بازگشت

عاطفه و محبت


امام صادق (ع) مي فرمايند:

«هَل الدّين الاّ الحُب ّ و البُغض ».

اصلاً دين ؛ يعني حب ّ به دوستان خدا و بغض به دشمنان خدا. پيامبر (ص) فرمودند:«لا احبّوا الله لما يغذوكم واحبّوني يحب الله واحبّوا عترتي بُحبي ».

«مرا دوست بداريد به سبب دوست خدا، و عترتم را دوست بداريد به سبب دوستي من .» و نه فقط عترتم را دوست بداريد، بلكه از اين هم بالاتر، رسول اكرم (ص) فرمودند:

«والذي نفسي بيده لايؤمن عبدلله حتي اكون احب ّ اليه من ولده و والده و يكون عترتي احب ّ اليه من عترته » يعني «سوگند به خدايي كه جان من در دست قدرت اوست ،ايمان نياورده بنده اي به خداتا وقتي كه من در نزد او، دوست داشتني تر باشم از فرزند و پدرش و خاندان من نزد او، از خاندانش دوست داشتني تر باشد.»

گريه نشانه محبت و دوستي با اهل بيت : است . گريه ، نشانه عاطفه و علاقه و سوختن دل است . اگر شما شخصي را دوست داشته باشي ؛ مثلاً فرزندت را، و او بر اثر مصيبت ها آزار ببيند و گريان شود، آيا محزون و گريان نخواهي شد؟

امام حسين (ع) هم فرزندان و اصحابش را دوست مي داشت و مسلماً خيلي هم بيشتر از ما نزديكانش را دوست داشت ، چون او از ما انسان تر بود و او انسان كامل بود و اين عواطف ، عواطف انساني است .

لذا قهراً عواطف انساني او هم بيشتر بود. نقل شده كه بعضي از مصائب كربلا،خيلي براي امام حسين (ع) سخت تر و جانكاه تر بوده ، از آن جمله است :

الف ) در ميان كساني كه اباعبدالله(ع) خود را به بالين آنها رسانيد، هيچ كس وضعي دل خراش تر و جانسوزتر از برادرش اباالفضل العباس (ع)، نداشت . برادري كه حسين (ع) او را خيلي دوست مي دارد و يادگار شجاعت پدرش مي باشد و چنان اندامي موزون و بلند و رشيد داشت كه حسين (ع) از نظر كردن به آن لذّت مي برد.

وقتي كه امام بالاي سر او مي آيد، مي بيند دست در بدن او نيست ، مغز سرش با يك عمود آهنين كوبيده شده و به چشم او تير وارد شده است . بي جهت نيست كه گفته اند:«عباس كه كشته شد، ديدند چهره حسين شكسته شد» خود امام حسين (ع) فرمود:

«اَلان َ انْقطع َ ظَهري و قَلّت ْ حيلَتي ؛ الان پشتم شكست و چاره ام كاسته شد».

ب ) ابا عبدالله(ع) حضرت علي اكبر را بسيار دوست مي داشت و اين را اظهار مي نمود. خصوصيتي كه باعث محبوبيت بيشتر او مي شد، همان شباهت كاملي بود كه به پيامبر اكرم (ص) داشت . او نظر اندام ، شمايل ، اخلاق ، منطق و سخن گفتن آن قدر شبيه پيامبر بود كه اباعبدالله درباره اش فرمود:

«خدايا خودت مي داني كه وقتي ما، مشتاق ديدار پيغمبر مي شديم ، به اين جوان نگاه مي كرديم » حال چقدر براي انسان سخت و ناراحت كننده است كه چنين فرزندي در معرض خطر قرار گيرد! فرزندي كه همچون اسماعيل تسليم امر خدا بود.

نوشته اند: وقتي علي اكبر مي خواست به ميدان رود، اباعبدالله در حالي كه چشمان مباركش حالت نيم خفته به خود گرفته بود، به او نگاه كرد، مانند شخص نااميدي كه به جوان خود نگاه مي كند. چند قدمي هم پشت سر او رفت و فرمود:

«خدايا گواه باش كه جواني به جنگ اينها مي رود كه از همه مردم به پيغمبرت شبيه تر است .»

و با فرياد به عمر سعد گفت : «خدا نسلت را قطع كند كه نسل مرا از اين فرزند قطع كردي » بعد از آنكه علي (ع) مبارزه بي نظيري نمود و ضربت ها خورده و دهانش خشك و زبانش مثل چوب خشك شده بود، از ميدان بر مي گردد و مي گويد: پدر جان ! عطش و تشنگي دارد مرا مي كشد، سنگيني اين اسلحه مرا سخت به زحمت انداخته است . اگر ذره اي آب به كام من برسد، نيرو مي گيرم و بر مي گردم و جهاد مي كنم !

اين سخن ، جان اباعبدالله را آتش مي زند و مي گويد: پسر جان ! ببين دهان من از دهان تو خشك تر است . فرزند عزيزم ! اميدوارم هرچه زودتر به فيض شهادت نائل شوي و از دست جدّت سيراب گردي .

علي اكبر(ع) بر مي گردد و مي جنگد و سرانجام ، مردي او را غافلگير كرده و با نيزه محكمي آن چنان به او ضربه مي زند كه ديگر توان ، از او گرفته مي شود، به طوري كه دستهايش را به گردن اسب مي اندازد، چون نمي توانسته خودش تعادلش را حفظ كند و فرياد مي كشد: «يا ابتاه ! هذا جدّي رسول الله؛ پدر جان الان دارم جدم را مي بينم » اسب ،علي اكبر را در ميان لشكر دشمن برد و اين جاست كه نوشته اند: «فَاحْتَمَله ُ الْفَرَس اِلي عَسكرِ الْاعداء فقطعوه بسيوفهم ارباً ارباً» او را تكه تكه كردند. حال تصور كنيد امام (ع) بر بالاي سر اين فرزند با اين خصوصيات ، چه رنجي را متحمل شده است .

ج ) يكي ديگر از اين صحنه هاي دلخراش عاشورا، زمان وداع امام حسين (ع) با حضرت قاسم (ع) برادر زاده اش مي باشد.

در روز عاشورا، هيچ كس بدون اجازه حضرت به ميدان نمي رفت . وقتي حضرت قاسم (ع) آمد كه اجازه بگيرد، اباعبدالله (ع) به اين سادگي به او اجازه نداد. او شروع كرد به گريه كردن ، قاسم و عمو در آغوش هم شروع به گريه كردند و نوشته اند: وقتي كه قاسم شروع كرد به بوسيدن دست ها و پاهاي اباعبدالله(ع) و اصرار كرد و حضرت هم انكار، تا سرانجام حضرت با لفظ اجازه نداد، بلكه يك دفعه دستانش را گشود و گفت :«بيا فرزند برادر مي خواهم با تو خداحافظي كنم » قاسم دست به گردن عمو انداخت و امام نيز دست به گردن جناب قاسم .

و آن قدر در اين صحنه گريه كردند كه هر دو، بي حال شدند و از يكديگر جدا گشتند.

اين طفل سيزده ساله فوراً سوار اسب شد. در حالي كه هنوز دانه هاي اشك به صورتش جاري بود و وارد نبرد شد. اباعبدالله (ع) اسب خود را حاضر كرده و به دست گرفته بود و گويا منتظر بود كه ناگاه فريادي شنيد: «يا عَمّاه » حسين (ع) مانند باز شكاي به سمت حضرت قاسم (ع) كه با ضربه دشمن به فرق مباركش از روي اسب به زمين افتاده بود، حركت كرد.

حدود دويست نفر دور بدن قاسم را گرفته بودند كه سرش را از بدن جدا كنند. وقتي ديدند كه امام (ع) حمله كرد، فرار كردند و امام (ع) خود را بر بالين قاسم رساند و سرش را به دامن گرفت و فرمود:«برادرزاده خيلي بر عموي تو سخت است كه او را بخواني ، نتواند تو را اجابت كند. و يا اجابت كند، اما نتواند براي تو كاري انجام دهد. و جناب قاسم در حاليكه از شدت درد، پاهايش را به زمين مي كوبيد، فريادي كشيد و جان را تسليم نمود.

و هم چنين لحظه هاي علي اصغر، شيرخواره امام حسين (ع) نيز واقعاً بر ايشان سخت گذشت ، كه به سبب طولاني نشدن مطلب ، آن مصيبت ذكر نمي گردد، البته اين مصيبت نيز در كتب مختلف مقاتل ذكر گرديده است .

وقايع كربلا واقعاً دل سنگ را كباب مي كند و عواطف هر انساني ، با هر عقيده و مذهبي را به هيجان مي آورد. مگر مي شود كسي در دلش ذره اي محبت خدا باشد و براي كساني كه تا اين اندازه در راه حق جان فشاني نموده اند، متأثّر نگردد.

«اي شيعيان من ، هرگاه آب گوارايي نوشيدند مرا ياد كنيد، يا اگر درباره شهيدي يا غريبي ، مطلبي شنيديد، براي من گريه كنيد»

و هم چنان كه ذكر شد، روايت است : «اگر خدا اراده خير، به بنده اي كند، محبت حسين (ع) را دردلش قرار مي دهد.»

لذا انساني كه چشمش در مصيبت حضرتش گريان نشود و دلش براي حسين (ع) نسوزد، بايد در ايمان خود شك كند. چرا كه «اِن َّ لِقَتْل َ الْحُسين حَرارة ً في قلوب ِ المؤمنين لاتَبْرُدُ اَبداً؛ از قتل حسين در دل هاي مؤمنان سوزشي است كه هرگز به سردي نگرايد.»البته انسان هرچه شناختش به صفات و اخلاص و هدف امام حسين (ع) زيادتر گردد،معرفتش نيز به ايشان افزون مي گردد.

امام حسين (ع) با وجود شدت علاقه اي كه به اولاد و ياران خود داشت ، اما چون محبت خدا در دلش بيشتر بود و رضاي او را طالب بود، لذا از خود و عواطف خود هجرت نمود. علامه طباطبائي مي فرمايد:

«طريقه محبت است كه قلب را از هر تعلقّي جز تعلق خدا، پاك مي سازد؛ و قلب رامنحصراً متعلق به خدا و هر چه كه منسوب به خداست ، از دين و آورنده دين و ولي ّ در دين و هر چه كه برگشتش به خدا باشد، مي سازد. آري ، محبت به هر چيز، محبت به آثار آن نيز هست . لذا چنين كسي از كارها، آن كاري را دوست مي دارد كه خدا دوست بدارد، و آن كاري را دشمن مي دارد كه خدا دشمن بدارد، به خاطر رضاي خدا راضي و به خاطر خشم خدا خشمگين مي شود و اين محبت نوري مي شود كه راه عمل را براي او روشن مي سازد.»

اصولاً منطق دين ، ايثار است . علاقه به جان و پدر و مادر و فرزند و همسر و خويش و تبار... طبيعي هر انسان است و بسياري از اينها طبيعي هر حيواني است . دين آمده كه انسان را علاقه مند و شيفته اموري عالي تر گرداند و درسي عالي تر بياموزد؛ اين فرموده خود امام حسين (ع) است :

«الهي رضاً بقضائك و تسليماً لامرك و لامعبود سواك يا غياث المستغيثين .»