بازگشت

شخصيت پليد يزيد قاتل امام حسين


492 - تربيت يزيد

مادر يزيد دختر مجدل كلبيه است كه زندگي با معاويه و در شهر را كراهت داشت و اشعار معروفي دارد:



للبس عبائه و تقر عيني

احب الي من لبس اشفوف



و بيت تخفق الارياح فيه

احب الي من قصر منيف



و خرق من بني عمي فقير

احب الي من علج عنيف



معاويه آن زن را با يزيد پسرش به باديه فرستاد و يزيد در باديه رشد يافت، لهذا اخلاق باديه نشيني و صحرانشيني داشت. زبانش فصيح بود - يزيد ديواني دارد كه چاپ شده ابن خلكان را مي گويند از مريدهاي فصاحت يزيد است - و به شكار علاقه فراواني داشت صيد لهو در اسلام و حكم صلاه مسافر در سفر لهو. سوم اينكه به اسب سواري و مسابقه و تربيت حيوانات و مخصوصا سگ علاقه فراواني داشت.

اين صفات در يك مردي كه قوي و نيرومند و صاحب ملكات فاضله باشد كمال و موجب تكميل قواي او مي شود، ولي در اهل تنعم و اعقاب سلالات و آقازاده ها و اشراف زاده ها و شاهزاده ها سبب بطالت و اغراق در ترف و تنعم مي شود.

يزيد روي خصلت فصاحت بدوي به معاشرت با شعراء و منادمت اهل اباطيل علاقه فراواني داشت، آن هم از نوع اشعاري كه در اسلام لغو و لهو است لان يملا بطن الرجل قيحا خير من ان يملا شعرا عرق شدن در شعر و خيال ضررهاي زيادي دارد. شعر تا حدي از مظاهر جمال است آثار اجتماعي مفيدي ممكن است داشته باشد. داستان ها در اين زمينه هست و به همين دليل كه خوبي دارد بدي هم دارد دربارهايي كه شعر و خلاعت و لغو بوده بسيار فاسد بوده. خيلي ها بوده اند كه به واسطه يك شعر در دربار اموي ها صله هاي فراواني برده اند. داستان وليد اموي و ابن عايشه ص 75 مكتب تشيع.

به هر حال شعراء و بطال ها در دربار يزيد مقامي داشتند و خودش هم در وصف خمر و ساير چيزها اشعاري دارد، از آن جمله:



شمسيه كرم برجهاد قعردنها

و مشرقها الساقي و مغربها فمي



فان حرمت يوما علي دين احمد

فخذها علي دين المسيح بن مريم...



و از آن جمله:



دع المساجد للعباد تسكنها

و اجلس علي دكه اخمار و استقينا



ان الذي شربا في سكره طربا

و للمصلين لا دنيا و لا دينا



ما قال ربك ويل للذي شربا

لكنه قال ويل للمصلينا...



و از آن جمله:



لما بدت تلك الرووس و اشرقت

تلك الشموس علي ربي جيرون



صاح الغراب فقلت صح اولا تصح

فلقد قضيت من النبي ديوني...



و از آن جمله است اشعار كه با اشعار ابن الزبعري ملحق كرد كه مفصل است.

علاقه وافر يزيد به شكار و تفريح مانع رسيدگي به كارهاي مملكتداري و سياست بود و ناچار كارها در دست ديگران بود.

و اما علاقه او و سرگرمي او به بازي با حيوانات، كارهاي او را به صورت مسخره اي در آورده بود. نه تنها به اسب سواري و اسب دواني علاقه و وافري نشان مي دادي (اين عمل در اسلام ممدوح است) او يك عده بوزينه و يوز (فهادين) تهيه كرده بود با آنها سرخوش بود.

يك بوزينه اي داشت كه او را تعليم كرده بود. بوزينه هم از هر حيواني بهتر تعليم قبول مي كند. (قصه بوزينه و وزارت) به او كنيه داده بود عرب به حيوانات لقب و كنيه مي دهد.



من ذاك ام عريط للعقرب

و هكذا ثعاله للثعلب



به جعل مي گويد: ابو جعرانه و احيانا به حيوان شخصي ممكن است علم شخصي بدهد يزيد يك كنيه شخصي به اين ميمون داده به نام ابوقيس به اين حيوان لباس ابريشم و حرير و ديبا و جامه ها زربفت مي پوشيد و او را در مجلس شراب خويش حاضر مي كرد بنازم غيرت ندماي يزيد را و حتما بسياري از امرا و حكامم در آن مجلس حاضر مي شده اند! از طرف ديگر ماده الاغ چابكي داشت و گاهي اباقيس كه تعليم داده شده بود سوار آن ماده الاغ مي شد و در مسابقه اسب ها شركت مي كرد. خودش خيلي علاقه داشت كه اباقيس برنده مسابقه بشود (و شايد هم احيانا سواركارها به خاطر يزيد عمدا ماده الاغ را جلو مي انداختند).

اين اشعار يزيد در اين زمينه است:



تمسك ابا قيس بفضل عنابها

فليس عليها ان سقطت ضمان



الا من راي القرد الذي سبقت به

جياد امير المومنين اتان



اين بود شمه اي از اخلاق يزيد، و معاويه مي خواست او را برگردن مسلمين سوار كند.

وضع حكومت يزيد صورتي داشت كه قابل صلح و معاهده و معاقده نبود. امام مجتبي با معاويه قرارداد صلح بست. معاويه عقل و خلقي داشت كه مي توانست تا حدودي حفظ ظاهر بكند و جز در مواردي كه براي ملك و سياستش خطر بود رعايت ظواهري را بنمايد.

ولي وضع يزيد تجاهر به رذالت و پستي و تجاهر به عياشي بود اگر هم از ناحيه امام حسين و به نام اسلام و قرآن قيامي نمي شد و (طومار) حكومت يزيد را در ظرف سه سال درهم نمي پيچيد و چند سال طول مي كشيد، ممكن بود قيام ديگري عليه يزيد شود كه عنصر اسلامي هم نداشته باشد و آن وقت خطر مواجه عالم اسلام مي شد.

به قولي مردن يزيد در يك مسابقه اي واقع شد كه با ميموني - و شايد همان ابوقيس بوده - گذاشته بود. قيام اهل مدينه تنها سببش شهادت امام حسين نبود، سبب ديگرش وضع ناهموار يزيد بود، عبدالله بن حنظله با عده اي به نمايندگي اهل مدينه آمد به شام، اوضاع را طوري ناراحت كننده ديد كه گفت: و الله ما خرجنا علي يزيد حتي خفنا ان نرمي بالحجاره من السماء ان رجلا ينكح الامهات و البنات و الاخوات، و يشرب الخمر، و يدع الصلاه، و الله لو لم يكن معي احد من الناس لابليت الله فيه بلاء حسنا بعضي گفته اند به (ذات الجنب) مرد در سن 37 سالگي.

احتمال داده مي شود كه افراط در شراب و لذات، كبدش را از بين برده بوده.

يزيد در كودكي در باديه مرض آبله گرفت و آبله رو بود. عقاد مي گويد: و سيم و بلند قامت بود.

همچنين مي گويد: يزيد به مسابقه و مطارده علاقمند بود، ولي بيشتر جنبه لهوي داشت نه جنبه جدي و شجاعانه يزيد شخصا خصلت شجاعت و تهور عربي را كه بعضي از آباء مادريش مثل عتبه و وليد عمويش و شيبه داشتند نداشت و به تمام معني مردي مهمل و عياش و سبكسر بود و لهذا در يكي از جنگ هاي زمان معاويه كه معاويه سپاه سفيان بن عوف را براي جنگ قسطنطنيه فرستاد، يزيد تمارض و تثاقل كرد تا سپاه حركت كرد و بعد هم شايع شد كه سپاه دچار مرض و قحطي شدند. خبر به يزيد عياش رسيد. اين شعرها را گفت:



ما ان ابالي بما لاقت جموعهم

بالفرقدونه من حمي و من موم



اذا اتكاب علي الانماط مرتفقا

بدير مران عندي ام كلثوم



معاويه وقتي شنيد قسم خورد كه يزيد را به سپاه ملحق مي كنم براي رفع عار شماتت. از اينجا دو نكته معلوم مي شود:

الف - روي كار آمدن يزيد كه هيچ گونه لياقتي نداشت: نه لياقت خلافت و نه لياقت ملكداري و سياست، صرفا معلوم فساد تدريجي اخلاق مسلمين در آن عهد بود. معاويه اگر لياقت خلافت نداشت، ولي لياقت سياست و ملكداري داشت.

ب - فرض ظاهري ديده مي شود بين عمر و معاويه كه عمر حاضر نشد عبدالله پسرش را انتخاب كند و يا جزء شورا قرار دهد و گفت: عبدالله در تدبير منزل خودش عاجز است؛ ولي معاويه علي رغم عقيده خودش به عدم لياقت يزيد، زمام كار را به دست او سپرد. [1] .

493 - يزيد فرماندار نالايق

سپاه اسلام از تب و تاب و ناتواني مثل برگ خزان به زمين مي ريخت و بقيه در آستانه مرگ به انتظار سرنوشت رفتگان بودند و يزيد سر فرمانده آنها در (دير مران) بود و هر چه از طرف سپاهيان و فرماندهان وضع نابسامان لشكر را به او گزارش دادند، مؤثر نگرديد و بالاخره به وسيله پيك، سريعا حادثه را به عرض معاويه رسانيدند.

معاويه پسر بي غيرت خود را از گرفتاري سپاه به قحط و غلا و كمبود خواربار مطلع ساخت و دستور حركت داد. يزيد در جواب پدر اين بيت ها را نوشت: و چيزي نگذشت كه اين ابيات در ميان سپاه منتشر گرديد؛

مرا چه باك كه اردو در فرقدونه در خطر و دست و گريبان مرگ است. من كه در دير مران بر متكاها تكيه داده ام و ام كلثوم در آغوش من است! [2] .

البته اين گونه هوسبازي ها و خوشگذراني ها آن هم در زماني كه لشكر مثل برگ خزان پاييز است جز افسرده كردن روحيه افسران و در هم شكستن دل هاي با قدرت و اراده هاي آهنين اميران و رنجانيدن قلب فرماندهان اثري ديگر نداشت،

494 - گواهان كفر و الحاد يزيد

از كسي مثل يزيد اين غريزه جواني بعيد نبود! جواني كه مكه و مدينه را - كه مادر كشور بود - ويران مي كند و شهري را كه مورد توجهات دستجات اسلامي و مركز تأسيس قانون الهي و محيط وحي سبحاني بود مورد هتك حرمت قرار داد؛بطوري كه در سال شصت و سه هجري مدينه حضرت رسول اكرم را به باد غارت داد تا سگان و گرگان به شهر و به مسجد در آمدند و بر منبر پيغمبر بول كردند و مكه معظمه را منجنيق بسته ويران كرد و محراب مصلي را آتش زد!

جواني كه در قبال اين فجايع هميشه به اين دو شعر دلخوش بود و غالبا با آنها ترنم مي كرد.



شمسيه كرم برجها قعر دنها

و مشرقها الساقي و مغربها فمي



اذا نزلت من ذنها في زجاجه

حكت نفرا بين الحطيم و زمزم.



در بيت اولي شراب را به خورشيد تشبيه كرده و ته خمره شراب را برج آن قرار داده و مشرق آن را دست ساقي مي داند، زيرا به وسيله دست ساقي از خمره بروز ظهور مي كند و مغرب آن هم دهان خود مي خواند چون در آنجا غايب مي شود.

در بيت دوم حاجي ها را به حباب هاي شراب كه در وقت ريختن از ظرفي به ظرف ديگر پيدا مي شوند تشبيه مي كند. حاصل دو بيت را چنين مي توان خلاصه كرد كه خورشيد شراب كه از مشرق دست ساقي طلوع مي كند و به مغرب دهان من غروب مي كند براي شرق و غرب كشور كافي است.

اگر در مكه چند نفر از هروله باز مانند اينجا هزاران حباب است كه در وقت غلل و ريختن شراب به پياله پايين و بالا مي دوند و مي جهند. اينجا صد هزار حاجي هستند كه به هروله مي جهند. او با اين هزل نه تنها دين و آيين را مسخره كرده. بلكه كشور و كشوردار را هم مسخره مي كرد. از چنين جوان سگ باز و ميمون بازي ارتكاب هر عمل قبيح و رسوائي عجيب نيست. [3] .

495 - شواهدي بر كيفر يزيد

ابن جوزي حنبلي مورخ مشهور اسلامي چنين گويد:

از شواهدي كه بر كفر و زندقه يزيد گواهي مي دهد اشعاري است كه بخوبي از الحاد وي سخن مي گويد و مطلع آن اين است:

اي عليه! نزد من بيا و به من شراب بده و نغمه بخوان؛زيرا من مناجات با خدا را دوست نمي دارم اي عليه! داستان جدم ابوسفيان را كه بلند منزلت بود براي من بخوان آن هنگامي كه براي جنگ با مسلمين به احد رفته بود و آن چنان در برابر محمد مقاومت نمود و از مسلمين كشت تا آن گريه كنندگان و نوحه گراني اقامه كرد كه بر كشتگان گريه كنند اي عليه! نزد من بيا و به من خمره بنوشان، خمري كه تشنگان آن را اختيار كنند و خمري كه از انگورهاي شام به دست آمده است.

اي عليه! هنگامي كه ما به گذشتگان دوران جاهليت نگاه مي كنيم، مي بينيم نوشيدن شراب پي در پي حلال بوده.

اي ام حيم! پس از مرگم شوهر اختيار كن و آرزوهاي ملاقات مرا در قيامت در دل مدار زيرا آنچه درباره قيامت گفته اند سخنان تاريك و باطلي است كه براي دل فراموشي مي آورد؛من بايد به زيارت محمد بروم در حالي كه خمر نوشيده باشم!

در اين گفتار پسر معاويه باطن خود را آشكار ساخته است؛او مي را حلال، مناجات با خدا را نامطلوب و از معشوقه خود مي خواهد تا داستان احد را براي وي ترنم كند!

دامنه اشعار را به انكار روز رستاخيز و اهانت به مقام والاي پيغمبر مي كشاند.

باري او آن چنان در طبقات اجتماع تأثير سوء به جا گذارد كه مردم در مقدس ترين مراكز و شهرهاي اسلامي به غنا و موسيقي و شرابخواري تظاهر مي كردند.



اگر ز باغ رعيت ملك خورد سيبي

بر آورند غلامان او درخت از بيخ



496 - در مذمت يزيد

هنگامي كه مردم مدينه در اثر فجايع و خونريزي بي حساب يزيد شورش ‍ كردند، فرماندار شهر از رهبران شورش در خواست نمود تا به شام روند و اعتراضات خود را از نزديك با يزيد در ميان بگذارند. سران نهضت كه در رأس آنها عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه بود اين پيشنهاد را پذيرفتند و جمعي از آنها كه ابن حنظله و عبدالله بن عمر و منذر بن زبير هم در ميان آنان بودند به سوي شام رهسپار شدند.

ابن اثير مي نويسد: وقتي كه كه كاروان مدينه وارد شام شد، يزيد آنها را اكرام نمود و جايزه ها و هداياي بزرگ به آنان داد. بطوري كه به عبدالله صد هزار درهم و به ديگران كمتر از ده هزار ندارد مع الوصف وقت كه وارد مدينه شدند در برابر صفوف مردم گفتند ما از نزد كسي مي آييم كه دين ندارد و شراب را حلال كرده، با غنا و موسيقي خود گرفته و خواننده ها شب و روز براي او مي نوازند.

عبدالله گفت: من اگر ياوري پيدا نكنم مگر همين فرزندانم را، هر آينه با يزيد جنگ خواهم كرد او به من احترام گذاشت و هديه داد و من آن را نپذيرفتم مگر براي آنكه از نظر مالي نيرومند گردم و از آن نيرو عليه او استفاده كنم.

منذر بن ربير كه از يزيد صد هزار دهم گرفته بود، پس از چندي به مدينه برگشت و در برابر مردم ايستاد و گفت: يزيد به من صد هزار درهم داد اما اين جايزه مرا از گزارش وضع او به شما باز نمي دارد. مردم مدينه! به خدا قسم يزيد خمر مي نوشد و آن قدر مست مي افتد كه نماز خود را ترك [4] .

مي كند.

او بود كه ديگران را به گناه دعوت مي كرد و اين مضمون اشعار اوست:

اي دوستان! برخيزيد و صداي موسيقي را بشنويد و پياله ها را بنوشيد و مسائل معنوي را فراموش كنيد، نغمه هاي تار مرا از شنيدن اذان باز داشته و من حوران بهشتي را با يك شراب كهنه كه در ته ظرف مانده معاوضه مي كنم! [5] .

497 - جايز بودن لعنت بر يزيد

احمد بن حنبل كه يكي از ائمه اهل سنت است و تأسيس مذهب حنبلي به او نسبت داده شده در پاسخ به فرزند خود با استناد صريح به قرآن لعن يزيد را جايزي مي دانست و او را از شمار مسلمانان خارج مي شمرد.

ابن جوزي مي نويسد: صالح فرزند احمد بن حنبل مي گويد: من به پدرم گفتم كه مردم ما را به دوستي يزيد نسبت مي دهند.

پدرم گفت: فرزندم! آيا ممكن است كسي داراي ايمان به خدا باشد و با اين حال يزيد را دوست بدارد؟

گفتم: پس چرا او را لعن نمي كني؟

پدرم گفت: فرزندم! تو تاكنون نديدي من چيزي را لعنت كنم. سپس اضافه كرد: اين فرزند! چگونه ما لعن نكنيم كسي را كه خداوند در كتاب خود او را لعنت كرده!

گفت: آنجا كه مي فرمايد: فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا في الارض و تقطعوا ارحامكم اولئك الذين لعنهم الله. [6] .

يعني: آيا آرزو داريد كه اگر به حكومت و رياست در روي زمين فساد كنيد و قطع رحم نماييد؟ چنين كساني را خداوند لعن نموده.

سپس گفت: فرزندم! كدام فساد بزرگتر از قتل نفس است؟ [7] .

احمد بن حنبل، با آنكه مي گويد در همه عمرم چيزي را لعنت نكرده ام، با اين حال لعن يزيد را به حكم نص قرآن جايز مي داند.

498 - بيعت براي عنصري پليد

در دوران معاويه خلافت اسلامي رنگ سلطنت گرفت و ديگر خليفه روي بورياي مسجد نمي خوابيد و سنگي زير سر نمي گذاشت و دستور سوزاندن درگاه قصر باشكوه عامل خود را نمي داد. بلكه بعكس معاويه به عامل خود سفارش مي كرد در همان قصر شكوهمند منزل نمايد و خود در جايگاهي رفيع بر مخده هاي زربفت تكيه زده بود و غلامان سياه فرمانبرانه دست بر سينه و گوش به فرمان در برابرش ايستاده بودند.

حال ديگر خليفه احساس كهولت مي كرد و در صدد بود تا با تدبير - غافل از گردش روزگار - براي فرزندش يزيد بيعت بگيرد. يزيد كه زبان باز و شرابخوار بود و يزيدي كه غم انگيزترين نغمه هاي عاشقانه را مي سرود و در مجلس شراب از ساقي مي خواست برايش شعر بخواند و مي گفت: اگر مي گساري به آيين محمدي حرام است، تو اي ساقي! شراب را به آيين مسيح به من بده. و يزيدي كه درباره معشوقه اش مي گفت: اگر دامن پيراهن معشوقه به زمين نمي ساييد تيمم با خاك برايم جايز نمي شد. و يزيدي كه...

آري! معاويه اصرار داشت تا براي چنين عنصر پليدي به نام خلافت، بيعت بگيرد!

499 - نصايح معاويه به يزيد

معاويه هنگام مردن سخت نگران وضع پسرش يزيد بود و نصايحي به او كرد. گفت: تو براي بيعت گرفتن، با عبدالله بن زبير اين طور رفتار كن با عبدالله بن عمر آن طور رفتار كن، با حسين بن علي عليه السلام اينگونه رفتار كن. مخصوصا دستور داد با امام حسين عليه السلام با رفق و نرمي زيادي رفتار كند. گفت: او فرزند پيغمبر است. مكانت عظيمي در ميان مسلمين دارد، و بترس از اينكه با حسين بن علي با خشونت رفتار كني. معاويه كاملا پيش بيني مي كرد كه اگر يزيد با امام حسين با خشونت رفتار كند و دست خود را به خون او آلوده سازد، ديگر نخواهد توانست خلافت كند و خلافت از خاندان ابوسفيان بيرون خواهد رفت. معاويه مرد بسيار زيركي بود، پيش بيني هاي او مانند پيش بيني هاي هر سياستمدار ديگري غالبا خوب از آب در مي آمد. يعني خوب مي فهميد و خوب مي توانست پيش بيني كند.

بر عكس، يزيد، اولا جوان بود، و ثانيا مردي بود كه از اول در زي بزرگزادگي و اشرافزادگي و شاهزادگي بزرگ شده بود، با لهو و لعب انس فراواني داشت، كاري كرد كه در درجه اول به زيان خاندان ابوسفيان تمام شد، و اين خاندان بيش از همه در اين قضيه باخت اينها كه هدف معنوي نداشتند و جز به حكومت و سلطنت به چيزي ديگري فكر نيم كردند، آن را هم از دست دادند حسين بن علي عليه السلام كشته شد، ولي به هدف هاي معنوي خودش رسيد، در حالي كه خاندان ابوسفيان به هيچ شكل به هدف هاي خودشان نرسيدند.

500 - فاتحه اسلام را بايد خواند!

مسعودي در مروج الذهب مي نويسد: (يزيد) ميمون را لباس هاي حرير و زيبا مي پوشانيد و در پهلو دست خود بالاتر از رجال كشوري و لشكري مي نشاند! اين است كه امام حسين فرمود: و علي الاسلام السلام اذا قد بليت الامه براع مثل يزيد [8] ميان او و ديگران تفاوت وجود داشت اصلا وجود اين شخص تبليغ عليه اسلام بود. براي چنين شخصي از امام حسين عليه السلام بيعت مي خواهند! امام از بيعت امتناع مي كرد و مي فرمايد: من به هيچ وجه بيعت نمي كنم. آنها هم به هيچ وجه از بيعت خواستن صرف نظر نمي كردند.

501 - شهيد فراموشكاري مردم

امام حسين شهيد فراموشكاري مردم شد؛زيرا مردم اگر در تاريخ پنجاه، شصت ساله خودشان فكر مي كردند و قوه تنبه و استنتاج و عبرت گيري در آنها مي بود و به تعبير سيدالشهدا كه فرمود: ارجعوا الي عقولكم اگر به عقل و تجربه پنجاه شصت ساله خود رجوع مي كردند و جنايت هاي ابوسفيان و معاويه و زياد در كوفه و خاندان اموي را اصولا فراموش ‍ نمي كردند و گول ظاهر فعلي معاويه را كه دم زدن از دين به خاطر منافع شخصي است نمي خوردند. و عميق فكر مي كردند و حساب مي كردند آيا حسين عليه السلام براي دين و دنياي آنها بهتر بود يا يزيد و معاويه و عبيدالله، هرگز چنين جنايتي واقع نمي شد. پس در حقيقت علت عمده اينكه مردمي نسبتا معتقد به اسلام اين طور با خاندان پيغمبر رفتار كردند، در صورتي كه همان ها حاضر بودند قربه الي الله در جنگ كفار شركت كنند، فقط و فقط فراموشكاري مردم و گول ظاهر خوردن آنها بود، يعني نتوانستند پشت پرده نفاق را ببينند. ظواهر شعائر اسلامي را محفوظ مي ديدند و توجه به اصول و معاني از بين رفته نداشتند.

البته در اين حادثه چنانكه قبلا گفتيم رعب و ترس و استسباع از يك طرف، و فساد اخلاق رؤسا و رشوه خواري آنها و طمع آنها و اطاعت كوركورانه - به حسب خوي قبيله اي عربي - كوچك ترها از رؤساي قبائل از طرف ديگر نيز از عوامل مهم وقوع اين حادثه بود.

اين حادثه صد در صد يك حادثه اسلامي است. امام حسين به قول آن مرد معاند، به سيف جدش كشته شد، اما به علت جهالت و ظاهربيني و گول حفظ ظواهر و شعائر خوردن مردم. [9] .

502 - مرض خوره اندروني در يزيد

آوردند به نقل صحيح كه يزيد را در آخر عمر مرضي پيش آمد كه آن را خواره اندروني گويند، كه روزي هزار بار آرزوي مرگ در دلش مي گذشت اما از كمان قهر قضا و قدر تير مرگش ميسر نمي گشت. به مرگ خويش ‍ راضي گشتم و آن هم نمي بينم مي گفت.

روزي يكي از حكما يزيد را گفت كه هيچ مي داني كه تو را مرض چيست و نيش و ريش درون را باعث كيست؟

يزيد گفت: از كثرت نيش و درد خبر دارم، امام از حقيقت آن حال غافل و ناهوشيارم.

في الحال حكيم مقدار نخودي موم انگبين را به رشته باريك بسته بدو داد، گفت: سر ريسمان را گرفته اين موم را فرو بر تا بر تو راز درونت از بيرون آشكار گردد، و يزيد به قول حكيم موم را فرو برد و سر رشته را به دست نگاه داشت، بعد از زماني سر رشته را كشيده موم را بيرون آوردند دو عقرب سياه بر آن موم چسبيده بود از حلق او بيرون آمد. حكيم گفت: يا ابا الحكم دانستي كه ريش درونت به كدام نيش آراسته است و حجره تاريك ضميرت به زخم كدام جانور پيراسته؟

گفت: آري والله كه بدين ريش و بدين نيش گرفتارم. مدت مديد فريادها مي كرد تا بمرد.

اين است سزاي آن كه آنش عمل است) و هرگاه خواهند عقرب را از سوارخش بيرون آرند به همين دستور عمل بايد نمود كه در محبت موم آن شوم بي اختيار است، و به دام چشم هايشان شهد مايل و گرفتار در صحراي دستپول و ششدر كودكان عرب جهت بازي طرب علي الدوام با عقرب اين عمل مي نمايند كه بسيار مشاهده رفته. [10] .


پاورقي

[1] حماسه حسيني، ج 3، ص 138.

[2] کتاب علي و زهرا، ص 49.

[3] شخصيت حسين قبل از عاشورا، ص 278.

[4] کامل ابن اثير، ج 4، ص 41، تاريخ طبري، ج 4، ص 402 با تفاوت مختصر.

[5] تذکر ابن جوزي، ص 164.

[6] محمد / 24.

[7] تذکره ابن جوزي، ص 162.

[8] مقتل مقرم ص 146.

[9] حماسه حسيني، ج 3، ص 48.

[10] هزار و يک کلمه، ج 2، ص 342 - 341.