بازگشت

خطبه امام علي بن الحسين زين العابدين در شام


بگذار تا من بر بالاي اين چوبه ها روم و سخناني بگويم كه موجب خشنودي خداوند و سعادت اين مردم گردد!.

امام سجادعليه السلام براي رسيدن به اين هدف بزرگ و مقدس و توجه دادن افكار و دلهاي مردم به سوي خاندان ولايت و ننگين ساختن حكومت بني اميه كافي است كه تنها خويش و خاندانش را به مردم معرفي نمايد.

وقتي آن حضرت بر فراز منبر قرار گرفت پس از حمد و ثناي خداوند متعال اين گونه شروع به سخن نمود:

مردم شام! خداوند ما را به علم و حلم و سماحت و فصاحت و شجاعت برتري داد و دلهاي مؤمنين را از محبت ما پر ساخت و ما را به پيغمبر مختار و علي بن ابي طالب و جعفر طيار و حمزه و دو فرزندان پيغمبر حسن و حسين فضيلت داد. هر كس مرا مي شناسد بشناسد و آنكه مرا نمي شناسد اكنون من او را به حسب و نسب خويش آگاه سازم.

اي مردم! من فرزند مكّه و منا هستم، من فرزند زمزم و صفا هستم، من فرزند آن كسي هستم كه خداوند به او وحي فرستاد من فرزند محمد مصطفي هستم، من فرزند علي مرتضي و وارث پيامبران هستم، من فرزند كسي هستم كه ملحدين را ريشه كن ساخت، من فرزند دختر پيامبر، و من زاده بهترين زنان هستم، من زاده خديجه كبرا مي باشم.

آنوقت بعد از معرفي امام مردم را به واقعه كربلا توجه مي دهد:

من فرزند آن كسي هستم كه او را به ستم كشتند من فرزند كسي هستم كه سر او را از قفا بريدند، من فرزند كسي هستم كه او را تشنه كشتند، من زاده كسي هستم كه پس از كشتن بدن او را بر زمين افكندند و او را دفن نكردند، من فرزند آن كسي هستم كه لباس او را به غارت بردند، من زاده آن شهيدي هستم كه فرشتگان آسمان بر او گريه كردند، من زاده كسي هستم كه سر او را بر بالاي نيزه نمودند، من فرزند كسي هستم كه زنان و كودكان او را از عراق تا شام به اسارت آوردند. وقتي امام با سخنانش مردم را متزلزل كرد و جنايات يزيد را بر مردم آشكار نمود. يزيد ناچار مي گردد براي آنكه سخنان شورانگيز آن حضرت را كه تا اعماق دلهاي مردم به آتش كشيده قطع كند.

به مؤذن گفت اذان بگو!

امام از نيرنگ او به خوبي آگاه است، امام صبر كرد تا از اين اذان بهترين استفاده ها را ببرد. امام سجادعليه السلام هم دنباله اذان را گرفت و به تناسب فصول آن بر بالاي همان منبر به عظمت و وحدانيت خداوند گواهي داد تا وقتي كه مؤذن به فصل «اشهد أنّ محمداً رسول اللّه صلي الله عليه وآله رسيد و به مقام رسالت شهادت داد.

در اينجا حضرت بر يزيد بانگ زد و با فريادي كه همگان بشنوند فرمود: اي فرزند معاويه! اين محمد كه او را به عظمت ياد مي كنند جد تو است يا جد من؟ اگر بگوئي جد من است سخن دروغ گفته اي و اگر بگوئي جد تو است پس چرا فرزندان او را كشتي و خاندان او را اسير كردي؟ [1] .

يزيد كه مي خواست اجتماع مردم را از شنيدن سخنان امام منصرف كند با شنيدن اين جمله هيجان آنها شديدتر و سوز و التهاب آنها افزون گرديد.

ابن جوزي مي گويد:

«فواللّه لم يبق في النّاس احد الاسبه و عابه و تركه» [2] .

به خدا قسم در بين مردم كسي نبود مگر آنكه براي كشتن حسين به يزيد ناسزا مي گفت و او را توبيخ كرده و از او فاصله گرفت.

در كامل بهائي آمده:

«فما دخلت النسوة استقبلهن نساء آل ابي سفيان و قبلن ايدي بنات رسول اللّه و بكين و اقمن الماتم ثلثة ايام» [3] .

هنگامي كه زنان اسير داخل منزل گرديدند زنهاي آل ابي سفيان همگي با اشكهاي ريزان و ضجه و ناله از آنها استقبال كردند دستهاي آنها را بوسيدند و سه روز با آنان در آنجا سوگواري كردند.


پاورقي

[1] ناسخ التواريخ: 165/3.

[2] تذکره ابن جوزي: صفحه 149.

[3] نفس المهموم: ص 293.