بازگشت

شير زنان عرصه عاشورا


561 - سه گونه نقش زنان

زن در تاريخ سه گونه نقش داشته و يا مي توانسته است داشته بادش: يكي اينكه شيي ء بوده و گرانبها و در نتيجه منفي محض و در رديف قاصران بودن، بي نقشي بوده در رديف اشياء گرانبها، و آن همان منطق كنج خانه و خدمت به مرد و زاييدن و شير دادن، بدون آنكه استعدادهاي روحي او رشد كند، بدون اينكه تعليم و تربيت واقعي بيابد و شخصيت پيدا كند (مي باشد كه) هر چه دست و پا شكسته تر بهتر و گرانبهاتر، هر چه بي زبان تر بهتر و گرانبهاتر، هرچه بي خبر تر گرانبهاتر و بهتر، و هرچه بي اراده تر بهتر، هر چه نا آگاه تر بهتر، هرچه اسير تر و مسلوب الاراده تر بهتر، و هر چه منفعل تر و بي هنر تر بهتر. يعني از سه اصلي كه شخصيت انساني انسان را تشكيل مي دهد: آگاهي، آزادي، خلاقيت؛هر چه نداشته باشد بهتر ولي در اين نقش، زن ملعبه فرد مرد هست، اما ملعبه جامعه مردان نيست.

نقش دوم اين است كه اساسا تفاوت مرد و زن را نديده بگيريم، و هر گونه حريم را كه احترام زن بسته به او است برداريم و زن را مورد دستمالي و بهره برداري كامل قرار دهيم، فاصله و حريم را به كلي از ميان ببريم. در اين نقش، شخص بوده و عامل تاريخ، اما بي بها و نقشش بيشتر در جهت فساد تاريخ بوده است به عبارت ديگر زن در آن نقش تا حدي عزيز و محبوب و گرانبها بود، اما ضعيف، يك ضعيف گرانبها و يك شي ء گرانبها و در نقش دوم يك (شخص) بود اما شخص بي بها.

نقش سوم و يا مكتب سوم آن است كه شخص گرانبها باشد و آن به دو چيز وابسته است: يكي رشد استعدادهاي خاص انساني يعني علم، اراده، قدرت ابتكار و خلاقيت و ديگري دوري از ابتذال، و مورد بهره گيري مرد بودن، پس رشد استعدادها و در عين نگه داشتن حريم در اين مكتب، حريم و نه محبوبيت و نه اختلاط است.

از اين رو يك تاريخ ممكن است مذكر محض باشد و تاريخ ديگر ممكن است مختلف باشد و به واسطه اختلاط پليد باشد، و يك تاريخ ديگر ممكن است مذكر مؤنث باشد اما به اين نحو كه مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش و زن در مدار خودش پس گاهي زن عامل مؤثر در تاريخ نيست، گاهي عامل است امام مختلط و در حقيقت بازيچه مرد، و گاهي عامل است اما در مدار خودش زن در تاريخ مذهبي طبق تلقي قرآن كريم عمل مؤثر بوده است يعني تاريخ مذهبي قرآني مذكر مؤنث است - يعني انساني است - اما با حفظ مدارهاي خاص به هر يك، به عبارت ديگر (مذنث) است زوج است. [1] .

562 - نقش زنان در عاشورا

ظاهرا تمام زناني كه نقشي داشته اند در جهت خوب بوده است، نظير زن (زهير بن القين) و زن (عبد الله بن عمير كلبي) (ام وهب) و رباب دختر امرء القيس (همسر امام) ايضا زني از قبيله بكر بن وائل براي اين زن ها رجوع شود به (بررسي تاريخ عاشورا) سخنراني هشتم، ص 164. ايضا اواخر انصار الحسين بحث هايي جالبي در اين زمينه از نظر جمع آوري [2] .

دارد.

563 - احضار زهير بن قين

عده اي از افراد دو قبيله بني فزاره و قبيله بجيله نقل كرده اند كه: ما همراه زهير بن قين از مكه خارج شده و رو به سوي شهرمان مي رفتيم، (كاروان ما در پي كاروان حسيني حركت مي كرد و) هر جا كه امام عليه السلام اقامت مي كرد و منزل مي گزيد، ما كمي عقب تر مي رفتيم و در طرفي ديگر منزل مي كرديم.

در يكي از منزلگاه هاي بين راه امام حسين عليه السلام آن جا اقامت گزيده بود ما نيز ناچار شديم كه در نزديك آن حضرت منزل كنيم، مشغول غذا خوردن بوديم كه ديديم قاصد امام حسين عليه السلام سوي ما مي آيد، او نزديك؟ ما آمده سلام نمود و گفت: اي زهير بن قين! ابا عبدالله مرا به سوي تو فرستاده تا به تو بگويم كه نزد او بروي.

با شنيدن اين پيام، همه ما لقمه هايي عذايي كه را كه در دست داشتيم انداختيم و چنان بي حركت و بهت زده شديم كه گويي پرنده اي بر سر ما نشسته. [3] .

564 - زن زهير مشوق شهادت

زن زهير (ديلم دختر عمرو) رو به زهير كرده و گفت: سبحان الله! پسر پيغمبر قاصد را نزد تو فرستاده (كه پيش او بروي) و تو دعوت او را رد مي كني. برو ببين چه مي گويد؟

زهير پس از شنيدن سخنان همسرش، خدمت امام عليه السلام رفت، دير نپاييد كه با صورتي نوراني و خندان بازگشت، دستور داد كه خيمه هايش را بكنند و آن را در نزديكي خيمه امام حسين عليه السلام بر پا نمايند، پس از آن به زنش گفت: من تو را طلاق دادم؛زيرا دوست ندارم كه تو در راه من دچار بلاي شوي، من قصد دارم كه همراه امام حسين عليه السلام رفته و جسمم را فدايش نموده و روحم را سپر بلاي او كنم.

سپس اموالي را كه متعلق به همسرش بود، به او داده و او را به يكي از پسر عموهايش سپرد تا نزد خاندانش برگردد. [4] .

565 - وداع زهير با خاندانش

زن زهير برخاست، شروع به گريستن نموده و با زهير خداحافظي نمود (و در حقيقت دعا نموده) و گفت: خداوند يار و ياورت باشد! و هر چيزي را كه خير تو در آن است، برايت پيش آورد. خواهش من از تو اين است كه در روز قيامت (شفيع من گردي) و نزد جد حسين عليه السلام مرا نيز به يادآوري

پس از آن زهير به همراهان خويش گفت: هر كس از شما كه مي خواهد همراه من باشد بيايد، والا اين آخرين ديدار من با شما مي باشد. [5] .

566 - كارزار وهب بن جناح

ظهر عاشورا وهب بن جناح كلبي وارد ميدان جنگ شده و كوشش ‍ فراوان و جهاد بسياري كرد، وهب، همسر و مادر خويش را نيز به همراه خود به كربلا آورده بود، پس از آن كه مقداري جنگيد، نزد مادر و همسرش ‍ آمده و خطاب به مادر گفت: مادر جان! آيا از من راضي شدي؟

مادر وهب گفت: از تو راضي نخواهم شد، تا آن كه جان خويش را در راه حسين عليه السلام فدا نمايي!

همسر وهب گفت: وهب! تو را به خدا قسم مي دهم كه مرا به مصيبت فراقت مبتلا مساز!

مادر وهب گفت: پسرم! به حرف همسرت گوش مده و به ميدان نبرد برو و در ركاب پسر دختر پيامبر جهاد كن تا در روز قيامت جدش شفيع تو گردد. [6] .

567 - شهادت وهب

وهب بازگشت و به حدي جنگيد كه دستانش از پيكر جدا شد، در اين حال، همسرش عمود خيمه را برداشته، به سوي او رفته و مي گفت: پدر و مادرم فدايت شوند! در راه ياري و دفاع از حريم پاكان و حرم رسول خدا صلي الله عليه وآله جنگ نما.

وهب، نزد همسرش آمده و او را به سوي خيمه زنان برد، زن وهب دامن او را گرفته مي گفت: من هرگز باز نمي گردم تا همراه تو كشته شوم

امام حسين عليه السلام با ديدن اين صحنه فرمودند: خداوند در عوض ‍ ياري و حمايتي كه از اهل بيت من مي كنيد به شما جزاي خير دهد، اي زن! خدا تو را بيامرزد، پيش زنان حرم برو!

زن با شنيدن فرمان امام به خيمه ها بازگشت و وهب به جنگ ادامه داد تا آن كه به درجه رفيع شهادت رسيد رضوان الله عليه. [7] .

568 - تشكر و قدرداني از ام وهب

مرحوم مجلسي مي نويسد كه:

عبدالله بن عمير و مادرش ام وهب نصراني بودند كه به دست امام حسين عليه السلام مسلمان شدند، اين جوان وقتي با اجازه امام به ميدان آمد 24 نفر از شجاعان سپاه عمر سعد را كشت و 12 نفر از سواران را زخمي كرد.

آنگاه اطراف او را گرفته او را اسير كردند و نزد عمر سعد بردند، عمر سعد با شگفتي گفت: چقدر شجاعت و قدرت تو سخت است.

سپس او را شهيد كردند و سر بريده او را به طرف خميه زن ها پرتاب كردند.

مادرش سر را به طرف لشگريان يزيد انداخت، عمود خيمه را گرفت و حمله كرد و 2 تن از سربازان را كشت، در اين لحظه حساس امام دخالت كرد و اظهار داشت: برگرد كه مادر وهب! خداوند قطع نكند اميد تو را. [8] .

569 - نوحه خواني حضرت رباب

هنگامي كه در مجلس ابن زياد نگاه حضرت رباب عليه السلام بر سر بريده امام حسين عليه السلام افتاد، بي تاب شده، سر مبارك را برداشت، در آغوش كشيده و آن را بوسيد، در كنار خود گذاشت و اينگونه نوحه خواني كرد كه:



وا حسناه فلا نسيت حسينا

اقصدته اسنه الاعداء



غادروه بكربلا صريعا

لا سقي الله جنبي الكربلاء



570 - وفاداري حضرت رباب

در تاريخ آمده است كه:

حضرت رباب عليه السلام پس از واقعه كربلا، يك سال بيشتر زنده نبود، او در اين مدت مرتب مشغول گريه و عزاداري بود و از زير آفتاب به سايه نيامد، گويي كه بعد از اينكه ديده بود كه پيكر مطهر و پاك حسين عليه السلام برهنه، در زير آفتاب مانده است، با خود قرار بسته بود كه هرگز زير سايه نرود.

571 - اندوه رباب در فراق امام حسين (ع)

ابن اثير در كامل گفته:

حضرت رباب عليهاالسلام يك سال در كنار مزار مطهر امام حسين عليه السلام ماند، سپس به مدينه بازگشت و از شدت ناراحتي و اندوه، وفات كرد.

572 - ارزش پيوند با پيامبر

حضرت رباب، همان بانويي است كه حضرت سيدالشهداء عليه السلام در حق او اشعار معروفي را خوانده بودند، پس از اينكه حضرت سيدالشهداء عليه السلام به شهادت رسيد، اشراف و بزرگان قريش از او خواستگاري كردند، اما او قبول نكرد و در پاسخ گفت: بعد از پيوند با خاندان پيامبر، با هيچ كس ديگر و خاندان ديگري پيوند برقرار نخواهم كرد. و من بعد از امام حسين عليه السلام شوهر ديگري نمي خواهم!

573 - عزاداري پنج ساله

در چند روايت آمده است كه:

پس از شهادت امام حسين عليه السلام بانوان بني هاشم ديگر خضاب رنگ كردن مو نكردند و سرمه نكشيدند و موهاي خود را شانه و از آشپزخانه آن ها بوي غذا برنخاست و تا پنج سال به همين صورت بود تا اينكه عبيدالله بن زياد ملعون كشته شد و سر نحس و پليد او را مختار براي اهل بيت فرستاد.


پاورقي

[1] حماسه حسيني، ج 3، ص 348.

[2] همان ص 380.

[3] لهوف سيد بن طاووس، ص 103.

[4] همان ماخذ.

[5] همان.

[6] لهوف سيد بن طاووس، ص 145.

[7] همان ص 145.

[8] فرهنگ سخنان امام حسين عليه السلام، دستي، ص 196.