بازگشت

حضرت زينب خطبه مي خواند


قافله اسيران روز يازدهم محرم به سوي كوفه حركت نمود، بسوي همان مردمي كه امام حسين عليه السلام را دعوت كرده بودند، و همان شهري كه حدود پنج سال پايتخت حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام بوده و همواره مركز شيعيان و پايگاه دوستان آن حضرت بود.

حضرت زينب و خاندان رسالت را وارد همين شهر كرده اند در حاليكه برادران و فرزندان و برادرزادگان و عموزادگان و صحابه اباعبدالله عليه السلام را كشته اند.

و دختر علي بن ابي طالب عليه السلام را در ميان محملي بي روپوش جاي داده اند. او منظره كوفه را مي نگرد، ناگاه گذشته زندگي او در اين شهر در برابرش مجسم گرديد و آن حوادث دوران پدر يكي بعد از ديگري از خاطره پاك او مي گذرد، با خود مي گويد: آيا اينجا كوفه است؟ همان كوفه اي كه پدرم حكومت مي كرد؟ آيا من همان زينبم كه اكنون در محمل بي روپوش جاي گرفته ام؟ آيا اينان همان مردمي هستند كه حسين و جوانان و اصحاب او را كشته اند؟

ابتداء آن شير زن با ندائي قاطع فرمان سكوت داد.

با اين فرمان نفسها در سينه حبس گرديد و شترها از حركت باز ايستادند، تمام گردنها كشيده شد و گوش فرا مي دهند تا ببينند آن بانو چه مي گويد؟

آن وقت شروع به سخن كرد اما پيش از آن كه با مردم خطاب كند ابتداء دودمان خود را معرفي نمود تا همه مردم با نظر عظمت و احترام به او و گفتار او بنگرند. فرمود:

الحمدللّه و الصلوة علي ابي محمد و آله الطيبين الاخيار.

يا اهل الكوفه يا اهل الختل و الغدر أتبكون فلا رقأت الدمعة و لا هدأت الرنة انما مثلكم كمثل التي نقضت غزلها من بعد قوة انكاثا تتخذون ايمانكم دخلاً بينكم الا و هل فيكم الا الصلت و النطف و الصدرو الثنف و ملق الاماء و غمز الاعداء او كمرعي علي دمنة او كفضة علي ملحودة الا ساء ماقدمت لكم انفسكم ان سخط اللّه عليكم و في العذاب أنتم خالدون... [1] .

اي مردم كوفه، اي اهل فريب و خدعه آيا بر ما مي گرييد؟ هنوز چشمهاي ما گريان است و ناله هاي ما خاموش نگرديده، مثل شما مثل همان زني است كه رشته خود را مي بافت و سپس آن را برمي گشود، شما هم به پيغمبر ايمان آورديد و ريسمان ايمان خويش را محكم بافتيد، اما با اين گناه عظيم دوباره آن را گشوديد در شما نيست جز چاپلوسي و شر و فساد و عجب و بغض و تملق از كنيززادگان و با دشمنان غمازي كردن، شما مانند گياهي هستيد كه بر مزبله اي برويد، نه قابل اكل است و نه موجب نفع و يا مانند نقره اي مانيد كه در دل خاك دفن گرديده، نفسهاي شما چه بد براي شما در سراي ديگر ذخيره كرده شما مستوجب غضب خدا هستيد و دوزخ جايگاه شماست.

پس از آنكه ما را كشتيد اكنون بر ما گريه مي كنيد؟ آري سوگند به خداوند بايد بسيار گريه كنيد و كم بخنديد، هر آينه ننگ اين جنايت دامن شما را گرفته است و با هيچ آبي نمي توانيد اين لكه عار را بشوئيد، چگونه مي توان شست قتل پسر پيامبر و سيد جوانان اهل بهشت را، شما كسي را كشتيد كه پناهگاه نيكانتان و دادرس در هنگام بلا و مصيبت تان بود. كسيكه نشانه حج و جايگاه سنت شما بود. اي اهل كوفه گناه زشتي را مرتكب شديد و هلاكت و عذاب بر شما باد، كوششهاي شما بي نتيجه و دستهاي شما بريده باد در اين كار سخت زيان كرديد و غضب خداي متعال را برخود نازل نموديد و داغ ذلت و مسكنت بر شما نقش بست.

واي بر شما اي اهل كوفه، آيا مي دانيد كدام پاره جگر از مصطفي را شكافتيد؟ و كدام پرده نشينان عصمت را از پرده بيرون افكنديد؟ آيا مي دانيد چه خوني از پيامبر بر زمين ريختيد؟ چه حرمتي را از او هتك نموديد؟...

مورخين نقل كرده اند.

به خدا قسم در آن روز مردم كوفه را ديدم كه بهت زده اشك مي ريزند و از شدت غم دستها را بر دهان گرفته و انگشت هاي خود را مي گزند.

عبيداللّه بن زياد سئوال مي كند: «كيف رأيت صنع اللّه باخيك»؟ كار خدا را با برادرت چگونه ديدي؟

زينب كبري عليها السلام فرمود: الحمدللّه الّذي اكرمنا بنبيّه محمدصلي الله عليه وآله و طهرنا من الرجس تطهيراً انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا.

حمد خدا را كه ما را به پيغمبرش شرافت بخشيد و از آلودگيها و پليديها پاك گرداند، پسر زياد رسوا نمي شود مگر فاسق و نمي گويد مگر فاجر و آن هم ما خاندان نيستيم.

فرمود: «ما رأيت الاّ جميلا. هؤلاء قم كتب اللّه عليهم القتل فبرزوا الي مضاجعهم و سيجمع اللّه بينك و بينهم...» [2] .

«من از خداوند درباره برادرم نديدم مگر نيكوئي و جمال، برادرم و ياران او كساني بودند كه خداوند براي آنها شهادت را مصلحت دانست و آنها با اختيار خود به سوي قتلگاه خويش آمدند اما به زودي پروردگار بين تو و آنان در دادگاه عدل خود جمع خواهد نمود و در آنجا تو را به محاكمه مي كشند.

اي پسر زياد براي تو موقفي است كه بايد براي جواب دادن در آن آماده باشي، ولي چگونه مي تواني از اين گناه عظيم جواب بدهي؟ اي زاده مرجانه مادرت بر تو بگريد».



ديده آزاد مردان اشكبار زينب است

كوه صبر و استقامت بي قرار زينب است



در اسارت خلق را آزادگي آموخته

چون خدا در اين اسيري پاسدار زينب است



آنكه داغ شش برادر به جان هموار كرد

تا بماند جاودان دين پيامبر زينب است



تازيانه خوردن و از دين حق كردن دفاع

فاطمه در اين روش آموزگار زينب است



گر مدال فاطمه از ميخ در بر سينه بود

خون پيشاني مدال افتخار زينب است



و آنحضرت خطبه اي آتشين در شهر شام در بارگاه ظلم و ستم يريدبن معاويه نيز دارد اما بعلت اختصار به آن نمي پردازيم فقط علاقمندان مي توانند به لهوف سيد بن طاووس صفحه 109 چاپ قديم مطالعه نمايند.

در اين خطبه به يزيد خطاب مي فرمايد: آيا گمان مي كني با كشاندن ما به شهرهاي مختلف بر ما تنگ گرفته اي، و ما در نزد خداوند پست و خوار هستيم و تو داراي قدرت و منزلت؟ تو مغرور گشتي و گفتار خدا را فراموش كردي. [3] .

آيا اين از عدل تو است اي پسر آزادگان كه زنان و كنيزان خود را در پشت پرده جاي دهي، ولي دختران پيغمبر را در ميان نامحرمان حاضر سازي؟

اي يزيد! اين جنايتهاي بزرگ را انجام دادي آنگاه نشسته اي و مي گوئي «اي كاش پدران من بودند و از سرور و شادماني فرياد برمي آوردند و مي گفتند: اي يزيد دست تو شل مباد»

اي يزيد! گرچه شدائد و فشارهاي روزگار مرا در شرائطي قرار داد كه با تو سخن بگويم، اما من تو را كوچك مي شمرم.

آه كه چه شگفت انگيز است! مردان خدا بدست لشكر شيطان كشته شوند؟

اي يزيد! آنچه مي تواني در راه دشمني با ما انجام ده و آنچه مي خواهي مكرو فريب به كار ببر و سعي و كوشش نما اما به خدا سوگند تو نمي تواني نام ما را محو كني و ما را از ياد مردم ببري.



صابرين را پيش رو الگوي صبر زينب است

آب درياهاي فيض از جوي صبر زينب است



پيكر دين بعد پيغمبر هزاران زخم خورد

مرحم آن زخمها داروي صبر زينب است



روز عاشورا سرآمد گرچه با فتح يزيد

بي شكست آن فتح در اردوي صبر زينب است



عصر عاشورا ورق برگشت برنفع حسين

وآن ورق برگشتن از نيروي صبر زينب است




پاورقي

[1] لهوف سيد بن طاووس: ص 86.

[2] ناسخ التواريخ: 61/3.

[3] آل عمران: 172.