مقدمه
آوازه سردمدار قدس ، بسي فراتر از آن است كه دست ما جنبندگان خاك به دامن آن ساقي افلاك ، متبرّك گردد، ولي مرحبا بر آن چشمه جوشان كرم ، كه دمادم جلوه گري مي كند و خاطر آشفته ما را به رنگ يادش مي آرايد.
خود هر چه نگريستم ، چيزي نديدم و هر چه شنيدم ، هيچ نفهميدم .
آنچه در تكاپوي رؤيت جمالش نصيبم شد؛ پرسشي است كه تار و پود وجودم را به لرزه درآورده و چونان سنگي سنگين ، برگرده پيكرم سوار است . و من پاسخش را خواهم فهميد كه آخر:
«اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه اوست »
اما هر چه در پي استفهام خويش ، "هل من ناصر " سراييدم ؛ طنين هيچ لبيكي گوش وجودم را ننواخت .
گويي كه من همه در كربلايي ديگر گرفتار آمده باشم . اما مرا به مسلخ نخواهند برد؛ مرا قطعه قطعه خواهند كرد و آن قدر حنجره ام را خواهند آلود، تا ديگر تمناي نام زيبايش از من نتراود.
در اين واپسين لحظه هاي عشق و مستي ، كه چشم ها ره گم كرده و دل ها مرده اند؛اميدم به تنهاترين نوري است كه مي تواند مرا به هدايتم رهنمون شود. هدايت گري كه در بي شمار لغزش هاي زندگي و سيلاب هاي بنيان كن غرّنده ، ناجي اين طفل ره گم كرده بوده است .
و من خوب مي دانم كه معرفت او، جز به دستگيري خاندانش ، گزافه اي بيش نيست . از اين رو، چون كودكي خرد، در مقابل عالماني بزرگ ، زانوي ادب بر زمين زده و گوش جان به اشارات ايشان سپردم .
و بي ياري آن بي همتا، در زيارات و ادعيه معصومين (ع) در حل ّ چراي خويش كوشيدم . از حضرتش مي طلبم كه آنچه گدايي كرده ام ، قياس هايي عقيم همانند نوشته هايي بر آب نباشد؛ كه ديري نخواهند پاييد.
به اميد اين كه ما هم زير لواي سرخ دوست ، آب و رنگي به خود بگيريم و نفسي تازه كنيم .