بازگشت

مقدمه


مرحوم محتشم كاشاني چه خوش مي سرايد:



باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است

باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است



باز اين چه رستخيز عظيم است كز زمين

بي نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است



اين صبح تيره باز دميد از كجا كز او

كار جهان و خلق جهان جمله در هم است



گويا طلوع مي كند از مغرب آفتاب

كاشوب در تمامي ذرات عالم است



گر خوانمش قيامت كبري بعيد نيست

اين رستخيز عالم كه نامش محرم است



در بارگاه قدس كه جاي ملال نيست

سرهاي قدسيان همه به زانوي غم است



جن و ملك بر آدميان نوحه مي كنند

گويا عزاي اشرف اولاد آدم است



خورشيد آسمان و زمين نور مشرقين

پرورده كنار رسول خدا حسين عليه السلام



محرم از راه مي رسد و هر سال براي ما جلوه اي تازه دارد. اشكها جاري است ضجه ها پرده گوشها را مي نوازد همه سياه پوش و محزون گشته اند. پرچم سياه بر در خانه ها و حسينيه ها و مساجد برافراشته شده اند! چرا؟ تا پاسي از شب را در تكايا بسر مي برديم، وعاظ و خطبا و سنخنوران از مردي (كه مروت و آزادگي او نه زبان زد مسلمانان بلكه غير مسلمان نيز هست)، سخن مي گويند.

مداحان مديحه سرائي مي كنند. محبت ما نسبت به آن شخصيت بزرگ افزوده مي گردد. همه آزاد مردان جهان او را مي ستايند و همه شيفته گان عالم در عظمت او متحيرند.

راستي خدايش چقدر عزيزش مي دارد؟ دوست داشتن او را، محبت به او را، گريه كردن به او را، الگو قرار دادن او را در زندگي.

او كيست؟ چگونه است؟ چگونه زندگي كرد؟ چگونه سخن گفت؟ چگونه ايثار كرد؟ چگونه بر او گذشت؟ چگونه نثار جان در راه معشوق كرد؟ براي چه كسي اينگونه عمل كرد؟ دشمنانش چه كساني بودند؟ او فقط رضاي خدا را جست و اهل بيت و اصحاب او نيز چنين بودند. او جان خويش و اهل بيت و اصحاب خود را با خداوند معامله كرد.

تحمل تشنگي و رنجهاي عاشورا و اسارت اهل بيت او براي رضاي رب العالمين بود، تا مكتب و دينش زنده بماند تا جامعه گرفتار در ظلم حكومت اموي، آزاد گردد.

او خواست مسلماناني كه پيامبر و علي و فاطمه را فراموش كرده بودند دوباره برگرداند، او مي خواست مردم اسير و برده دنيا و خواهشهاي نفساني خويش نشوند. او ياد و خاطره معاد را زنده گردانيد، او مي خواست دوباره مردم مسلمان چون ملت موسي عليه السلام به بت پرستي و گوساله پرستي نروند بلكه بر مكتب توحيدي لا اله الاّ اللّه باقي بمانند. او مي خواست بيت المال مسلمانان كه در دست جنايتكاران اموي افتاده بود و همه را حيف و ميل و صرف لذتهاي شبانه خويش مي كردند به مسلمين برگرداند، او مي خواست دوباره قرآن همراه با فهم حقايق تلاوت گردد.

او مي خواست به انسانهاي جهان بفهماند كه دين دار باشند و زير بار ظلم ستمگران زندگي نكنند و تنها بندگي خداوند را شايسته خويش بدانند.

و به پاداشي كه خداوند براي جد بزرگوارش در نظر گرفت توجه داشته باشند و آن اين كه خداوند فرمود: قل لا أسئلكم عليه أجراً إلاَّ الْمَوَدَّةَ فيِ الْقُربي [1] .

به حقيقت دوستي اهل بيت عليهم السلام را بر امتش فرض و واجب گردانيد.

و محبت حسين عليه السلام مرا بر آن داشت كه در عزاي او جامه سياه بپوشم و با قلبي محزون بر سرو سينه بزنم به همين جهت محرم را آرزو مي كردم و آرزو داشتم يك تاسوعا و يك عاشوراي ديگر زنده بمانم.

تا اشك بريزم اگر مقدورم شد بجاي اشك خون بگريم! تا دوستي ام و شيعه بودنم را ابراز كنم تا شايد قابليت پيدا كنم كه با سيره و خلق و خوي او زندگي را رنگ الهي بخشم. و چگونه زيستن و چگونه مردن از او بياموزم.

آري حسين عليه السلام همان انساني است كه پيامبرصلي الله عليه وآله درباره او فرمود: حسين سيد جوانان اهل بهشت و كشتي نجات امت است.


پاورقي

[1] شوري: 23.