بازگشت

رسالت خطير امام سجاد در تبليغ نهضت عاشورا


574 - توجه به خيام و نماز

امام حسين عليه السلام در عين جنگ، ناگريز است گاه گاهي از اهل حرم خبر گيرد.

حال و احوال آنها را بپرسد، به آنان دلداري و تسليت دهد، در آنان آمادگي براي مصائب بعدي را فراهم سازد.

از سوي ديگر او در خيمه بيماري دارد، امام سجاد عليه السلام كه تمام روز عاشورا در حال بيماري شديد و گاهي در حال اغماء است. هر چند گاهي سري به خيمه او مي زد، با او سخن مي گفت: ودايع امامت را به او مي سپرد. آخر او امام بعدي است، رئيس قافله اسيران است او بايد رسالت خطير بعدي را بر عهده گيرد.

در عين حال، وقت نماز است. او بايد به نماز بايستد و در ميان مردم و در ميدان جنگ نماز بخواند تا هم شبهه كفر و بي ايماني را از خود بزدايد و هم به ديگران بفهماند كه نماز مهم است و در هيچ حالتي از حالات حتي در بحبوبه جنگ ترك و فراموش نمي گردد. حتي در ميان تير و شمشير و حتي با چهره خونين.

575 - مردان كاروان اسارت

عصر عاشورا همراه زناني كه به اسارت گرفته شدند، امام علي بن الحسن عليه السلام نيز بوده، آن حضرت، از فرط مريضي و بيماري، لاغر و رنجور و ضعيف شده بود، (مرد ديگر اين كاروان) حسن بن حسن مثني بود، او در ظهر عاشورا براي عم و امام خويش امام حسين عليه السلام بسيار جانفشاني نمود، و بر تيغ شمشير و زخم نيزه ها بردباري كرد؛اما به علت جراحات بسيار كه بر پيكر مطهرش وارد شده بود ناتوان گشته و او را در حالي كه نيمه جاني داشت از ميدان جنگ خارج نمودند. [1] .

576 - پس چه كسي ما را كشت؟!

هنگامي ورود به كوفه كوفيان با مشاهده كاروان اسرا، منقلب شده و شروع به گريه و زاري نمودند، و نوحه ها سردادند، در اين حال امام سجاد علي بن الحسن عليه السلام فرمودند، آيا اين شما هستيد كه نوحه سرايي مي كنيد و گريه سر داده ايد، پس چه كسي ما را كشت؟ [2] .

577 - خطبه امام سجاد (ع) در كوفه

سپس امام زين العابدين حضرت سجاد عليه السلام به مردم اشاره اي كردند كه سكوت كنيد، جمعيت ساكت شدند، حضرت برخاسته، پس از حمد و ثناي الهي، پيامبر را نام برد و بر او صلوات و درود فرستاده، سپس گفت:

اي مردم! هر كس كه مرا شناخت، كه به من معرفت دارد و مرا مي شناسد؛اما آن كسي كه مرا نمي شناسد، من خودم، خود را به او معرفي خواهم كرد: من علي پسر حسين عليه السلام فرزند علي بن ابيطالبم.

من پسر كسي هستم كه حرمت او را شكستند، اموالش را گرفتند و خاندان او را اسير كردند.

من پسر كسي هستم كه او را در كنار شط فرات بي هيچ سابقه كينه و دشمني سر بريدند.

من فرزند كسي هستم كه او را با زجر به شهادت رسانيدند و همين افتخار براي او كافي است. [3] .

578 - آيا شما نامه ننوشتيد؟!

اي مردم! شما را به خدا سوگند مي دهم، آيا شما نبوديد كه براي پدرم نامه ها نوشتيد و در اين كارتان خدعه و نيرنگ نموديد؟

با او ميثاق بسته و بيعت نموديد؛اما به جنگ او برخاستيد. ننگ بر نظر و رايتان باد! به چه چشمي مي توانيد به صورت پيامبر خدا نگاه كنيد؟ آنگاه كه آن حضرت صلي الله عليه وآله از شما بپرسد: شما از امت من نيستيد؛زيرا عترت مرا كشتيد و حرمت مرا شكستيد؟

صداي مردم به هوا برخاست، آنها خطاب به هم مي گفتند، نابود شده ايد و بي خبريد! [4] .

579 - ما دشمن دشمنان توايم!

سپس حضرت عليه السلام فرمودند: خداوند بيامرزد كسي را كه به پند من گوش دهد و سفارش مرا درباره خدا و رسولش و اهل بيت آن حضرت صلي الله عليه وآله حفظ كند؛زيرا كه رسول خدا صلي الله عليه وآله براي همگي ما نيك اسوه و الگويي است.

كوفيان همگي گفتند: اي پسر رسول خدا! ما همگي گوش به فرمان و مطيع تو مي باشيم، نگهدار و حافظ احترام و عزت و آبروي توايم. ما به تو علاقه داريم. هر امر و دستوري كه داري بگو، خداوند تو را رحمت كند، ما مي جنگيم با دشمن تو و صلح مي كنيم با دوستان تو، مسلم بدان كه ما از يزيد كه خدا او را لعنت كند، بازخواست خواهيم كرد و از هر آن كسي كه نسبت به تو و ما ستم نموده بيزاري مي جوييم!!! [5] .

580 - آيا مي خواهيد مرا نيز فريب دهيد!

امام سجاد عليه السلام فرمودند: هيهات هيهات! اي مردم حيله گر! هرگز به خواسته هاي نفساني خود نخواهيد رسيد، آيا مي خواهيد مرا نيز همچون پدرانم كه از پيش فريب داديد، فريب دهيد؟! به خداي اشتران رهوار سفر حج سوگند مي خورم كه اين امر هرگز صورت تحقق به خود نمي گيرد. هنوز جراحت دل ما بهبود و التيام نيافته است، شما همين ديروز بود كه پدرم را به همراه اهل بيتش به شهادت رسانيديد.

هنوز كه هنوز اين مصيبت داغ رسول خدا صلي الله عليه وآله و مصيبت پدرم و پسران پدرم، به بوته فراموشي سپرده نشده است.

هنوز كه هنوز است اين درد راه گلوي مرا بسته و اين غصه و غم ها در دلم در حال جوشش و غليان است، من از شما تقاضا مي كنم كه نه با ما باشيد و نه عليه ما.

581 - مرثيه حضرت سجاد در كوفه

سپس حضرت امام سجاد عليه السلام اشعاري را به اين مضمون خواندند:

جاي شگفتي نيست كه امام حسين عليه السلام از روي ظلم و كينه به شهادت رسيد؛چرا كه پيش از آن حضرت، پدرش علي عليه السلام كشته شد و او بسيار بزرگوارتر بود.

اي اهل كوفه! از قتل عام ما و كشتن حسين عليه السلام خشنود مباشيد، زيرا كه اين بزرگ ترين گناه و حضرت، پدرش علي عليه السلام كشته شد و او بسيار بزرگوارتر بود.

اي اهل كوفه؟ از قتل عام ما و كشتن حسين عليه السلام خشنود مباشيد؛زيرا كه اين بزرگ ترين گناه و جنايتي است كه مرتكب شديد.

روح من فدايش باد كه در كنار رود فرات تشنه لب شهيد شد و آتش دوزخ جايگاه كشنده و قاتل وي مي باشد. [6] .

582 - آيا قرآن خوانده اي؟

پيرمردي نزديك اسرا آمده و خطاب به حرم حسين و بانوان آن حضرت كه كنار مسجد ايستاده بودند، گفت: حمد و سپاس مخصوص خدايي است كه شما را به قتل رسانيد و هلاك نمود و با كشته شدن مردان شما، شهرها را امنيت بخشيد و اميرمومنان را بر شما مسلط ساخت!

حضرت امام علي بن الحسين عليه السلام به او فرمود: اي پيرمرد! آيا قرآن خوانده اي؟

پيرمرد گفت: آري!

حضرت عليه السلام فرمودند: آيا معناي اين آيه را مي داني قل لااسلكم عليه اجرا الا الموده في القربي؛بگو اي پيامبر! من براي انجام رسالت خويش از شما اجر و مزدي نمي خواهم، جز آنكه با خويشاوندان من نيكي نماييد؟

پيرمرد گفت: آري! اين آيه را در قرآن خوانده ام.

حضرت امام سجاد عليه السلام فرمودند، خويشاوندان پيامبر، ما هستيم اي پيرمرد! آيا در سوره بني اسرائيل خوانده اي كه: حق خويشاونان و نزديكان را ادا نما؟

پيرمرد گفت: آري، خوانده ام!

حضرت علي بن الحسين عليهاالسلام فرمودند: آن خويشان و نزديكان كه مراد آيه مي باشد ماييم، اي پيرمرد! آيا اين آيه را خوانده اي: بدانيد هر چه به عنوان غنيمت و سود مي بريد، خمس آن متعلق به خدا و رسول او و نزديكان رسول خدا مي باشد؟

پيرمرد گفت: آري!

حضرت امام سجاد عليه السلام به او فرمودند: ماييم خويشان و نزديكان حضرت پيامبر، آيا اين آيه را خوانده اي: همانا خداوند اراده كرده است كه هر گونه رجس و ناپاكي را از شما خاندان دور كرده و شما را پاك و پاكيزه فرمايد.

پيرمرد گفت: آري! اين آيه را نيز خوانده ام!

حضرت امام سجاد عليه السلام فرمودند: ماييم آن خانداني كه خداوند آيه تطهير را در شان و منزلت ما نازل نمود. [7] .

583 - توبه پيرمرد

پيرمرد سكوت نمود، در حالي كه آثار پشيماني در چهره اش هويدا شده بود، پس از لحظاتي گفت: تو را به خدا قسم مي دهم، آيا اين آيات قرآن در شأن شما نازل شده است؟

حضرت امام سجاد عليه السلام فرمودن، به خدا سوگند، بي هيچ شك و ترديد، ما همان خاندان هستيم و به حق جدم رسول الله كه ما همان خاندانيم.

راوي گفت:

پيرمرد گريست، عمامه خود را بر زمين كوبيد، سپس سر به آسمان برداشت و گفت: بار خدايا! من بيزاري مي جوييم از دشمنان جني و انسي آل محمد.

پيرمرد به حضرت عليه السلام گفت، آيا هنوز راه توبه براي من باز است؟!

حضرت عليه السلام فرمودند، آري! اگر توبه نمايي، خداوند نيز توبه تو را خواهد پذيرفت و تو با ما خواهي بود؟

او عرض كرد: من توبه مي كنم!

هنگامي كه اين جريان به گوش يزيد رسيد، فرمان داد تا او را بكشند. [8] .

584 - بيماري حضرت سجاد (ع)

مي دانيم كه روز عاشورا، وضع به چه منوال بود، و شب يازدهم را اهل بيت پيغمبر چگونه برگزار كردند. روز يازدهم جلادهاي ابن زياد مي آيند اهل بيت را سوار شترهاي بي جهاز مي كنند و يكسره حركت مي دهند، و اينها شب دوازدهم را شايد تا صبح يكسره با كمال ناراحتي روحي و جسمي، طي طريق مي كنند. فردا صبح نزديك دروازه كوفه مي رسند. دشمن مهلت نمي دهد همان روز پيش از ظهر اينها را وارد شهر كوفه مي كنند.

ابن زياد در دارالاماره خودش نشسته است. يك مشت اسير، آن هم مركب از زنان و يك مرد كه در آن وقت بيمار بود. لقب بيماري بر حضرت سجاد عليه السلام فقط در ميان ما ايراني ها پيدا شده است. نمي دانم چطور شده است كه فقط ما اين لقب را مي دهيم: امام زين العابدين بيمار! ولي در زبان عرب هيچ وقت نمي گويند: علي بن الحسين المريض (يا الممراض) اين لقبي است كه ما به ايشان داده ايم، ريشه اش البته همين مقدار است كه در ايام حادثه عاشورا، امام علي بن الحسين سختت مريض بود (هركس در عمرش مريض مي شود. كيست كه در عمرش مريض نشود؟ مريض ‍ بستري بود، مريضي كه حتي به زحمت مي توانست حركت كند و روي پاي خود بايستد و با كمك عصا مي توانست از بستر حركت كند. در همان حال امام را به عنوان اسير حركت دادند.

585 - شكنجه و زجر اهل بيت

امام سجاد را بر شتري كه يك پالان چوب داشت و روي آن حتي يك جل نبود، سوار كردند. چون احساس مي كردند كه امام بيمار و مريض است و نتواند خودش را نگهدارد، پاهاي حضرت را محكم بستند. غل به گردن امام انداختند. با اين حال اينها را وارد شهر كوفه كردند. ديگر كوفتگي، زجر، شكنجه به حد اعلا است (معمولا) وقتي مي خواهند از يك نفر مثلا به زور اقرار بگيرند، يا اعصابش را خرد كنند، اراده اش را در بشكنند؛يك بيست و چهار ساعت، چهل و هشت ساعت به او غذا نمي دهند، نمي گذارند بخوابد، هي زجرش مي دهند؛در چنين شرايطي اكثر افراد مستأصل مي شوند، مي گويند هر چه مي خواهي بپرس تا من بگويم آن وقت شما ببينيد! اينها وقتي كه وارد مجلس ابن زياد مي شوند، بعد از آن همه شكنجه هاي روحي و جسيم، چه حالتي دارند.

586 - امام زين العابدين در مجلس ابن زياد

وقتي كه علي بن الحسين عرضه مي شود بر پسر زياد، (ابن زياد) مي گويد: من انت؟ فقال انا علي بن الحسين. فقال اليس قد قتل الله علي بن الحسين؟ فقال له علي عليه السلام: قد كان لي اخ يسمي عليا، قتله الناس. فقال له ابن زياد: بل الله قتله فقال علي بن الحسين: الله يتوفي الانفس حين موتها... فغضب ابن زياد فقال: وبك جراه لجوابي و فيك بقيه للرد علي! اذهبوا به فاضربوا عنفقه...؛تو كه هستي؟ فرمود: من علي بن الحسين ام گفت: مگر علي بن الحسين را خدا نكشت؟

حضرت فرمود: برادري داشتم به نام علي كه مردم او را كشتند ابن زياد گفت: بلكه خدا او را كشت. حضرت فرمود: البته خداوند جان ها را به هنگام مردن مي ستاند... ابن زياد خشم گرفت و گفت: بر پاسخ من جرات مي كني و هنوز توان رد بر مراد داري؟ او را ببريد و گردنش را بزنيد. [9] .

587 - اگر پيامبر بود چه مي گفت؟

امام سجاد فرمود كه: ما دوازده نفر بوديم كه ما را به يك ريسمان بسته بودند يك سر ريسمان به بازوي من و سر ديگر آن به به بازوي عمه ما زينب و با اين حال ما را وارد مجلس يزيد كردند، آن هم با چه تشريفاتي كه او براي مجلس خودش مقرر كرده بود، كه يك جمله اي در همان حال، امام سجاد به يزيد فرمود كه او را عجيب در مقابل مردم خجل و شرمنده (كرد) و سركوفت داد كه انتظار نداشت اسير چنين حرفي بزند. فرمود: يزيد! اتاذن لي في الكلام!؟؛اجازه هست كه يك كلمه حرف بزنم؟

گفت: بگو، ولي به شرط اينكه هذايان نگويي.

فرمود: شايسته مثل من در چنين مجلسي هذايان گفتن نيست. من يك حرف بسيار منطقي دارم. تو به نام پيغمبر اينجا نشسته اي، خودت را خليفه پيغمبر اسلام مي داني، من سؤالم فقط اين است البته اين را حضرت مي خواست بفرمايد كه مردم ديگر را متوجه و بيدار كند اگر پيغمبر در اين مجلس بود و ما را كه اهل بيتش هستيم به اين حالت مي ديد چه مي گفت؟ [10] .

588 - سر حسين (ع) در مجلس يزيد

يزيد فرمان داد كه طناب اسيران را بريده و باز كردن، سپس آن ملعون سر شريف و مبارك امام حسين عليه السلام را مقابل خود نهاد و جايگاه زنان را طوري در پشت سر خود قرار داد كه آن سر را نبينند، حضرت امام علي بن الحسين عليه السلام، پس از ديدن اين منظره، تا آخر عمر غذاي كه از سر حيواني درست شده باشد را ميل نفرمود.

589 - تحقير حكومت يزيد

در روز جمعه اي در شام نماز جمعه است. ناچار خود يزيد بايد شركت بكند؛شايد امامت نماز را هم خود او به عهد داشت. (اين را الان يقين ندارم) در نماز جمعه خطيب بايد اول دو خطابه كه بسيار مفيد و ارزنده است بخواند، بعد نماز شروع مي شود. اصلا اين دو خطابه به جاي دو ركعتي است كه از نماز ظهر در روز جمعه، اسقاط، و نماز جمعه تبديل به دو ركعت مي شود. اول، آن خطيبي كه به اصطلاح دستوري بود، رفت و هر چه قبلا به او گفته بودند گفت، تجليل فراوان از يزيد و معاويه كرد هر صفت خوبي در دنيا بود براي اينها ذكر كرد و بعد شروع كرد؛به سب كردن و دشنام دادن علي عليه السلام و امام حسين به عنوان اينكه اينها (العياذ بالله) از دين خدا خارج شدند، چنين كردند، چنان كردند، زين العابدين از پاي منبر نهيب زد. ايها الخطيب! اشتريت مرضاه المخلوق بسخط الخالق؛تو براي رضاي يك مخلوق، سخط پروردگار را براي خودت خريدي.

بعد خطاب كرد به يزيد كه: آيا به من اجازه مي دهي از اين چوب هاي بالا بروم؟ (نفرمود منبر خيلي عجيب است! به قدري اهل بيت پيغمبر مراقب و مواظب اين چيزها بودند، مثلا در مجلس يزيد، نيم گويد: يا اميرالمؤمنين! يا ايها الخليفه! يا حتي به كنيه هم نمي گويد: يا ابا خالد! مي گويد: يا يزيد! هم زين العابدين و هم زينب. در اينجا هم نفرمود كه اجازه مي دهي من بروم روي اين منبر يعني اين كه منبر نيست، اين چوب هاي سه پله اي كه در اينجا هست كه چنين خطيبي مي رود بالاي آن و چنين سخناني مي گويد، ما اين را منبر نمي دانيم. اين چهار تا چوب است) اجازه مي دهي من بروم بالاي اين چوب ها دو كلمه حرف بزنم!؟

590 - اجازه سخنراني

يزيد اجازه نداد. آنهاي كه اطراف بودند، از باب اينكه علي بن الحسين، حجازي است اهل حجاز است و سخن مردم حجاز شيرين و لطيف است، براي اينكه به اصطلاح سخنرانيش را ببينند، گفتند، اجازه بدهيد، مانعي ندارد.

ولي يزيد امتناع كرد. پسرش آمد و به او گفت: پدرجان! اجازه بدهيد، ما مي خواهيم ببينيم اين جوان حجازي چگونه سخنراني مي كند.

591 - زير و رو شدن اوضاع

ببينيد اين زين العابدين كه در آن وقت از يك طرف بيمار بود (منتهي بعدها ديگر بيمار نداشت، با ائمه ديگر فرق نمي كرد) و از طرف ديگر اسير، و به قول معروف اهل منبر، چهل منزل با با آن غل و زنجير تا شام آمده بود وقتي بالاي منبر رفت، چه كرد؟! چه ولوله اي ايجاد كرد؟ يزيد دست و پايش را گم كرد گفت: الان مردم مي ريزند و مرا مي كشند دست به حيله اي زد ظهر بود، يك دفعه به مؤذن گفت، اذان، وقت نماز دير مي شود!

صداي مؤذن بلند شد. زين العابدين خاموش شد.

مؤذن گفت: الله اكبر، الله اكبر، امام تكرار كرد: الله اكبر، الله اكبر، مؤذن گفت: اشهد ان لا اله الا الله، باز امام حكايت كرد. تا رسيد به شهادت به رسالت پيغمبر اكرم تا به اينجا رسيد، زين العابدين فرياد زد: مؤذن! سكوت كن رو كرد به يزيد و فرمود: يزيد! اين كه اينجا اسمش برده مي شود، و گواهي به رسالت او مي دهيد كيست؟ ايها الناس؟ ما را به اسارت آورده ايد، كيستيم؟ پدر مرا كه شهيد كرديد كه بود؟ و اين كيست كه شما به رسالت او شهادت مي دهيد؟ تا آن وقت اصلا مردم درست آگاه نبودند كه چه كرده اند.

آن وقت شما مي شنويد كه يزيد بعدها اهل بيت پيغمبر را از آن خرابه بيرون آورد و بعد دستور داد كه آنها را با احترام ببرند. نعمان بن بشير را كه آدم نرم تر و ملايم تري بود، ملازم قرار داد و گفت: حداكثر مهرباني را با اينها از شام تا مدينه بكن اين براي چه بود؟ آيا يزيد نجيب شده بود؟ روحيه يزيد فرق كرد؟ ابدا دنيا و محيط يزيد عوض شد شما مي شنويد كه يزيد بعد ديگر پسر زياد را لعنت مي كرد، هي مي گفت: تمام، گناه او بود اصلا منكر شد، كه من چنين دستوري ندادم، ابن زياد از پيش خود چنين كاري كرد چرا؟ چون زين العابدين و زينب اوضاع و احوال را برگرداندند.

592 - حالي داريم چون قوم بني اسرائيل

يكي از روزها، امام زين العابدين عليه السلام بيرون آمدند و در بازار دمشق قدم مي زدند، منهال بن عمرو با آن حضرت عليه السلام ملاقات كرده و گفت: اي پسر رسول خدا! روز را چگونه سپري كرده و به شب مي رسانيد؟

حضرت فرمودند: روز را به شب مي رساني چونان قوم بني اسرائيل كه فرعون پسران و مردان آنها را مي كشت و زنانشان را زنده مي گذاشت.

اي منهال! زماني بود كه عرب بر عجم فخر مي ورزيد كه محمد صلي الله عليه وآله از اعراب است و زماني بود كه قريش بر همه عرب ها فخر مي فروختند كه محمد صلي الله عليه وآله جز قبيله قريش است و روزگاري نيز بر ما سپري شد كه حق ما را ظالمانه گرفتند، ما را به قتل رسانيدند و از وطنمان راندند و در اين مصيبت كه بر ما وارد شده تنها مي توانيم انا لله و انا اليه راجعون بگوييم [11] .

593 - شام، سرزمين درد اهل بيت

مدت توقف اهل بيت در شام بسيار بر آنها سخت گذشته است و اين روايتي است از حضرت سجاد كه از ايشان سؤال كردند كه: آقا! در ميان مواقفي كه بر شما گذشت، از كربلا، از كوفه، از بين راه، از كوفه تا شام، از شام تا مدينه، كجا از همه جا بيشتر بر شما سخت گذشت؟

اينشان فرمود: الشام، الشام، الشام، شام از همه جا بر ما سخت تر گذشت و علت آن ظاهرا بيشتر آن وضع خاصي بود كه در مجلس يزيد براي آنها پيش ‍ آمد. در مجلس يزيد حداكثر اهانت به آنها شد. [12] .

594 - حال امام زين العابدين در شام

در ايام كه اهل بيت عليه السلام در شام به سر مي بردند، آن طور كه تواريخ نوشته اند، اوايل خيلي بر آنها سخت مي گرفتند در خرابه اي زندگي مي كردند كه نه مانع گرما بود و نه مانع سرما، يعني خرابه اي بي سقف، و از هر جهت فوق العاده بر آنها سخت بود ولي طولي نكشيد كه خود يزيد به اشتباهش از نظر سياسي پي برد، نه اينكه بگويم توبه كرد، به اشتباهش از نظر سياسي پي برد كه اين كار به ضرر ملكداري او شد. از آن به بعد دائما به عبيدالله بن زياد فحش مي داد كه خدا لعنت كند پسر زياد را، من نگفته بودم چنين كن، من به او گفتم برو كلاه بياور او سر آورد! من دستور قتل حسين بن علي را نداده بودم، او از پيش خود چنين كاري را كرد. اين حرف را مكرر مي گفت: در صورتي كه دروغ مي گفت - براي اينكه خودش را تبرئه كند و اين (حادثه) را به گردن ابن زياد بيندازد و خودش را از آثار شومي كه در ملكداري اش پيش بيني مي كرد مصون بدارد؛و از جمله كارهايي كه كرد اين بود كه وضع اسرا را تغيير داد چون اگر در همان وضع باقي مي ماندند مي گفتند بسيار خوب، اينجا كه ديگر ابن زياد نيست، حالا چرا اين چنين مي كني! دستور داد كه آنها را در خانه اي نزديك خانه خودش سكني بدهند، و امام زين العابدين عليه السلام آزادي داشتند و در كوچه ها و خيابان ها رفت و آمد مي كردند و بسياري از روزها حضرت را دعوت مي كردند كه با خودش شام يا ناهار بخورند.

595 - سوگ چهل ساله

سوگ زين العابدين عليه السلام براي پدر، چهل سال برپا بود و او در همه اين مدت، در شهادت پدر و يارانش مي گريست و سيلاب اشك امانش ‍ نمي داد، هرگاه غذا مي خورد از محاصره شدن پسر پيامبر و بستن آب و غذا بر روي او و تشنگي و گرسنگي او به هنگامه شهادت سخن مي گفت و هرگاه آب مي نوشيد، مي فرمود:

مردم! پسر پيامبر را با لب تشنه كشتند [13] [14] .

596 - گريه احيا گر امام سجاد (ع)

براي علي بن الحسين فرصتي نظير فرصت امام ابا عبدالله، پدر بزرگوارش ‍ پيدا نشد، هم چنان كه فرصتي نظير كه براي امام صادق پديد آمد پيدا نشد، اما براي كسي كه مي خواهد خدمتگذار اسلام باشد، همه مواقع فرصت است، ولي شكل فرصت ها فرق مي كند.

ببينيد امام زين العابدين، به صورت دعا چه افتخاري براي دنيا شيعه درست كرده؟! و در عين حال در همان لباس دعا امام كار خودش را مي كرد.

بعضي خيال كرده اند امام زين العابدين، چون در مدتي كه حضرت بعد از پدر بزرگوارشان، حيات داشتند قيام به سيف نكردند، پس گذاشتند قضا يا فراموش شود ابدا (چنين نيست)، از هر بهانه اي استفاده مي كرد كه اثر قيام پدر بزرگوارش را زنده نگه دارد.

آن گريه ها، كه گريه مي كرد و يادآوري مي نمود براي چه بود؟ آيا تنها يك حالتي بود مثل حالت آدمي كه فقط دلش مي سوزد و بي هدف گريه مي كند؟! آيا مي خواست اين حادثه را زنده نگه دارد و مردم يادشان نرود كه چرا امام حسين قيام كرد و چه كساني او را كشتند؟

اين بود كه گاهي امام گريه مي كرد، گريه هاي زيادي.

روزي يكي از خدمتكزارنش عرض كرد: آقا! آيا وقت آن نرسيده است كه شما از گريه باز ايستد؟ (فهميد كه امام براي عزيزانش مي گريد).

فرمود: چه مي گويي؟! يعقوب يك يوسف بيشتر نداشت، قرآن عواطف او را اين طور تشريح مي كند؛وابيضت عيناه من الحزن من در جلوي چشم خودم هجده يوسف را ديدم، كه يكي پس از ديگري بر زمين افتادند. [15] .

597 - سخنراني حضرت سجاد در خارج مدينه

پس از آزادي اسرار و بازگشت به مدينه، امام سجاد قبل از ورود به مدينه در خارج شهر سخنراني افشاگرانه به اين صورت نمود كه، حضرت با دست مبارك اشاره به سوي مردم نمودند كه سكوت نماييد، سكوت بر همه جا حاكم شد، در اين حال شروع به ايراد سخنراني نمودند:

حمد و سپاس مخصوص خدايي است كه پروردگار جهانيان است، فرمانرواي روز قيامت و آفرينده تمامي آفريدگان است. همان خدايي كه از ادراك عقل هاي بندگان به حدي دور است كه مقام والايش در برگيرنده آسمان هاي بلند است و به اندازه اي به بندگانش نزديك است كه كوچك ترين اصوات را مي شنود.

خداوند را در سختي و داغ هاي بزرگ و دردهايي مصيبت بار و زخم زبان ها و مصايب بزرگ و جگر سوز و بلاهاي بزرگ و غمبار شاكرم! [16] .

598 - اي مردم! ابا عبدالله را كشتند!

اي مردم! همانا خداوند كه هر حمد و شكري سزاوار اوست، ما را به مصايبي دردناك و شكست بزرگي در اسلام مبتلا كرد. ابا عبدالله الحسين عليه السلام را به همراه خاندانش به شهادت رسانيدند و زنان و كودكانش را اسير كردند، سر بريده حضرت را بالاي نيزه بردند و در شهرها گردانيدند و اين مصيبتي است كه هيچ همانند و همتايي ندارد. [17] .

599 - گريستن اركان آفرينش

اين مردم! كدام يك از مردان شما پس از اين مصيبت مي تواند شاد و خرم باشد! كدام قلبي است كه مملو از غم آن حضرت نباشد؟ و كدام ديده است كه بتواند جلوي ريزش اشك هايش را بگيرد؟ در حالي كه آسمان هاي هفتگانه در مصيبت او گريستند و دريا با همه امواجش و آسمان با تمامي اركانش و زمين تا عمق آن و درختان با همه شاخه هايش و ماهيان و امواج درياها و ملائك مقرب الهي و آسمانيان، همه و همه در اين مصيبت گريستند. [18] .

600 - كدام دل خونين نشد؟!

اين مردم؟ كدامين دل است كه در مصيبت آن حضرت عليه السلام خونين نگشت؟ و كدامين قلب است كه مملو از اندوه نگشته و كدامين گوش با شنيدن اين مصيبت بزرگ كر نشده است؟ [19] .

601 - اين امر جديدي بود كه ديديم!

اي مردم! ما صبح كرديم در حالي كه از وطن خود رانده و طرد شده بوديم و در بيابان ها سرگردان بوديم، گويي كه ما اهل تركستان و كابل بوديم، بدون اينكه گناهي مرتكب شده باشيم و كار زشتي انجام داده باشيم و تحريفي در دين اسلام داده باشيم. ما در گذشتگان خود چنين چيزي نديده بوديم و اين امر جديدي بود كه ديديم [20] .

602 - وه كه اين مصيبت چه جانسوز است!!

به خدا سوگند، اگر پيامبر صلي الله عليه وآله در عوض سفارش هايي كه در حق ما نمودند، دستور جنگ با ما را صادر مي نمود، اين قوم بيشتر از اين جنايت نمي توانست مرتكب شود.

انا لله و انا اليه راجعون، وه كه اين مصيبت تا چه اندازه بزرگ و سوزاننده و دردناك و فجيع و تلخ و جانسوز بود! ما تمامي اين مصايب كه به ما رسيده را به حساب خدا مي گذاريم؛زيرا او صاحب عزت و انتقام گيرنده است. [21] .


پاورقي

[1] لهوف سيد بن طاوس، ص 199.

[2] همان ماخذ، ص 19.

[3] لهوف سيد بن طاوس، ص 213.

[4] همان.

[5] لهوف سيد بن طاووس، ص 215.

[6] لهوف سيد بن طاووس، ص 217.

[7] همان ماخذ.

[8] همان ماخذ ص 241.

[9] حماسه حسيني، ج 3، ص 354.

[10] لهوف سيد طاووس، ص 243.

[11] لهوف سيد بن طاووس ص 261.

[12] آشنايي با قرآن، ج 5، ص 58.

[13] بحارالانوار، ج 46، ص 108.

[14] ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 389.

[15] بحارالانوار، ج 45، ص 149.

[16] لهوف سيد بن طاووس، ص 217.

[17] لهوف سيد بن طاووس، ص 271.

[18] همان.

[19] همان ماخذ.

[20] همان ماخذ ص 273.

[21] همان ماخذ.