بازگشت

فضايل و خصايص اصحاب و ياران امام حسين


389 - جايگاه شهادت سيدالشهداء

امام باقر فرمود: چون علي عليه السلام به همراه تعداد اندكي از مردم، به فاصله يك يا دو ميلي كربلا رسيد، در پيش آنان حركت كرد و به مكاني رسيد، كه مقدفان نام داشت، گرد آن جا گرديد و سپس فرمود: در اين جا، دويست كشته شده اند كه همه آنان شهيدند اين جا محل مركب و محل فرودشان، و محل شهادت عشاقي است كه پيشينيان را توان سبقت بر آنان نيست و آنان كه بعدشان آيند، توان الحاق بدانان را نخواهد داشت. [1] .

390 - وصف ياران

امام عليه السلام چون شب عاشورا نزديك شد اصحاب خود را جمع كرد امام سجاد عليه السلام فرمود: من در آن وقت مريض بودم نزديك شدم، تا سخنان امام عليه السلام را بشنوم. شنيدم فرمود: خدا را بهترين ثنا مي گويم و او را بر راحتي و سختي سپاسگزارم. بار الها! تو را ستايش مي كنم بر اينكه ما را به پيامبر (محمد صلي الله عليه وآله) كرامت بخشيدي و به ما قرآن آموختي و در دين نخود فقيهمان ساختي و براي ما گوشها و چشمها و دلهايي آفريدي و ما را از مشركان قرار ندادي.

اما بعد: من اصحابي باوفاتر و بهتر از اصحاب خود و خانداني نيكوكارتر و پيوندجو تر از خاندان خود سراغ ندارم خدا همه شما را پاداش نيك دهد. بدانيد من سرانجام فردايمان را از اين دشمنان مي دانم، اكنون نگران شمايم (شما را آزاد گذاردم) همه با آسودگي رهسپار شويد كه از جانب من بر شما بيعتي نيست اين شب است كه شما را فراگرفته، آن را مركب راهوار خود گيريد (و برويد).

391 - وفاداري زهير

در اين هنگام زهير بن قين از جاي برخاسته و گفت: اي پسر پيامبر! خداوند تو را راهبري نمايد فرمايشات تو را شنديم، حتي اگر دنيا باقي و زندگي ما در آن جاويدان هم بود، باز ما در ياري و كمك به تو استقامت مي ورزيم و آن را بر زندگاني جاودان ترجيح مي داديم! [2] .

392 - اعلام آمادگي هلال بن نافع

راوي گفت: (هلال بن نافع بجلي) برخاست و گفت: به خدا سوگند، ما ملاقات و ديدار پروردگارمان را امري ناخوش نمي دانيم و از آن كراهت نداريم و بر نيات و درك خويش استواريم. ما دوستيم با دوستان تو و دشمنيم با دشمنان تو! [3] .

393 - ما اميد شفاعت از جد تو داريم!

برير بن خضير از جاي برخاسته و گفت: اي پسر پيامبر! به خدا سوگند، همانا، اين كه جنگ در ركاب تو قسمت ما شده، منتي است از سوي خداوند بر ما، باشد كه در ياري تو بدنمان قطعه قطعه شود و جدت در روز قيامت شفيع ما گردد.

394 -وفاداري ياران [4] .

ابوحمزه ثمالي نقل كرده كه گفت: از زين العابدين عليه السلام شنيدم كه فرمود: پدرم در شب آن روزي كه به شهادت رسيد خاندان و ياران خود را گرد آورد و فرمود: خاندان و شيعيان من! اين شب را مركب راهوار خود را برهانيد كه شما از بيعت و پيماني كه با من بسته ايد آزاد و در رخصتيد.

برادران و خاندان و ياران امام عليه السلام همه به يك زبان عرض كردند: اي سرور ما اباعبدالله! به خدا سوگند ما تو را هرگز تنها نمي گذاريم نه به خدا سوگند، آيا مردم بگويند: امام و بزرگ و سرور خود را تنها گذارند تا كشته شد و ميان ما و خدا عذري راه انداختند؟! ما دست از ياري تو برنداريم تا در ركاب تو كشته شويم. [5] .

395 - با توايم تا شهادت

(مسلم بن عوسجه) برخاست و گفت: آيا ما تو را در حالي كه اين همه دشمن پيرامونت را فراگرفته، رها كنيم و برويم؟ نه؟ به خدا سوگند، خداوند چنين عمل زشتي را روزي و قسمت من نگرداند كه من دست به اين كار بزنم (و تو را ترك گويم) من تا پايان كار با تو هستم تا لحظه اي كه نيزه ام را در سينه آنها (فرو برده و) بشكنم و تا زماني كه شمشير در دست من است، با شمشير با آنان خواهم جنگيد و اگر سلاحي در دست نداشته باشم، با پرتاب نمودن سنگ با آنها مي جنگم (و دست از ياري تو بر نداشته) و از تو جدا نخواهم شد، تا در ركاب تو شربت شهادت را بنوشم [6] .

396 - عزت در زندگي با تو است!

راوي گفت: (پس از سخنان مسلم بن عوسجه) سعيد بن عبدالله حنفي از جاي بلند شده و عرض كرد: به خدا سوگند، اي پسر رسول خدا صلي الله عليه وآله! ما هرگز تو را تنها و بي ياور نخواهيم گذاشت تا آنان كه نزد خداوند ثابت شود كه ما به سفارش پيامبر درباره شما عمل نموديم و اگر من بدانم كه در راه تو به شهادت مي رسم، سپس دوباره زنده مي گردم و سپس ذرات وجودم را بر باد فنا مي دهند و هفتاد بار اين عمل را با من انجام دهند، من تو را تنها نخواهم گذاشت تا آن كه در ركاب تو به شهادت برسم، و چرا اين گونه نباشم در حالي كه مرگ فقط يك بار بيش ‍ نيست؛ولي در پي آن عزتي بدون ذلت خواهد بود [7] .

397 - خبر ناگوار به محمد بن بشير

در همين لحظات بود كه خبري به محمد بن بشير حضرمي رسيد كه: پسرت در مرز ري گرفتار و اسير شده است!

او گفت: اسير شدن او و خودم را به حساب خدا مي گذارم؛هر چند كه دوست نمي داشتم كه با وجود من، او اسير باشد.

امام حسين عليه السلام هنگامي كه اين سخن را شنيد، فرمود: خدايت رحمت كند! من بيعت خود را از گردن تو برداشتم، برو و در پي آزادي فرزندت اقدام نما.

محمد بن بشير گفت: اگر حيوانات وحشي مرا زنده زنده، تكه پاره كنند، هرگز از تو جدا نخواهم شد؟

امام عليه السلام فرمودند: پس اين جامه ها را به پسرت بده، تا براي رهايي برادرش از اسارت، از آنها استفاده كند و آنها را فدايه او گرداند. امام عليه السلام پس از اين سخن، پنج قطعه لباس گرانقيمت را با ارزش ‍ هزار دينار به محمد بشير داد. [8] .

398 - اتمام حجت با برادران مسلم بن عقيل

پس از تمام حجت با همراهان و آزاد گذاشتن مردم در كناره گيري يا تداوم قيام، كه بسياري فرار را بر قرار ترجيح دادند و 72 تن باقي ماندند، امام خطاب به برادران مسلم بن عقيل فرمود: اي فرزندان عقيل! شهادت مسلم، خانواده شما را كافي است من شما را رخصت دادم كه به سوي خانه هاي خود برويد اما فرزندان آزاد مرد عقيل به پا خاستند و گفتند: يا ابا عبدالله! تو را رها كنيم و به كجا برويم؟ مردم چه خواهند گفت؟ و ما در جواب مردم چه بگوييم؟ به مردم بگوييم كه: امام و رهبر و بزرگ خود را در ميان دشمنان تنها گذارديم، و با تيري يا شمشيري از او دفاع نكرديم؟ سوگند به خدا! چنين نخواهيم كرد بلكه جان و مال و زن و فرزندان خود را فداي تو مي كنيم

399 - اينك گاه شوخي و خوشي است!

روايت شده كه: برير بن خضير همداني و عبدالرحمان بن عبدربه انصاري كنار آن خيمه منتظر ايستاده بودند تا امام حسين (ع) خارج شود و آنها به نظافت خويش بپردازند، برير در همين احوالات خوشحال بوده و شوخي مي كرد و مي خواست كه عبدالرحمن را نيز بخواند، عبدالرحمان به برير گفت: اي برير! چرا مي خندي؟ آيا الان موقع خنده و شوخي است؟

برير گفت: نزديكان من همه مي دانند كه من نه در پيري و نه در جواني آدم شوخي نبودم؛اما اينك به خاطر سرنوشتي كه در پيش روي داريم (و شهادتي كه منتظر آنيم) خوشحالم به خدا سوگند، ساعتي ديگر پس از جنگيدن با اين مردم، با حوريان بهشتي رو به رو شده و دست بر گردن آنان مي اندازيم. [9] .

400 - نماز يكي از اصحاب امام حسين (ع)

برير يكي از مشايخ و علماي كوفه بود از القابش سيد القراء است، در تفسير و تدريس قرآن بر همه اصحاب مقدم بود با علي عليه السلام مصاحبت داشته و چهل سال نماز صبحش را با وضوي نماز عشايش خوانده است، آن قدر كم خوراك بود كه اقتضاي تجديد وضو هم در او ديده نمي شده است، در مكه به امام ملحق شد و در شب عاشورا نخستين كسي بود كه برخاست و اعلام آمادگي كرد و در آن شب با برخي از اصحاب مزاح و شوخي مي كرد.

شب عاشورا سيدالشهداء به اصحاب فرمود: برويد لباس هايتان را تميز كنيد فردا لباس تميز در بر نماييد تا كفن هاي شما باشد؛ زير شما را كفن نمي كنند.

بعد هر كدام به خيمه خود رفتند و عبادت و مناجات با خدا را شروع كردند، بعضي به ذكر ركوع و برخي به ذكر سجود شب را تا صبح مناجات مي كردند دعا مي خواندند و وداع مي نمودند.

401 - اصحاب خستگي ناپذير

گرچه اصحاب اباعبدالله عليه السلام شب قبل از روز عاشورا را به جاي خواب و استراحت به نماز و قرآن و استغفار و مناجات با محبوب به سر بردند و ظاهرا بايد از نيروي جسمي و بدني آنان كاسته شده باشد، ولي عشق به آنان نيرو بخشيده است عشق به خدا، عشق به شهادت در راه خدا و در ركاب بهترين برگزيده حق حجت خدا و امام زمان حضرت اباعبدالله الحسين.

402 - ايمان و اخلاص ياران امام

ياراني كه امام براي كار و تلاش خود برگزيده ياراني پاك و خالص و با صفا بودند و ارزيابي از آنها در موارد زير قابل دقت است:

در بعد ايمان: در ايمان استوار و قوي بودند و جوهره اصلي ايمانشان در روز عاشورا معلوم شد كه با چه استواري و عشقي به پيش رفتند و تا آخرين نفس بر ايمان خود پايدار ماندند.

در جنبه عبادت: همه از عابدان و بندگان خالص خدا بودند همه اهل نماز شب، اهل تلاوت قرآن، اهل ذكر و مناجات و دعا و در پيشگاه خدا خاضع بودند در وسط جنگ در روز عاشورا در ميان تيرها و نيزه ها، در ميدان كربلا به نماز جماعت ايستادند.

در جنبه اخلاص: ياران حسين هر چه داشتند و با تمام وجود مي جنگيدند، مي خواستند خداي را از خود راضي كنند حتي در شدت جراحات به فكر درد نبودند، در انديشه فداكاري در راه خدا بودند.

اخلاص به امام: عباس عليه السلام وارد شريعه آب شد، ولي به ياد تشنگي امام از وسط شريعه آب تشنه لب برگشت سيف بن حارث براي امام گريه مي كرد و درباره علت گريه مي گفت: براي اين است كه نمي توانيم براي تو كاري انجام دهيم غلام ابوذر با عجز و لابه از امام اجازه شهادت مي گرفت و مي گفت: مرا از شهادت محروم مكن!

403 - مقام اصحاب و اهل بيت امام حسين (ع)

شهدا در ميان همه صلحا و سعدا مي درخشند و اصحاب امام حسين در ميان همه شهدا مي دانيد چه فرمود؟ و چه گواهي صادر كرد؟ در آن شب بعد از آنكه در مراحل سابق غربال هايي شده بود، و آنهايي كه لايقي نبودند رفته بودند، باز لايق ها را براي آخرين بار آزمايش كرد ديگر در اين آزمايش ‍ يك نفر هم رفوزه نشد.

در شب عاشورا چه كرد؟ فجمع اصحابه عند قرب الماء يا عند قرب السماء (دو جور نوشته اند) آنها كه گفته اند عند قرب الماء يعني خيمه اي داشت اباعبدالله، كه در آن خيمه مشك هاي آب بود، آن خيمه اختصاص داشت از روز اول براي مشك ها كه از آب پر مي كردند و در آن خيمه مي گذاشتند، آن خيمه را مي گفتند خيمه قرب الماء يعني خيمه مشك هاي آب، اصحاب خودش را در آنجا جمع كرده بود، حالا چرا آنجا جمع كرد؟ من نمي دانم، شايد به اين جهت كه آن خيمه در آن شب ديگر محلي از اعراب نداشت؛چون مشك آبي ديگر آنجا وجود نداشت حداكثر آب داشتن همان بوده كه ارباب مقاتل گفته اند كه فرزند عزيزش علي اكبر را با جمعيتي فرستاد و آنها موفق شدند و از شريعه فرات مقداري آب آوردند و همه از آن آب نوشيدند، بعد فرمود: (با اين آب غسل كنيد، و خودتان را شستشو بدهيد، و بدانيد كه اين آخرين توشه شما است از آب دنيا) و اگر آن جمله عند قرب المساء باشد يعني نزديك غروب آنها را جمع كرد. به هر حال اصحاب را جمع كرد، و خطبه اي خواند كه بسيار بسيار غرا و عالي است.

اين خطبه عطف به حادثه اي بود كه در عصر همان روز پيش آمده بود.

شنيده ايد كه در عصر تاسوعا تكليف يكسره شد و فقط مهلتي داده شد براي فردا، تكليف قطعي بود، بعد از قطعي شدن تكليف اباعبدالله اصحاب را جم كردند، راوي امام زين العابدين عليه السلام است كه خودشان آنجا بوده اند، مي فرمايند: آن خيمه اي كه امام عليه السلام اصحاب خود را در آن جمع كرد مجاور خيمه اي بود كه من در آنجا بستري بودم، پدرم وقتي اصحابش را جمع كرد، خدا را ثنا گفت: اثني علي الله احسن الثناء و احمود علي السرائ و الضراء اللهم اني احمدك علي ان اكرمتنا بالنبوه و علمتنا القران و فقهتنا في الدين؛من خدا را ثنا مي گويم، عالي ترين ثناها، هميشه سپاسگزار بوده و هستم، در هر شرايطي، قرار بگيرم.

آنكه در طريق حق و حقيقت گام بر مي دارد، در هر شرايطي قرار بگيرد، براي او خير است مرد حق در هر شرايطي، وظيفه خاص خويش را مي شناسد و با انجام وظيفه و مسوليت هيچ پيش آمدي شر نيست.



در طريقت پيش سالك هر چه آيد خير او است

در صراط مستقيم اي دل كسي گمراه نيست



بر در ميخانه رفتن كار يكرنگان بود

خود فروشان را به كوي مي فروشان راه نيست



هر چه هست از قامت ناساز بي اندام ماست

ورنه تشريف تو بر بالاي كس كوتاه نيست



خودش هنگامي كه داشت به طرف كربلا مي آمد جمله اي در جواب فرزدق شاعر معروف در همين زمينه دارد كه جالب است بعد از آنكه فرزدق وضع عراق را وخيم تعريف مي كند، امام مي فرمايد: ان نزل القضاء بما نحب فنحمد الله علي نعمائه و هو المستعان علي اداء الشكر و ان حال القضاء دون الرجاء فلم يتعد (فلم يبعد) من كان الحق نيته و التقوي سريرته؛يعني اگر جريان قضا و قدر موافق آرزوي ما در آمد، خدا را سپاس ‍ مي گوييم و از او براي اداي شكر كمك مي خواهيم و اگر بر عكسي، بر خلاف آنچه ما آرزو مي كنيم جريان يافت، باز هم آنكه قصد و هدفي جز حق و حقيقت ندارد و سرشتش، سرشت تقوا است، از هر غرض و مرضي پاك است، زيان نكرده (و يا دور نشده) است پس به هر حال هر چه پيش ‍ آيد خير است و شر نيست.

و احمد علي السراء و الضراء؛من او را سپاس مي گويم، هم براي روزهاي راحتي و آساني، و هم براي روزهاي سختي.

مي خواهد بفرمايد: من روزهاي راحتي و خوشي در عمر خود ديده ام، مانند روزهايي كه در كودكي روي زانوي پيامبر مي نشستم، روي دوش پيامبر سوار مي شدم، اوقاتي گذشته است كه عزيزترين كودكان عالم اسلام بودم، خدا را بر آن روزها، سپاس مي گويم، بر سختي هاي امروز هم سپاس ‍ مي گويم، من آنچه پيش آمده براي خود بد نمي دانم، خير مي دانم خدايا! ما تو را سپاس مي گوييم كه علم قرآن را به ما دادي، ما هستيم كه قرآن را آن جوري كه هست درك مي كنيم و مي فهميم و تو را سپاس مي گوييم كه ما را با بصيرت در روح و باطنش را بفهميم، زير و روي دين را آن جوري كه بايد بفهميم، بفهميم. بعد چه كرد؟ بعد آن شهادتنامه تاريخي را درباره اصحاب و اهل بيتش صادر كرد، فرمود: اني لا اعلم اصحابا خيرا و لا اوفي من اصحابي و لا اهل بيت ابر و لا اوصل و لا افضل من اهل بيتي؛من اصحابي از اصحاب خودم بهتر و باوفاتر سراغ ندارم.

مي خواند بفرمايد من شما را حتي بر اصحاب پيامبر كه در ركاب پيامبر شهيد شدند ترجيح مي دهم؛بر اصحاب پدرم علي كه در جمل و صفين و نهروان در ركاب او شهيد شدند ترجيح مي دهم، زيرا شرايط خاص شما از شرايط آنها مهم تر است و اهل بيتي نيكوتر و صله رحم به جا آورتر و با فضيلت تر از اهل بيت خود سراغ ندارم، با اين وسيله اقرار كرد و اعتراف كرد به مقام آنها، و تشكر كرد از آنها.

بعد فرمود: ايها الناس! به همه تان اعلان مي كنم، هم به اصحاب خودم و هم به اهل بيت خودم كه اين قوم جز با شخص من با كس ديگر كار ندارند، اينها فعلا و جود من را مزاحم خودشان مي دانند، از من بيعت مي خواهند كه بيعت نمي كنم، اينها چون فقط شخص من را مزاحم خودشان مي دانند، اگر من را از بين ببرند به هيچ كدام شما كار ندارند، پس دشمن كه به شما كار ندارد؛اما من كه شما با من بيعت كرديد، به همه تان اعلان مي كنم كه بيعت خود را از شما برداشتم، پس شما نه از ناحيه دشمن اجباري به ماندن داريد و نه از ناحيه دوست، آزاد مطلق، هر كس مي خواند برود، برود رو كرد به اصحاب و فرمود: هر يك از شما دست يكي از خاندان مرا بگيرد (اهل بيت امام حسين كوچك داشتند، بزرگ داشتند، آنها هم كه بودند، اهل آن ديار نبودند، و با آن محيط نا آشنا بودند، مي خواست بفرمايد كه دسته جمعي اهل بيت من نروند، بلكه هر يكي از شما دست يكي از آنها را بگيريد و از معركه خارج كنيد و برويد).

اينجاست كه مقام اصحاب اباعبدالله روشن مي شود، هيچ اجباري نه از ناحيه دشمن كه بگوييم در چنگال دشمن گرفتارند و نه از ناحيه حضرت كه مسأله تعهد بيعت بود، نداشتند، اباعبدالله به همه شان آزادي داد.

در همين جاست كه مي بينيد آن جمله هاي پرشكوه را يك يك اهل بيت و اصحابش، به اباعبدالله در جوابش عرض مي كردند. [10] .

404 - دو مايه دلخوشي امام

امام حسين عليه السلام در شب عاشورا، و روز عاشورا، دوتا دلخوشي دارد دلخوشي بزرگش به اهل بيتش است كه مي بيند قدم به قدمش دارند مي آيند، از آن طفل كوچكش گرفته تا فرد بزرگش.

دلخوشي ديگرش بر اصحاب باوفايش هست كه مي بيند كوچك ترين نقطه ضعفي ندارند، فردا كه روز عاشورا مي شود، يك نفر از اينها فرار نكرد، يك نفر از اينها به دشمن ملحق نشد، ولي از دشمن افرادي را به خود جذب كردند. هم در شب عاشورا افرادي به آنها ملحق شدند و هم در روز عاشورا دشمن را مجذوب خودشان كردند، كه حر بن يزيد رياحي يكي از آنهاست، 30 نفر در شب عاشورا آمدند ملحق شدند، اينها مايه هاي دلخوشي اباعبدالله بود.

يك يك شروع كردند به جواب دادن به آن حضرت: آقا! ما را مرخص ‍ مي فرماييد؟! اما برويم و شما را تنها بگذاريم؟! نه به خدا قسم، يك جان كه قابل شما نيست، يك جان كه در راه شما ارزش ندارد.

يكي گفت: من دلم مي خواهد كه من را مي كشتند، جنازه من را مي سوزانند خاكسترم را به باد مي دادند، باز دو مرتبه من زنده مي شدم، باز در راه تو كشته مي شدم، تا هفتاد بار تكرار مي شد، يك بار كه چيزي نيست.

ديگري گفت: من دوست داشتم هزار بار مرا پشت سر يكديگر مي كشتند، من هزار جان مي داشتم و قربان تو مي كردم.

اول كسي كه اين را گفت، كه ديگران دنبال سخن او را گرفتند؛برادرش ابوالفضل بود بداتهم بذلك اخوه العباس بن علي بن ابي طالب عليه السلام يعني اول كسي كه به سخن آمد و اين اظهارات را به زبان آورد، برادر رشيدش ابوالفضل العباس بود.

پشت سر آن حضرت، ديگران شبيه آن جمله ها را تكرار كردند.

اين آخرين آزمايش بود كه اينها مي بايست بشوند، و آزمايش شدند.

بعد از اينكه صد در صد تصميم خودشان را اعلان كردند، آن وقت اباعبدالله پرده از روي حقايق فردا برداشت، و فرمود: پس به شما بگويم: همه شما فردا شهيد خواهيد شد.

همه گفتند: الحمد لله رب العالمين خدا را شكر كه ما فردا در راه فرزند پيغمبر خودمان شهيد مي شويم، خدا را شكر.

اينجا يك حساب است، اگر منطق، منطق شهيد نبود، اين منطق مي آمد كه خوب حالا كه حسين بن علي به هر حال كشته مي شود، ماندن اين همه افراد چه تأثيري دارد، جز اينكه اينها هم كشته بشوند، پس اينها ديگر چرا ماندند؟!

اباعبدالله چرا اجازه داد كه اينها بمانند، چرا اينها را مجبور نكرد كه بروند؟ چرا نگفت چون كسي به شما كار ندارد و ماندن شما هم به حال ما كوچك ترين فايده اي ندارد، تنها اثرش اين است كه شما هم جان خود را از دست بدهيد، پس بايد برويد، رفتن واجب است و ماندن حرام اگر فردي مانند ما به جاي امام حسين مي بود و بر مسند شرع نشسته بود قلم بر مي داشت و مي نوشت: حكم به اينكه ماندن شما از اين به بعد حرام و رفتن شما واجب است، اگر بمانيد از اين ساعت سفر شما معصيت است و نماز خود را بايد تمام بخوانيد نه قصر.

امام حسين اين كار را نكرد، چرا اين كار را نكرد و بر عكس، اعلام آمادگي آنها را براي شهادت تقديس و تكريم كرد. [11] .

405 - مقاومت ياران حسين (ع)

يكي از امتيازات بزرگ جريان امام حسين اين است كه امام حسين يك هسته نيرومند ايماني به وجود آورد كه اينها در مقابل هر چه شدائد بود مقاومت كردند.

تاريخ نمي نويسد كه يك نفر از اينها به لشكر دشمن رفته باشد. ولي تاريخ مي نويسد كه عده زيادي از لشكر دشمن در همان وقايع عاشورا به اينها ملحق شدند؛يعني در اصحاب امام حسين كسي نبود كه ضعف نشان دهد مگر يك نفر (يا دو نفر) به نام ضحاك بن عبدالله مشرقي كه از اول آمد به امام حسين گفت من با شما مي آيم ولي يك شرط دارم و آن اين است كه تا وقتي كه احتمال بدهم وجودم من به حال شما مفيد است هستم، با اين شرط حاضر شد، امام هم قبول كرد آمد و تا روز عاشورا و تا آن لحظات آخر هم بود، بعد آمد نزد امام و گفت: من طبق شرطي كه كردم الان ديگر مي توانم بروم چون حسي مي كنم كه ديگر وجود من براي شما هيچ فايده اي ندارد.

فرمود: مي خواهي بروي برو.

يك اسب بسيار دونده عالي اي داشت، سوار اين اسب شد و چند شلاق محكم به آن زد كه اسب را به اصطلاح اجير و آماده كرده باشد اطراف محاصره بود نقطه اي را در نظر گرفت يك مرتبه به قلب لشكر دشمن زد ولي نه به قصد محاربه، به قصد اينكه لشكر را بشكافد و فرار كند زد و خارج شد عده اي تعقيبش كردند نزديك بود گرفتار شود اتفاقا در ميان تعقيب كنندگان شخصي بود كه از آشنايان او بود، گفت: كاري به او نداشته باشيد، او كه نمي خواهد بجنگد، مي خواهد فرار كند رهايش كردند رفت. [12] .

406 - نداي هل من معين حسين (ع)

امام حسين عليه السلام فرياد بر آورد كه: آيا فرياد رسي نيست كه در راه رضاي خدا به فرياد ما برسد؟ آيا مدافعي نيست كه از حريم حرم رسول خدا صلي الله عليه وآله دفاع كند؟ [13] .

407 - بيدار شدن حر از خواب غفلت

هنگامي كه امام حسين عليه السلام فرياد ياري طلبي اش (در صحراي كربلا پيچيد) حر بن يزيد رياحي به ابن سعد روي كرده و گفت: آيا تو واقعا مي خواهي با حسين بجنگي؟ ابن سعد گفت: آري! به خدا سوگند، جنگي خواهم كرد كه كم ترين چيز آن جدا شدن سرها از پيكر و دست ها از بدن باشد!! [14] .

408 - لرزيدن شير مردي تائب

حر با شنيدن اين سخن از ابن سعد فاصله گرفته و در مكان ديگري، در پيش ‍ سربازانش ايستاد در حالي كه بند بند بدنش مي لرزيد، در اين حال مهاجر بن اوس (با دين رعشه بر اندام حر) به او گفت: به خدا سوگند، اي حر؟ كار تو مرا شگفت زده نموده، اگر زماني شخصي از من درباره شجاع ترين فرد كوفه مي پرسيد، من فقط تو را نام مي بردم و اسم ديگري را بر زبان نمي آوردم، پس اينك (كه گاه جنگ و مبارزه است اين) چه حالي است كه تو داري؟!

حر گفت: به خدا قسم مي خورم كه خويشتن را ميان دو راهي بهشت و دوزخ سرگردان مي بينم و (باز) به خدا سوگند مي خورم كه جز بهشت را بر نگزينم؛هر چند كه در اين راه تكه تكه شده و جسدم را با آتش [15] بسوزانند؟!

409 - آيا خدا توبه مرا مي پذيرد؟

حر پس از گفتن اين كلام سوار بر اسب شده و به سوي خيام حسيني رفت، در حالي كه دستان خويش را (به علامت تسليم و ندامت) بر سر نهاد بود و مي گفت: خداوند! به سوي تو باز مي گردم، تو به مرا قبول نما؛زيرا من دل اولياي تو و فرزند دختر پيامبر تو را لرزاندم سپس خطاب به امام حسين عليه السلام فرمود: فدايت شوم! من همان كسي هستم كه همراه تو مي آمدم و اجازه ندادم كه تو به سوي مدينه جدت باز گردي و كار را بر تو دشوار و سخت گرفتم، من نمي توانستم (قصد اين مردم جنگ و پيكار با توست و) اينان كار را به اين جا مي رسانند، من اكنون به درگاه الهي توبه مي كنم، آيا به عقيده تو، خدا توبه مرا مي پذيرد؟

حسين عليه السلام فرمود: آري! خداوند توبه تو را مي پذيرد، حال از اسب پياده شو.

حر گفت: اينك من سوار بر اسب باشم بهتر است از اين كه پياده شوم؛(زيرا سرانجام از اسب سرنگون خواهم شد) و پايان كار من پياده شدن مي باشد [16] .

410 - قبول شدن توبه حر

نوشته اند: قَلَبَ تُرْسَهُ، يعني حر سپر خود را واژگونه كرد به علامت اين كه من به جنگ نيامده ام، امان مي خواهم، اول كسي كه با او مواجه شد اباعبدالله عليه السلام بود، چون حضرت در بيرون خيام حرم ايستاده بود سلام كرد: السلام عليك يا اباعبدالله! عرض كرد: آقا! من گنهكارم، روسياه هستم، من همان گنهكار و مجرمي هستم (اول كسي هستم) كه راه را بر شما گرفتم به خداي خود عرض مي كند؛خدايا! از گناه اين گنهكار بگذر؛ اللهم اني ارعبت قلوب اوليائك خدايا! من دل اولياء تو را به لرزه در آوردم، آنها را ترساندم (اهل بيت حسين بن علي عليه السلام وقتي او را در بين راه ديدند، اول باري بود كه چشمانشان به دشمن افتاد. وقتي هزار نفر مسلح را ببينند كه جلويشان ايستاده اند، قهرا حالت رعب و ترس پيدا مي كنند آقا من تائبم و مي خواهم گناه خود را جبران بكنم لكه سياهي كه براي خود به وجود آورده ام، جز با خون با هيچ چيز ديگر پاك نمي شود آمده ام كه با اجازه شما توبه كنم اولا بفرماييد توبه من پذيرفته است يا نه؟

امام حسين عليه السلام هيچ چيز را براي خود نمي خواهد با اينكه مي داند حر چه توبه بكند و چه نكند، در وضع فعلي مؤثر نيست، ولي او حر را براي خود نمي خواهد در جواب او فرمود: البته توبه پذيرفته است چرا پذيرفته نباشد؟ مگر باب رحمت الهي به روي يك انسان تائب بسته مي شود؟ ابدا حر از توبه او مورد قبول واقع شده است خوشحال شد، الحمدالله، پس توبه من قبول است؟

- بله.

- پس اجازه بدهيد من بروم خودم را فداي شما كنم و خونم را در راه شما بريزم.

امام فرمود، اي حر! تو ميهمان ما هستي، پياده شو! كمي بنشين تا از تو پذيرايي كنم.

(من نمي دانم امام با چه مي خواست پذيرايي كند) ولي حر از امام اجازه خواست كه پايين نيايد هر چه آقا اصرار كرد، پايين نيامد. بعضي از ارباب سير زمر مطلب را اين طور كشف كرده اند كه حر مايل بود خدمت امام بنشيند، ولي يك نگراني او را ناراحت مي كرد و آن اينكه مي ترسيد در مدتي كه خدمت امام نشسته است، يكي از اطفال اباعبدالله عليه السلام او را ببيند و بگويد اين همان كسي است كه روز اول راه را بر ما بست، و او شرمنده شود براي اينكه شرمنده نشود و هر چه زودتر اين لكه ننگ را با خون خودش از دامن خود بشويد، اصرار كرد اجازه دهيد من بروم.

امام فرمود: حال كه اصرار داري مانع نمي شوم، برو.

411 - اذن ميدان حر

سپس حر گفت يا حسين! چون من نخستين كسي بودم كه سد راه تو شدم، اينك اجازه بده تا اولين شهيد راه تو باشم، شايد بدينوسيله من نيز در زمره كساني باشم كه فرداي قيامت با جدت محمد مصطفي صلي الله عليه وآله مصافحه مي نمايند.

مقصود حر از بيان اين سخن كه اولين شهيد راه حسين عليه السلام باشد اولين شهيد از آن لحظه به بعد است؛زيرا همانگونه كه گفته شد، قبل از حر، كسان ديگري به درجه والاي شهادت رسيده بودند. [17] .

412 - تشكر و قدرداني از حر

پس از توبه و بازگشت (حر) كه تزلزلي در كوفيان افتاد، از امام اجازه گرفت و به ميدان رفت و 40 نفر از سربازان كوفه را كشت تا آن كه اسب او را زخم زدند و كشتند، حر ناچار پياده شد و همچنان به نبرد ادامه داد تا به شهادت رسيد.

دوستان جنازه خونين او را كه هنوز رمقي داشت خدمت امام حسين عليه السلام آوردند و امام در حالي كه با دستان مبارك صورت او را نوازش ‍ مي كرد اظهار داشت:

مبارك باد! مبارك باد!

اي حر، تو آزاد مردي چنان كه در دنيا و آخرت با نام (حر) خوانده مي شوي.

سوگند به خدا! مادرت اشتباه نكرد كه تو را حر ناميد، پس تو سوگند به خدا! در دنيا آزاد مرد، و در آخرت رستگاري

سپس اين شعر را سرود:

- پس نيكو آزاده اي است حر از طايفه بني رياح، كه بر تيزي نيزه ها صبور است.

- چه نيكو آزاده اي كه با حسين عهد برادري بست، و در اين راه جان خود را صبحگاهان تقديم كرد.

- هر آينه رستگار شدند، آنان كه حسين را ياري دادند، آنان با هدايت شدن و اصلاح خويش رستگار گرديدند.

413 - حسن حال حر

مناسبت نقل در اين مقام كلام سيد نعمت الله جزائري شوشتري در كتاب انوار نعمانيه است: عده اي از موثقين حكايت كرده اند كه: شاه اسماعيل وقتي بر بغداد دست يافت به مشهد حضرت امام حسين عليه السلام آمد و از برخي مردم شنيد كه به حر بن يزيد رياحي طعن مي زدند، وي به نزد قبر وي آمد و دستور داد كه نبش قبر وي نمايند، او را خوابيده به همان وضعي يافتند كه شهيد شده و ديدند بر سر وي دستمال بسته شده،

شاه اسماعيل - نورالله صريحه - خواست آن دستمال را بردارد؛ زيرا در كتب سير و تواريخ نقل شده بود كه آن دستمال حسين عليه السلام است، كه سر حر را در آن واقعه اي كه مجروح شد بست و بر همان هيات دفن گرديد است؛وقتي آن دستمال را از سرش باز كردند، خون حر راه افتاد به طوري كه قبر از آن پر شد وقتي آن دستمال را بر سر بستند، خون باز ايستاد، وقتي دوباره آن را باز كردند خون راه افتاد، و هر چه خواستند به غير از آن دستمال جلوي خون را بگيرند ممكن نشد پس بر آنها حسن حال حر روشن شد، شاه فرمان داد كه بر قبر وي ساختماني بسازند، و خادمي براي قبر وي برگمارند تا در آن خدمت كند. [18] .

414 - قدرداني از برادران غفاري

در روز عاشورا در آن لحظه هاي حساس شهادت كه ياران امام حسين عليه السلام به شهادت مي رسيدند، دو برادر از فرزندان غفاريان در حالي كه گريان بودند از امام (ع) اجازه خواستند تا وارد ميدان شوند و از آن حضرت دفاع كنند.

امام حسين عليه السلام فرمود: آفرين بر شما نزديك من بياييد. اي برادر زادگانم چرا مي گرييد؟ به خدا من اميدوارم كه تا يك ساعت ديگر ديده شما روشن شود.

گفتند: گريه ما براي تنهايي شماست ياران همه رفتند و شما تنها مانده ايد.

امام فرمود: اي برادر زادگانم! خدا شما را بر اين وجدان و همدردي و برادري با من پاداش پرهيزگاران عطا فرمايد

پس از چند لحظه آن دو برادر نيز به شهادت رسيدند.

415 - وصيت من ياري از حسين است!

مسلم بن عوسجه وارد ميدان شد، در جنگ با لشكر ابن سعد پايداري نموده و بر سختي و بلاياي جنگ شكيبايي كرد تا آن كه از اسب به روي زمين افتاد، هنوز نيمه رمقي برايش باقي مانده بود كه امام حسين عليه السلام همانگاه حبيب بن مظاهر بالاي سرش آمده و فرمود: خدا تو را بيامرزد اي مسلم! از مؤمنان كساني هستند كه بعضي از ايشان به درجه شهادت رسيده اند و عده اي ديگر منتظر رسيدن به شهادت هستند و اينان نعمت هاي الهي را تبديل نكرده اند.

حبيب بن مظاهر نزد مسلم آمد و گفت: اي مسلم! براي من دشوار است كه شاهد جان كندن و شهادت تو باشم، ولي به تو مژده بهشت مي دهم.

مسلم با صدايي ضعيف و ناله مانند (كه نشاندهنده آخرين نفس هايش بود) به حبيب گفت: خداوند به تو مژده خير بدهد.

حبيب گفت: اي مسلم! اگر قرار نبود كه من نيز پس از تو به شهادت برسم، دوست مي داشتم كه اگر وصيتي داري برايت انجام دهم.

مسلم به امام حسين عليه السلام اشاره كرد و گفت: تنها سفارش و توصيه من درباره حسين است كه تا آنجا كه مي تواني در راه او جانبازي و فداكاري نمايي!

حبيب عليه السلام گفت به ديده منت دارم! پس از اين بود كه روح پاك مسلم عروج نمود. [19] .

416 - سپر بلاي حسين (ع)

پس از به شهادت رسيدن مسلم عمرو بن قرظه انصاري از خيمه ها خارج شد، نزد امام حسين عليه السلام آمد و اذن ميدان طلبيد، امام حسين عليه السلام به او اجازه داده و او مشتاقانه شروع به جنگ با لشكر ابن سعد نمود، و در ياري سلطان آسمانها كوشش بسيار كرد و عده زيادي از سربازان لشكر ابن سعد را به درك فرستاد، او در عين مبارزه (خويشتن را سپر بلاي شمشيري كه به سمت آن حضرت پرتاب مي شد را به جان مي خريد و در اين راه تا آن جايي كه توان داشت مقاومت كرد، تا آن كه در اثر ازدياد زخم ها، تاب و توان خود را از دست داده و از پاي در آمد، در اين حال روي به امام حسين عليه السلام نموده و گفت: اي پسر پيامبر! (آيا به عهدي كه با تو بسته بودم) وفا كردم؟ امام عليه السلام فرمود: آري! تو پيش از من به بهشت خواهي رفت، پس سلام مرا به رسول خدا صلي الله عليه وآله برسان و به آن حضرت بگو كه من نيز به دنبال تو خواهم آمد).

(عمرو پس از شنيدن سخن امام حسين (ع)) آن قدر جهاد كرد تا آن كه به شهادت رسيد رضوان الله عليه [20] .

417 - بار خدايا! اين قوم را لعنت نما!

در هنگامه نماز تيري به سمت امام حسين عليه السلام پرتاب شد، (سعيد بن عبدالله) خود را سپر حضرت نمود و آن را به جان خريد و به همين صورت تيرهايي را كه از سوي دشمن پرتاب مي شدند مي گرفت تا آن كه رمقي برايش باقي نماند، بر زمين افتاده و مي گفت: بار خدايا! اين قوم را لعنت كن، همانگونه كه قوم عاد و ثمود را لعنت كردي! بار الها! سلام مرا به پيامبرت برسان و به آن حضرت بگو (كه در راه ياري جگر گوشه اش حسين) چه زخم هايي بر من وارد شد؛زيرا من در راه ياري خاندان پيامبر صلي الله عليه وآله هدفي جز تحصيل رضا و خشنودي تو نداشتم

سعيد بن عبدلله، پس از گفتن اين كلام در حالي كه سيزده پيكان تير و زخم هاي فراوان نيزه و شمشير در بدنش ديده مي شد، به شهادت رسيد رضوان الله عليه. [21] .

418 - آزاد گذاشتن هلال بن نافع

در روز عاشورا به هنگام ميدان رفتن (هلال بن نافع) همسر جوانش، دامن او را گرفت و گفت: پس از تو به كجا روم؟ و به چه كسي تكيه كنم؟ و آنگاه به شدت گريست وقتي امام حسين عليه السلام متوجه شد، با همان روح آزادگي خطاب به هلال فرمود:

اي پسر نافع! همانا همسرت، جدايي تو را نمي پسندد، آزادي تا خشنودي او را بر مبارزه با شمشيرها مقدم بداري!

هلال بن نافع گفت: اي پسر رسول خدا! اگر امروز تو را ياري نكنم، فرداي قيامت جواب پيامبر صلي الله عليه وآله را چگونه بدهم؟

آنگاه به ميدان جنگ رفت، مبارزه كرد تا شهيد شد. [22] .

419 - اصحاب فداي خاندان

نوشته اند تا اصحاب زنده بودند، تا يك نفرشان هم زنده بود، خود آنها اجازه نداند يك نفر از اهل پيغمبر، از خاندان امام حسين، از فرزندان، از برادرزادگان، از برادران، از عموزادگان، به ميدان برود، مي گفتند: آقا اجازه بدهيد ما وظيفه مان را انجام بدهيم، ما وقتي كشته شديم خودتان مي دانيد.

اهل بيت پيغمبر منتظر بودند كه نوبت آنها برسد. آخرين فرد از اصحاب اباعبدالله كه شهيد، شد يك مرتبه ولوله اي در ميان جوانان خاندان پيغمبر افتاد. همه از جا حركت كردند. نوشته اند: فجعل يودع بعضهم بعضا شروع كردند با يكديگر وداع كردن و خداحافظي كردن، دست به گردن يكديگر انداختن، صورت يكديگر را بوسيدن.

420 - بهترين اصحاب امام حسين (ع)

[23] .

قضيه معروفي است درباره يكي از علماي بزرگ شيعه منقول است. يكي از علماي قم براي من نقل مي كرد كه مرحوم فيض درباره اين جمله كه از حضرت امام حسين عليه السلام نقل شده است كه ايشان در شب عاشورا فرمودند: من اصحابي بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم، مي گفت: من باور نمي كنم چنين چيزي را امام فرموده باشد.

گفته بودند: چرا؟

گفته بود: مگر آنها چه كار كردند كه امام بگويد اصحابي از اينها بالاتر نيست. آنهايي كه امام حسين را كشتند خيلي آدم هاي بدي بودند؛اينهايي كه امام حسين را ياري كردند كار مهمي انجام نداند. هر مسلماني جاي آنها مي بود، وقتي مي گفتند: فرزند پيغمبر، و امام زمانشان در دست دشمن تنها مانده است، قهرا مي ايستاد.

يك شب در عالم رويا ديد كه صحراي كربلا است، امام حسين با 72 تن در يك طرف، لشكر 30 هزار نفري دشمن هم در طرف ديگر. آن جريان به نظرش آمد كه موقع ظهر است و مي خواهند نماز بخوانند. حضرت امام حسين عليه السلام به همين آقا فرمودند: شما جلو بايستيد تا ما نماز بخوانيم. (همانطور كه سعيد بن عبدالله حنفي و يكي دو نفر ديگر خودشان را سپر قرار دادند).

دشمن تير اندازي مي كرد. آقا رفت جلو ايستاد. اولين تير از دشمن داشت مي آمد. تا ديد تير دارد مي آيد، خم شد. ناگاه ديد كه تير اصابت كرد به امام.

در همان عالم خواب گفت: استغفر الله ربي و اتوب اليه، عجب كار بدي كردم! اين دفعه ديگر چنين كاري نمي كنم. دفعه دوم تير آمد. تا نزديك او شد دو مرتبه خودش را خم كرد. چند دفعه اين جريان تكرار شد؛ديد بي اختيار خم مي شود. در اين هنگام امام به او فرمود: اني لا اعلم اصحابا خيرا و لا افضل من اصحابي؛ من اصحابي از اصحاب خودم بهتر نمي شناسم. يعني تو خيال كرده اي هر كه كتاب خواند مجاهد مي شود؟! اين حقيقتي است: من لم يغز ولم يحدث نفسه بغزو مات علي شعبه من النفاق؛ كسي كه عملا مجاهد نبوده است يا لااقل اين انديشه را نداشته كه مجاهد باشد در درون روحش يك دو رويي وجود دارد يعني موقع جهاد كه مي شود در مي رود.


پاورقي

[1] رساله لقاء الله، ص 221.

[2] لهوف سيد بن طاوس، ص 113.

[3] همان ماخذ.

[4] همان ماخذ.

[5] فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 449.

[6] لهوف سيد بن طاوس، ص 129.

[7] همان ماخذ ص 131.

[8] همان ماخذ.

[9] همان ماخذ ص 135.

[10] شهيد، ص 123.

[11] شهيد ص 129.

[12] سيره ائمه، ص 104.

[13] لهوف سيد بن طاووس، ص 143.

[14] همان ماخذ.

[15] همان ماخذ.

[16] همان ماخذ.

[17] لهوف سيد بن طاووس، ص 145.

[18] عيوت مسائل نفس و شرح آن، ج 2، ص 107.

[19] لهوف سيد بن طاووس، ص 147.

[20] همان ماخذ.

[21] فرهنگ سخنان امام حسين (ع)، دشتي 48.

[22] همان ماخذ.

[23] حماسه حسيني، ج 1 ص 231.