بازگشت

شب عاشورا


امام حسين عليه السلام در شب عاشورا براي افراد بني هاشم و ياران خويش خطبه اي ايراد نمود:

«خدا را به بهترين وجه ستايش كرده و در شدائد و آسايش و رنج و رفاه مقابل نعمتهايش سپاسگذارم. خدايا تو را مي ستايم كه بر ما خاندان با نبوت كرامت بخشيدي و قرآن را به ما آموختي و به دين و آئين مان آشنا ساختي و برما گوش و چشم حق بين و قلب عطا فرمودي و از گروه مشرك و خدا نشناس قرار ندادي.

«أمّا بَعْدُ، فَاِنّي لا اَعْلَمُ اَصْحاباً اَوْلي وَ لاخَيْراً مِنْ اَصْحابي وَ لا اَهْلُ بَيْتٍ اَبَرُّ وَ لا اَوْصَلُ مِنْ اَهْلِ بَيْتي فَجَزاكُمُ اللَّهُ عَنّي جَميعاً خَيْراً...» [1] .

اما بعد من اصحاب و ياراني بهتر از ياران خود نديده ام و اهل بيت و خانداني با وفاتر و صديق تر از اهل بيت خود سراغ ندارم خداوند به همه شما جزاي خير دهد.

آنگاه فرمود: جدم رسول خداصلي الله عليه وآله خبر داده بود كه من به عراق فراخوانده مي شوم و در محلي به نام «كربلا» فرود آمده و در همانجا به شهادت مي رسم و اينك وقت اين شهادت رسيده است كه به اعتقاد من همان فردا، دشمن جنگ خود را با ما آغاز خواهد نمود و حالا شما آزاد هستيد و من بيعت خود را از شما برداشتم و به همه شما اجازه مي دهم كه از اين تاريكي شب استفاده كرده و هر يك از شما دست يكي از افراد خانواده مرا بگيرد و به سوي آبادي و شهر خويش حركت كند و جان خود را از مرگ نجات بخشد زيرا اين مردم فقط در تعقيب من هستند و اگر بر من دست بيابند با ديگران كاري نخواهند داشت.

خداوند به همه شما جزاي خير و پاداش نيك عنايت كند.

در مقتل مقرم آمده است، امام حسين عليه السلام در شب عاشورا از خيمه ها دور شد. نافع بن هلال كه يكي از ياران آن حضرت بود خود را به امام رسانيد و انگيزه بيرون شدن از محيط خيمه ها را سئوال كرد و اضافه نمود يابن رسول اللّه آمدن شما به سوي لشكر اين مرد طاغي مرا سخت نگران و متوحش ساخت.

امام در پاسخ وي فرمود آمده ام تا پستي و بلندي اطراف خيمه ها را بررسي كنم كه مبادا براي دشمن مخفي گاهي باشد و از آنجا براي حمله خود و يا دفع حمله شما استفاده كند.

آنگاه آن حضرت فرمود: امشب همان شب موعود است وعده اي است كه هيچ تخلف در آن راه ندارد.

آن وقت امام خطاب به نافع فرمود: آيا نمي خواهي در اين تاريكي شب به اين كوهها پناهنده شوي و خود را از مرگ برهاني؟

نافع بن هلال خود را به قدمهاي آن حضرت انداخت و عرضه داشت مادرم به عزايم بنشيند، من اين شمشير را به هزار درهم و اسبم را هم به هزار درهم خريداري نموده ام، سوگند به آن خدائي كه با محبت تو بر من منت گذاشته است. بين من و تو جدائي نخواهد افتاد مگر آن وقت كه اين شمشير كند و اين اسب خسته شود.

نافع بن هلال مي گويد: امام عليه السلام پس از بررسي بيابانهاي اطراف به سوي خيمه ها برگشت و به خيمه زينب كبري عليها السلام وارد گرديد و من در بيرون خيمه نگهباني مي دادم، حضرت زينب عرضه داشت برادر! آيا ياران خود را آزموده اي و به نيت و استقامت آنان پي برده اي؟ مبادا در موقع سختي دست از تو بردارند و در ميان دشمن تنها بگذارند.

امام عليه السلام در پاسخ وي چنين فرمود: آري به خدا سوگند آنها را آزموده ام و نيافتم مگر دلاور و غرنده و با صلابت و استوار آنان به كشته شدن در پيش روي من آن چنان مشتاق هستند مانند اشتياق طفل شيرخوار به پستان مادرش. [2] .

نافع مي گويد: من چون اين سئوال و جواب را شنيدم، گريه گلويم را گرفت و به نزد حبيب بن مظاهر آمده و آنچه از امام و خواهرش شنيده بودم بدو بازگو نمودم.

حبيب بن مظاهر گفت: به خدا سوگند اگر منتظر فرمان امام عليه السلام نبوديم همين امشب به دشمن حمله مي كرديم.


پاورقي

[1] ارشاد مفيد: ص 564، کامل ابن اثير: 285/3.

[2] مقتل مقرم: ص 262.