:
يا اهل يثرب لامقام لكم بها
قتل الحسين فاد معي مدراراً
الجسم منه بكربلاء مضرج
و الرأس منه علي القناة يدار [2] .
اي بشير: خدا پدرت را رحمت كند، او مردي شاعر بود آيا تو هم مي تواني شعر بگوئي؟ عرضه داشت بلي يابن رسوله اللّه من هم شاعرم، فرمود پس داخل مدينه شو و مردم را از شهادت امام حسين عليه السلام آگاه گردان.
بشير مي گويد: بر اسب خود سوار شدم و با چشم گريان گفتم، اي اهل مدينه! ديگر در اينجا نمانيد زيرا حسين كشته شد و در شهادت او است كه من اين گونه مي گريم، بدن مقدس او را در كربلا به خون آغشته كردند و سر او را بربالاي نيزه در شهرها گرداندند»
آنگاه گفتم اي اهل مدينه! اينك علي بن الحسين است كه با عمه ها و خواهران خود نزديك شماست و پشت ديوار شهر جاي دارد و من فرستاده او هستم كه جايگاه او را به شما نشان دهم، بشير مي گويد: «در هنگامي كه مردم مدينه صداي مرا شنيدند نه تنها مردان بلكه هيچ زن مستوره اي باقي نماند مگر آنكه ضجه زنان از خانه بيرون آمده و به خارج شهر رهسپار گرديد.
همه به طرف كاروان رفتند، امام سجادعليه السلام از خيمه بيرون آمدند خطبه اي خواندند و مردم را آگاهي دادند:
حمد خداي را كه پروردگار جهانيان و مالك روز جزا و آفريننده همه مخلوقات است...
اي مردم سپاس خداي را كه ما را مورد آزمايش قرار داد به مصيبتهائي بزرگ و شكافي عظيم كه در اسلام واقع شده است.
همانا حسين بن علي عليهما السلام و ياران و جوانان او را كشتند و زنان و فرزندانش را اسير كردند و سر نازنين او را بر بالاي نيزه در شهر گرداندند اين مصيبتي است كه مثل و مانند ندارد.
اي مردم! كداميك از مردان شما پس از اين مصيبت دلشاد خواهد شد و كدام دلي است كه بخاطر آن دچار اندوه نگردد؟ و كدام چشمي است كه از ريختن اشك خود داري نمايد؟ اي مردم! كدام قلبي است كه شيفته آن حضرت نشود؟ و كدام گوشي است كه بتواند اين مصيبت را بشنود؟
اي مردم! ما را پراكنده ساختند و از شهرها دور كردند! بدون آنكه گناهي را مرتكب شويم يا عمل ناشايسته اي را انجام دهيم و يا رخنه اي را در اسلام ايجاد كرده باشيم.
به خدا سوگند اگر رسول خدا بجاي اينكه اين جماعت را به حمايت و حراست از ما وصيت مي فرمود به قتال و جنگ با ما دستور مي داد هر آينه بيش از آنچه كه تا كنون نسبت به ما كردند انجام نمي دادند!
پاورقي
[1] تذکره ابن جوزي: ص 150.
[2] لهوف: ص 119.