بازگشت

حال حضرت زينب در شب عاشورا


503 - رؤياي صادقه حسين (ع)

امام حسين عليه السلام در شب تاسوعا بر زمين نشسته بود و در حال خواب اندكي حضرت را ربود، هنگامي كه از خواب برخاست، فرمود: خواهر جان! همينك جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله پدرم علي عليه السلام، مادرم فاطمه زهرا عليها السلام و برادرم امام حسن عليه السلام را در خواب ديدم كه آنها همگي شان به من مي گفتند؛حسين جان! به زودي - يا طبق روايتي ديگر - فردا نزد ما خواهي بود. [1] .

504 - خواهرم! آرام باش

هنگامي كه حضرت زينب عليهاالسلام اين سخن را شنيد، بر صورت خود سيلي زد و با صداي بلند شروع به گريستن نمود، امام حسين عليه السلام به خود او فرمود: خواهرم! آرامش خود را حفظ كن و كاري مكن كه دشمن زبان به طعن و ملامت ما بگشايد. [2] .

505 - اف بر دوستي تو اي روزگار!

امام حسين عليه السلام نشسته بود و مشغول اصلاح (و تعمير) شمشير خويش بود و در اين ضمن، اشعاري را (در زير لب) زمزمه مي كرد: اي روزگار! اف بر دوستي تو! چه بسا ياران و طالباني را كه در بامداد و شامگاهت كشتي.

آري! روزگار به جاي آنان ديگري را نپذيرد.

به راستي كه پايان كار در دست خداي باشكوه است و هر زنده اي بايد اين راه را طي كند. [3] .

506 - حسين (ع) خبر مرگ خود را مي دهد!

هنگامي كه حضرت زينب (س) دختر حضرت زهرا عليهاالسلام اين اشعار را شنيد، فرمود: برادر جان! اين حرف كسي است كه به كشته شدن خويش يقين پيدا كرده است.

امام عليه السلام فرمودند: آري! خواهرم!

حضرت زينب عليهاالسلام فرمودند: آه! چه مصيبتي! اين حسين است كه خبر از شهادت و مرگ خويش مي دهد. [4] .

507 - واي از ذلت بعد از تو يا اباعبدالله!

زنان همگي شروع به گريستن نمودند، به صورت هاي خويش سيلي مي زدند و گريبان چاك مي نمودند، ام كلثوم عليهاالسلام پيوسته فرياد مي زد: وا محمداه! واعليناه! وا اماه! وا اخاه! وا حسيناه! واي از بيچارگي پس از تو اي ابا عبدالله [5] .

508 - دلداري امام حسين (ع) به زينب (س)

امام حسين عليه السلام خواهرش را دلداري مي داد و مي گفت: خواهرم! دلت را به وعده هاي الهي اميدوار ساز! زير كه اهل آسمان و زمين همگي فاني شده و مي ميرند، و تمامي آفريدگان رو به هلاكت مي روند.

سپس فرمودند: خواهرم ام كلثوم!، تو اي زينب! و تو اي فاطمه و اي ربابت!گوش دهيد، هنگامي كه من به شهادت رسيدم، گريبان چاك مسازيد و صورت هايتان را با ناخن نخراشيد و سخنان بيهوده بر زبان مياوريد! [6] .

509 - خواهرم! شيطان صبرت را نربايد

در روايت ديگر آمده است كه: حضرت زينب عليهاالسلام در جاي ديگر پيش زنان و كودكان نشسته بود، هنگامي كه اين اشعار را شنيد، سر برهنه و در حالي كه پيراهنش بر زمين كشيده مي شد، نزد برادر آمده و فرمودن: واي از اين داغ و مصيبت! كاش مرگ من فرا مي رسيد اي يادگار گذشتگان و اي پناه بازماندگان!.

امام حسين عليه السلام به خواهرش نگاهي نموده و فرمود: خواهرم! مراقب باش كه شيطان شكيبايي ات را نربايد! [7] .

510 - بي هوش شدن حضرت زينب (س)

حضرت زينب عليهاالسلام فرمودند: حسين جان! پدر و مادرم فدايت شوند! من فدايت شوم! آيا تو را مي كشند؟

امام حسين عليه السلام در حالي كه گريه راه گلويش را بسته بود و ديدگانش ‍ پر از اشك شده بود فرمود: خواهر جان! اگر مرغ قطا را به حال خود رها مي كردند، در آشيانه خود مي خوابيد.

حضرت زينب عليهاالسلام فرمودند: اي واي بر من! آيا خودت را اسير و گرفتار دشمن مي داني، تحمل اين داغ بر دل من سخت تر و دشوارتر است.

اين سخن را فرمود، سپس دست برد و گريبان خويش را چاك نموده و بي هوش بر زمين افتاد! [8] .

511 - تسليت امام (ع) به حضرت زينب (س)

امام عليه السلام برخاست آبي بر سر و صورت خواهرش زينب عليهاالسلام ريخت تا آن كه به هوش آمد، سپس تا آنجايي كه مي توانست حضرت زينب عليهاالسلام را تسليت داده و مصايبي را كه بر سر جد و پدر و مادرش آمده بود را بيان نموده و تذكر داد.

شايد يكي از عواملي كه سبب شد امام حسين عليه السلام، زنان حرم خود را نيز به همراه ببرد اين بود كه اگر آنها را در حجاز يا شهرهاي ديگر ترك مي گفت (و تنها مي گذاشت)، يزيد بن معاويه كه خدايش لعنت كند، سربازاني را براي به اسارت درآوردن و شكنجه و آزار ايشان مي فرستاد و به اين صورت مانع از جهاد و شهادت امام حسين عليه السلام مي شد و اسارت زنان توسط يزيد باعث مي شد كه امام حسين عليه السلام از شهادت در راه خدا محروم گردد. [9] .

512 - لبخند حضرت زينب در شب عاشورا

وقتي كه در شب عاشورا، حضرت زينب عليهاالسلام وفاداري و شيدايي ياران امام حسين عليه السلام را ديد كه براي رفتن به ميدان جنگ مي خواهند از يگديگر سبقت بگيرند، خشنود شد و آنگاه كه خدمت برادر رسيد لبخندي بر لب داشت.

و فرمود: اي خواهرم! زماني كه از مدينه حركت كرديم تو را هرگز متبسم نديدم اكنون چه خبر شده كه خنده بر لب داري؟

حضرت زينب عليهاالسلام به شوق و شيدايي و وفاداري ياران اشاره كرد امام عليه السلام فرمود: خواهرم بدان! اينها كه در اطراف من قرار دارند دوستان و ياران من از عالم ذر مي باشند و به وفاداري و دوستي آنان جدم رسول خدا صلي الله عليه وآله مرا وعده داد، خواهرم مي خواهي استقامت و پايداري آنان را بنگري؟

آنگاه امام حبيب بن مظاهر و زهير و ديگران را فرا خواند، همه با شتاب گرداگرد آن حضرت را گرفتند، هر چه امام عليه السلام آنها را نصيحت كرد و هشدار داد كه به من به شما اجازه دادم برويد و جان خود را نجات دهيد، هر يك با سخنان حماسي گفتند تو را رها نمي كنيم تا كشته شويم.

امام فرمود: اي ياران من! بدانيد كه اين قوم هدفشان كشتن من و همراهان من است من بر شما از كشته شدن مي ترسم، من بيعت را از شما برداشتم و پيماني كه با من بستيد واگذاشتم، هر كسي دوست دارد از ما كناره گيري كند از اين تاريكي شب استفاده كرده از ما جدا شود.

اصحاب و بني هاشم هر كدام در وفاداري با آن سخن گفتند و اصرار كردند كه از شما جدا نمي شويم.

كار كه به اينجا كشيد امام فرمود:

اكنون سربلند كنيد و به جايگاه خود در بهشت نگاه كنيد. [10] .


پاورقي

[1] لهوف سيد بن طاووس، ص 127.

[2] لهوف سيد بن طاووس، ص 127.

[3] همان ص 115.

[4] همان ص 117.

[5] همان ص 117.

[6] همان ص 117.

[7] همان.

[8] همان ص 119.

[9] همان.

[10] فرهنگ سخنان امام حسين عليه السلام، دشتي، ص 335.