بازگشت

فضايل امام حسين از زبان دشمنان


42 - من محبت پيامبر را به تو ديدم!

شفيق بن مسلمه گويد: حسين بن علي عليه السلام به ميدان آمد و نداي هل من مبارز سر داد، مردي از خاندان ذي لعوه به نام زبر قان بن اسلم - كه بسيار شجاع بود - به سوي او رفت و (چون او را شناخت) گفت: شگفتا! تو كيستي؟ فرمود: منم حسين بن علي عليه السلام.

زبرقان گفت: فرزندم! برگرد، به خدا سوگند روزي رسول خدا صلي الله عليه وآله را ديدم كه بر شتر سرخ مويي سوار بود و از جانب قبا مي آمد و تو در آن جلو او بودي و من چنان نيستم كه با خون تو رسول خدا صلي الله عليه وآله را ديدار كنم.

زبرقان در حالي كه بخشي از شعر خود را مي گفت (از نبرد او) برگشت. [1] .

43 - پاس جلالت حسين (ع)

عمر بن خطاب عطاي حسن و حسين را مثل عطاي پدرشان مي داد. [2] عمر بن خطاب عظمت و جلالت حسين را پاس مي داشت و به آن حضرت مي گفت: انما ابنت ماتري في روسنا، الله ثم انتم يعني: آنچه را در سر ما مي بيني خدا رويانيده و سپس شما. مقصودش اين بود كه اين همه اعتبار و عزت و هرچه از دين و دنيا داريم از خدا و شما داريم. [3] .

پسرش عبدالله عمر روزي در سايه كعبه نشسته بود كه ديد حسين تشريف مي آورد، گفت هذا احب اهل الارض الي اهل السماء اليوم اين مرد امروز محبوب ترين اهل زمين است نزد اهل آسمان، او همان عبدالله بود كه در حق حسين عليه السلام مي گفت: انه يغز العلم غرا يعني: همچنان كه مرغ جوجه خود را با منقار خود غذا مي دهد، حسين عليه السلام نيز در بيت نبوت از انگشت پيغمبري غذاي علوم را خورده است. [4] .

44 - پاك كردن خاك پاي حسين (ع)

اهميت حسين عليه السلام تنها در نظر خليفه ثاني نبود كه از علي عليه السلام مي خواست حسين عليه السلام را اجازه دهد تا در مشاوره ها شركت كند و از نظر عالي او بهره مند گردد، بلكه در نظر همه صحابه مورد توجه و احترام بود و به او با نظر بسيار عالي نگاه مي كردند.

ابو هريره بنا به نقل عساكر خاك پاي حسين عليه السلام را با جامه خود پاك مي كرد و به اين كار افتخار مي كرد. ابن عساكر بعد از نقل اين خبر در تاريخ كبير خود، مي گويد وقتي حسين عليه السلام او را براي اين كار عتاب فرمود و توبيخ كرد، ابو هريره گفت: قسم به خدا آنچه را كه من مي دانم اگر مردم بدانند تو را بر دوش خود سوار مي كنند.

باز ابو هريره گفت: از رسول خدا شنيدم كه مي فرمود: من احب الحسن و الحسين فقد احبني و من ابغضهما فقد ابغضني يعني: هر كه حسن و حسين را دوست بدارد همانا مرا دوست داشته است و هر كه آنها را دشمن بداند حتما مرا دشمن داشته است. [5] .

45 - به جان خودم سوگند اين حسين است!

حسين بن علي نابغه فصاحت و بلاغت و حريفان او، در هر مقوله وارد سخن مي شدند و در همان كلمه اول مغلوب مي شدند و عرق شرمندگي از پيشاني خود مي زدودند.

عمرو بن عاص با آن قدرت بيان و سخنوري و حيله گري اش كه به روباه عرب شهرت يافته بود، در يك مجلسي در مقابل جواب هاي حسين چنان درمانده شد كه معاويه روي به او كرد و گفت: به جان خودم سوگند اين حسين است و پسر علي بن ابي طالب است. (يعني در مقابل زبان او زبان ما كند و منطق ما سست است.)

46 - فصاحت كلام امام حسين (ع)

ابن شهر آشوب در كتاب خود، مناقب آل ابي طالب، گويد كه عمر و بن عاص در يك مجلسي به حسين عليه السلام گفت: چه عوامل باعث شد كه اولاد ما از اولاد شما بيشتر است؟ امام در جواب شعر عباس بن مرداس ‍ السلمي را خواند:

پرنده هاي سياه رنگ سنگين پرواز تنبل، جوجه زياد مي آورند، اما مرغ شكار يك اولاد مي آوري، يا كم اولاد مي شود.

عمرو عاص گفت: چه عاملي باعث شده كه شارب هاي (سبيل) ما از شارب هاي شما زودتر سفيد مي شود؟

امام فرمود: زنان شما عفوني و بد بو هستند، لذا هر وقت با آنان نزديكي مي كنيد نفس آنها به صورت شما مي خورد و رنگ شارب هاي شما را تغيير مي دهد.

عمرو عاص گفت: چه سبب شد كه ريش هاي شما از ريش هاي ما زيادتر و سنگين تر است؟

امام عليه السلام آيه 56 سوره اعراف را خواند. و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذي خبثت لا يخرج لا نكدا منظور از شهر زيباي پاك زمين هاي آن است) يعني: زمين خوب پاك سبزهاي خود را با اذن پروردگار بيرون مي آورد، اما زمين خبيث و لجن زار حاصل را كم مي آورد.

معاويه كه در همان مجلس حاضر بود گفت: به حق خودم كه بر تو (يعني عمروعاص) است حقا اين پسر علي بن ابيطالب است. پس امام حسين عليه السلام اين دو بيت شعر را خواند:

اگر عقرب يعني عمرو دوباره به ما حمله كند، ما بر او حمله مي كنيم. نعلين براي كوبيدن سر او نيز حاضر است!

و عقرب هم مي داند و يقين كرده است كه براي او نه دنيا وجود دارد و نه آخرت. [6] .

47 - شهادت مي دهم كه تو پسر علي مرتضايي!

سبط ابن جوزي در تذكره از هشام بن محمد كليني و او از محمد بن اسحاق نقل كرده كه گويد: مروان بن حكم والي مدينه بود. مرا پيش امام حسين عليه السلام فرستاد تا به وي بگويم كه مروان مي گويد پدرت بين مردم تفرقه انداخت و عثمان را كشت و علما و زهاد را (منظور خوارج است) از بين برد. تو بايد در اين صورت به غير پدرت افتخار كني و مثل شما همانند (قاطر است كه هر وقت به وي گويند پدرت كيست در جواب مي گويد برادرم اسب است.

ابن اسحاق به محضر حسن بن علي عليه السلام شرفياب شد و با خجالت و شرمندگي عرض كرد: پيام شرم آوري از مروان دارم كه اگر از سطوت و شمشير نمي ترسيدم هرگز به زبان نمي آوردم؛مع الوصف اگر شما اجازه ندهيد نخواهد گفت.

امام عليه السلام فرمود. حتما بگو. ما از سخنان او به خدا پناه مي بريم. او گفته مروان را بيان كرد. امام فرمود: به مروان بگو كه اگر اين گفتار تو راست باشد خدايت اجر خواهد داد و اگر دروغ باشد نقمت خدا شديد است!

ابن اسحاق بيرون آمد و به حسين عليه السلام برخورد. امام عليه السلام از مسير و محل مأموريت او پرسيد بر امام معلوم شد پيامي داشته است. امام از متن پيام پرسيد. قاصد از بيان آن امتناع كرد. امام فرمود: يا بايد بگويي يا تو را گردن مي زنم. امام حسن عليه السلام صداي برادر را شنيد و بيرون آمد. از حسين عليه السلام تقاضاي آزادي قاصد را نمود.

حسين عليه السلام سوگند ياد كرد تا پيام مروان را نگويد آزادش نمي كنم. قاصد متن پيام را شرح داد. امام حسين عليه السلام فرمود: به مروان بگو حسين بن علي عليه السلام مي گويد كه اي پسر زن كبود چشمي كه مردم را در بازار ذي المجار به خود دعوت مي كرد و در بازار عكاظ پرچم فجور بلند مي كرد. اي پسر رانده شده رسول خدا و لعن شده به زبان رسول! من تو را و پدرت را و مادرت را خوب مي شناسم.

قاصد برگشت و همه آنچه را كه شنيده بود به مروان گفت: برگرد به حسن عليه السلام بگو كه من شهادت مي دهم تو پسر رسول خدايي و به حسين عليه السلام بگو شهادت مي دهم تو پسر علي مرتضايي. [7] .

48 - حسين از هر عيب بري است

به معاويه گزارش داده بودند كه ممكن است حسين بن علي عليه السلام در آينده انقلاب كند. از اين رو نامه اي به آن حضرت نوشت و در آن نامه امام را از قصد انقلاب بر حذر داشت.

امام عليه السلام در جواب معاويه، نامه اي تند و تكان دهنده و در عين حال نصيحت آميز نوشت و در آن برخي از جنايات معاويه را به رخش كشيد و از تحمل وليعهدي يزيد و سگ بازي و شرابخواري او ذكري به ميان آورد و خاطر نشان ساخت كه بزرگترين فتنه بر امت، وخيم تر از حكومت تو نيست: و اني لا اعلم فتنه اعظم علي هذه الامه من و لا يتك عليها: يزيد كه ديد حسين بن علي از شرابخواري و سگ باز او ياد كرده است به پدرش ‍ گفت: نامه اي براي آن حضرت بنويسد و او را تحقير كند و علي بن ابي طالب عليه السلام را به زشتي ياد نمايد. معاويه به اين جوان جاهل خشك مغز چنين گفت: من از حسين بن علي عليه السلام چگونه عيبجوي كنم! به خدا قسم، هيچگونه عيبي در وي نمي بينم: فو الله ما اري فيه موضعا للغيب.

شگفتا كه معاويه در خلوتگاه كاخ خود و در جلسه محرمانه با پسرش، از حسين بن علي عليه السلام چطور به عظمت ياد مي كند! اگر بگوييم حسين عليه السلام بعد از پيغمبر اعظم مالك دل هاي مرد و زن مسلمان شده بود و شهر مدينه به خاطر وجود حسين عليه السلام همان روحانيت و موقعيت عصر پيغمبر صلي الله عليه وآله را داشت مبالغه نگفته ايم و گاه گاه درباره حسين به معاويه اعتراض هاي دندان شكن مي كردند. [8] .

49 - مدح عجيب معاويه

احنف، معاويه را از شكستن عهد و پيماني كه با حسن عليه السلام در مورد ولايتعهدي بسته، بيم داد و او را به حرمت نهادن به افكار عمومي سفارش ‍ نمود و محبت و دوستي مردم عراق را نسبت به خاندان پيغمبر ياد آور شد.

سپس گفت: معاويه! بدان كه تو هيچ عذري در نزد خدا نداري اگر يزيد را بر حسين عليه السلام مقدم بداري، در حالي كه تو مي داني حسن و حسين كيستند و داراي چه مقصد و هدفي هستند. و در ضمن اين بيانات گفت: به خدا، اهل عراق حسن و حسين را از علي عليه السلام بيشتر دوست دارند. [9] معاويه بر حسب فطانيت و زيركي خود حسين بن علي را از همه معاصرين و اطرافيان خود بهتر مي شناخت، به طوري كه گاهي مداحي او از حسين مورد اعجاب ديگران واقع مي شد.

50 - خوب ابلاغ فرمودي!

جمعي از منافقين به معاويه گفتند: براي آنكه تا حدي نگراني تو درباره حسين بن علي كاسته شود، بهتر است كه او را به مني دعوت كني تا براي مردم خطبه بخواند، بديهي است وقتي مردم گفتار او را شنيدند عظمت او در نظر مردم پايين خواهد آمد.

معاويه كه در سياست روباه صفت بود گفت: من اين كار را درباره برادرش ‍ حسن كردم، امام وقتي خطبه را آغاز كرد به حدي از خود فصاحت و بلاغت نشان داد كه ما را پايمال و از نظر مردم ساقط كرد. با اين وصف اصرار منافقين به حدي شد كه معاويه به ناچار از آن حضرت در خواست نمود تا به منبر رفته و براي مردم خطبه بخواند. امام قبول فرمود و بر منبر تشريف برد و پس از حمد و ثنا چنين گفت: مائيم لشكرهاي غالب و قاهر خدا و مائيم عترت و عشيرت رسول خدا. هيچ كس را با اين حضرت قربت و قرابت ما نست، و مائم اهل بيت پاك و پاكيزه او و مائيم يكي از ثقلين و رسول خدا با قرآن كريم همانند فرموده، آن قرآني كه داراي تفصيل تمامت اشياء است و اطراف آن از باطل و لا طائل پرداخته و پيراسته است، و تفسير و تأويل آن بي زياده و نقصان در نزد ماست و ما را با حالت حيراني و ترديد معطل و منتظر نمي گذارد، بلكه ما از حقايق آن كه در نزد ماست تبعيت مي كنيم، پس اطاعت كنيم ما را و سر از فرمان ما نتابيد، زيرا خداوند اطاعت ما را بر شما واجب ساخته است.

اطاعت كنيد خدا و رسول خدا و اولي الامر را و آنجا كه در كاري درمانده شويد به كتاب خدا و خطاب رسول بازگشت نماييد تا آنانكه از تفسير و تأويل آگاهند شما را آگاه سازند و اگر فضل و رحمت خدا شاملتان نشود كمتر كسي از حيله و دام شيطان خلاصي يافته، پس به هوش باشيد و گوش ‍ به دعوت شيطان ندهيد، مانند آن اشخاص نباشيد كه به آنها گفت لا غالب لكم اليوم من الناس و اني جار لكم فلما ترائت الفئتان نكص علي عقبيه قال اني بري منكم

چنانچه اين دشمن قوي پنجه شما را شيفته و به طمع دوستي فريفته سازد بناگاه از شما روي برگرداند و شما را در هم شكند و با شمشير و نيزه و خدنگ كيفر نمايد، آن وقت است كه يك تن از شما به سلامت نرهد و شما و ايمان شما را خط امان ندهد. اين كلمات بر معاويه بسيار گران آمد، وليكن قهرا از بيانات حسين عليه السلام تشكر كرد و گفت: خدايت خير دهد يا ابا عبدالله! خوب ابلاغ فرمودي. [10] .

51 - احترام معاويه به امام حسين (ع)

معاويه مي دانست كه حسين عليه السلام در دل مدرم جاي گرفته و با او نمي توان به درشتي پرداخت. امام حسين عليه السلام هميشه رفتارش با معاويه شجاعانه بود به طوري كه يك روز در بالاي منبر از علي بدگويي مي كرد، ناگهان حسين (ع) وارد شد و با شمشير به طرف معاويه حمله كرد.

معاويه فرود آمد و پشت منبر پنهان شد، بعد هم عذر خواست و مبلغي قابل توجه به امام تقديم نمود كه بين فقرا قسمت نمايد! [11] الوالفداء اسماعيل بن عمر بن كثير معروف به ابن كثير گويد: ابوبكر و عمر و عثمان و ساير اصحاب به حسين فوق العاده احترام مي نمودند و معاويه بيش از آنان وي را تعظيم مي كرد، يك مرتبه دويست هزار درهم براي او فرستاد و سوگند ياد نمود كه تا به حال به كسي چنين نكرده است.

امام باقر فرمود: بدان كه احدي نه پيش از تو و نه بعد از تو افضل از من نبوده است و حتي بعد از امام حسن عليه السلام با آنكه حسين عليه السلام به بيعت با معاويه و يزيد حاضر نشد، او پيوسته همان عطيه را براي حسين مي فرستاد و به آن حضرت احترام مي گذاشت. [12] .

52 - عظمت مقام علمي امام حسين

معاويه خواست از حلقه علم و تدريس حسين و اجتماع مردم در گرد شمع وجود آن حضرت در مسجد پيغمبر تعريف كند؛لذا به مردي از قريش چنين كفت:

هنگامي كه داخل شدم به مسجد رسول خدا، حلقه اي ديدم كه در آن جمعيت انبوهي نشسته بودند و سكوت به حدي در آنان حكم فرما بود كه گويا پرنده اي بر سرشان نشسته بود و اين حلقه ويژه دانشجويان حسين عليه السلام بود و حسين عليه السلام به لباسي مانند عبا ملبس بود و تا نصف ساق هايش پوشيده بود. [13] .

معاويه خودش را و آنچه كه از زخارف و زيورها و حكومت و پادشاهي دنيا او را احاطه كرده مي بيند. و حسين عليه السلام را مي بيند با آنچه از حقيقت عليم او را احاطه كرده اين جا است كه مي بيند فاصله بين اين دو حالت از زمين تا آسمان است. در محضر حسين عليه السلام حلقه اي بود كه صفوف مردم تا آنجا كه چشم مي ديد نشسته بودند و در نهايت آرامش جسم و سكوت محض كه حاكي از خضوع بي مانند شان نسبت به عظمت حسين عليه السلام بود! همه چشم خود را به حسين (ع) دوخته و گوششان را به او سپرده بودند. گويي مي خواستند از اسارت شهوات و پرستش هواهاي نفساني ساعتي را به پناه معنويت آن حضرت بروند.

مانند مرغاني كه در هواي گرم و سوزان، زمين نمناكي بيابند و بر آن محضر عالي حلاوت ايمان را بچشند. و همه مي دانند آن طور كه در آن محضر عالي شعور وجداني نسبت به عالم تازه و زنده مي شود در هيچ محفل حاصل نمي گردد! [14] .

53 - اعتراف معاويه به فضيلت امام حسين (ع)

روزي عبدالله بن زبير و گروهي از قريشيان نزد معاويه نشسته بودند؟ حضرت حسين عليه السلام وارد مسجد شدند. معاويه بسيار از حضرتش ‍ تجليل نمود و پيش رفت و خوش آمد گفت و آن حضرت را در جايگاه مخصوص خود جاي داده و گفت: يا ابا عبدالله! پسر زبير را كه اين چنين نشسته نمي بيني، كه چقدر بر بني عبد مناف رشك آور است!

عبدالله بن زبير گفت: معاويه! مرا فضيلت حسين عليه السلام و قرابت او با رسول خدا نيك معلوم است و گمان ندارم كسي را در آن ترديد و شبهه باشد و اگر علاقمند بر مفاخرت داري گوش دار تا فضل زبير را بر تو و پدرت بگويم.

ذكوان آزاد شده حسين عليه السلام كه در مجلس حاضر بود گفت: پسر زبير! به درستي كه آقاي من حسين عليه السلام مانع از سخن گفتن من مي شود مگر آنكه گوينده آزادي بيان و دل محكم داشته باشد. اگر او سخن گويد از روي حلم ساكت است. او از گفتار استنكاف نمود و به مقام عالي رسيده و همه مردان محترم به فضيلت او اعتراف دارند. اينك من آقايم را با اين بيتها مي ستايم.

درباره كسي حرف نزنيد كه به غايت كمال رسيده، هنگامي كه مردم مقصر و نادان بودند. هر كس فعاليت كند به مقام چنين شخص برسد دست و پا مي زند بدون رهبر نمي تواند رشد و نمو كند، و چطور ممكن است به نو ماه تابنده و خير البشر و شاخه آل محمد صلي الله عليه وآله رسيد.

معاويه گفت: ذكوان! به خدا راست گفتي، خدا امثال تو را در خاندان بزرگان زياد كند. و اين گواهي معاويه از ضمير باطن به طور ناخودآگاه بود.

ابن زبير گفت: اگر حسين عليه السلام خودش سخن مي گفت به پاس احترام او حرف نمي زدم؛ليكن چون حسين خاموش نيست و غلامش حرف زد، گفتار غلامان جواب ندارد.

ذكوان گفت: بر حسب گفته رسول اكرم كه غلام هر قوم از همان قوم است، من از شما افضلم.

ابن زبير گفت: معاويه من جواب او را نگويم، حال اگر تو را فخري بر زبير هست بر شمار. سپس شروع به مفاخرت نمودند و مجلس به درازا كشيد. [15] .

54 - اين زبان بني هاشم است!

امام حسين عليه السلام كنيز خود را آزاد كرده و با او ازدواج نمود. معاويه نامه اي براي او نوشت و اظهار كرد كه شنيده ام با كنيز خود ازدواج كرده اي و او را هم سنگ خود از قريش قرار داده اي؛و زن قريش را براي توليد نسل بهتر و براي ازدواج مايه مجد و افتخار باشد ترك كرده اي. در اين عمل نه شخصيت خود را در نظر گرفته اي نه اولادت را منظور كرده اي.

امام در جواب او با صراحت تمام نامه اي نوشت و بر دهان معاويه كوبيد كه نامه تو رسيد مرا با تزويج كنيزم و ترك كردن هم مثل خودم از قريش تحقير كرده و ملامت نموده بودي، در حال كه بالاتر از رسول خدا در شرافت و مقام و نسبت كسي نيست و من افتخار دارم كه به او منتسبم و به زنان افتخار نمي كنم و اين كنيزي بود كه آزاد كردم با اختيار خودم و منظوري نداشتم جز رضاي خدا. سپس به قانون اسلام به سوي خود برگردانيدم و اسلام هر گونه نقص و عيب و توبيخ براي يك مرد معيوب بودن به عيوب جاهليت است! وقتي كه معاويه نامه را خواند به طرف يزيد انداخت و او نامه حسين بن علي عليه السلام را خواند، سپس به پدرش گفت: حسين شديدا افتخار كرده بر تو.

معاويه گفت: نه. افتخار نكرده، بلكه زبان بني هاشم همين است و چنان تند است كه سنگ را پاره و دريا را خشك مي كند! [16] .

55 - زيبايي رخ حسين (ع)

بخاري و ابن اثير روايت كرده اند: وقتي كه سر مطهر امام حسين عليه السلام را نزد عبيد الله بن زياد آوردند سر مطهر را در طشتي قرار داد و با شمشير يا چوب دستي خود بر آن چشم و بيني نازنين مي زد و از نيكويي و زيبايي آن حضرت سخن مي گفت: انس گفت: حسين عليه السلام شبيه ترين ايشان (يعني اهل بيت) به پيغمبر خدا بود. [17] .

56 - تجليل معاويه از امام حسين (ع)

معاويه نخستين خود كامه اي بود كه آرزوي كشتن حسين عليه السلام را داشت و در همان حال ناگزير فرمان احترام به آن حضرت را صادر كرد و به هنگام وصيت به يزيد، گفت: من بر سلطنت تو از حسين بيمناكم، اما اگر با او درگير شدي و به ظاهر بر او چيره شدي احترام او را رعايت و حرمتش را نگه دار، چرا كه پاره جگر پيامبر است.

57 - پناه به خدا از ريختن خون امام حسين (ع)

وليد اولين كسي بود كه از جانب دربار پليد اموي، فرمان قتل حسين عليه السلام در دريافت كرد، اما در مقام فرمانداري مدينه گفت:

به خدا پناه مي برم اگر به ريختن خون مقدس حسين آزمايش گردم و بدان مبتلا شوم. [18] .

58 - تجليل عمر سعد از مقام حسين (ع)

عمر سعد فرمانده سپاه پليد اموي به هنگام تصميم بر پيكار با او، اينگونه او را تجليل كرد:

آيا استانداري ري كه نهايت آرزوي من است رها كنم؟ يا خويشتن را به جنايت سهمگين ريختن خون حسين عليه السلام آلوده و گناهكار سازم؟

[19] .

خود نيك مي دانم كه كيفر دردناك و غير قابل تحمل به شهادت رساندن حسين عليه السلام آتش شعله وري است كه فراتر از آن نيست، اما حكومت ري روشني چشم من تيره بخت است... پس، چه خاكي بر سر كنم؟ [20] و اينگونه از حسين عليه السلام تجليل مي كرد. [21] .

59 - اقرار دشمن به فضل حسين (ع)

دومين مهره پليد يزيد، شمر، به هنگام صدور فرمان هجوم ددمنشانه به اردوگاه نور، از آن حضرت اينگونه تجليل كرد كه:

او قهرمان گرانقدر و هماورد بي همتايي است كه كشته شدن به دست او افتخار است و نه مايه عار، انه كفو كريم [22] .

و نيز مهره پليدي از سپاه دشمن كه به كشتن او كمر بسته بود، خود آن حضرت را تجليل مي كرد كه: هان يا حسين! تو را خواهم كشت با اينكه نيك مي دانم كه خداي بزرگ، دشمن من خواهد بود. [23] .

و نيز نيزه دار سر مقدسش به هنگام ورود به كاخ شوم ابن زياد: اينگونه ناخواسته حق به زبانش جاري شد و پيشواي انسانيت را ستود:



املاء ركابي فضه و ذهبا

اني قتلت السيد المحجبا



قتلت خير الناس اما و ابا

و خيرهم اذ ينسبون نسبا



ركابم را از طلا و نقره لبريز ساز، چرا كه جنايت بزرگي به نفع شما كرده ام و براي بقاي ستم شما، بزرگمردي گرانمايه و بي نظير را به خاك و خون كشيده ام.

آري! من فرزند بهترين پدر و والاترين مادران گيتي را كشته ام.

كه ابن زياد نيز، بي درنگ حكم اعدام او را صادر كرد. [24] .

و نيز شقاوت پيشگاني كه پيكر مقدسش را پايمال ساختند، با نظم و نثر شخصيت والاي او را ستودند. [25] .

و شگفت انگيزتر از همه اين بود كه يزيد عنصر خودكامه اموي، در حالي كه سر نوراني آن حضرت در برابر ديدگانش بود، به ناچار به ستايش و احترام آن حضرت پرداخت و بر دشمنان خونخوارش لعن و نفرين كرد. [26] .

60 - اعتراف قاتل حسين به فضل امام

يكي از فرماندهان دشمن به نام سنان، به هنگام كشتن آن حضرت او را ستود و گفت:



اقتلك اليوم و نفسي تعلم

علما يقينا ليس فيه مزعم



و لامجال لا و لا تكتم

ان اباك خير من تكلم [27] .



اينك در حالي كمر به كشتن تو بسته ام كه يقين دارم پدرت بهترين و والاترين دانايان و سخنوران بود... [28] .

61 - ستوده شده دوست و دشمن

امام حسين عليه السلام ستوده شده دوست و دشمن است و اين از شگفتي هاي روزگار است، كه حتي هماناني كه در ريختن خون پاكش، بر ريگ هاي تفتيده نينوا همدست و هم داستان شدند و پليدترين تاريخ بشريت را پديد آوردند، همانان نيز نتوانستند در ستايش او لب فرو بندند و او را تمجيد ننمايند. [29] .

62 - عبادت امام حسن (ع) از زبان دشمنان

درباره عبادت امام حسين عليه السلام مورخان و دانشمندان، مخصوصا از گروه اهل سنت سخن هاي گفته اند و حتي آنها كه دشمن اهل بيت بودند در امر عبادت او راي و نظري شگفت انگيز اعلام كردند

ابن اثير مي نويسد:

حسين كه خداي او از راضي باد فردي فاضل متدين و زياد اهل روزه و نماز و حج و صدقه بود و همه كارهاي خوب از او سر مي زد.

عبد الله بن زبير كه در واقع، رقيب امام حسين عليه السلام، فردي منافق، مدعي خلافت رسول الله، و دلش لبريز از كينه اهل بيت بود درباره عباد حسين عليه السلام مي گفت: او فردي بسيار شب خيز براي عبادت و بسيار روزه دار در روزها بود. و آن روز كه خبر شهادت او را شنيد، شايد از يك نظر خوشحال شد كه رقيبي از سر راه او برداشته شد، ولي از طرف ديگر گفت: به خدا قسم او را كشتند، در حالي كه او را شب ها براي عبادت قيامي بس ‍ طولاني بود و بسياري از روزها روزه مي داشت.

عقاد، دانشمند و نويسنده متاخر در كتاب هود به نام ابو الشهيدا (پدر يا سالار شهيدان) مي نويسد: او اهل نماز بود. علاوه بر نمازهاي مستحبي بسيار مي گزارد، زياد روزه مستحبي مي گرفت، همه ساله به حج مي رفت وقتي كه به ناچار از او ترك مي شد. و نمونه اين سخنان در تاريخ زندگي او زياد نوشته شده است.

63 - تسليم شدن يزيد در برابر عظمت امام حسين (ع)

شيخ مفيد در ارشاد صفحه 230 مي گويد: وقتي كه سرهاي شهداي كربلا را در مقابل يزيد نوشته به زمين گذاشتند آن خبيث اين شعر را خواند:

سرهاي مردم عزيزي را در بارگاه خود درخشانيده ايم كه آنان نفرين شده و سزاوار ستم بودند.

سپس رو به علي بن الحسين عليه السلام كرد و گفت: پدرت حق مرا ناديده گرفت و عليه سلطنت من قيام نموده و از من قطع رحم كرد، پس خداوند او را اين چنين كرد كه ديدي. و از سوره شورا، آيه 30 را خواند: و ما اصابكم من مصيبه فما كسبت ايديكم.

امام سجاد عليه السلام در پاسخ وي آيه 22 سوره حديد را خواند: (هر مصيبت و رويدادي كه در روي زمين نسبت به جان هاي شما وارد مي شود، قبلا در كتاب خدا برنامه منظم آن ريخته شده و اين براي خدا آسان است) و فرمود: ما مشمول اين آيه هستيم.

يزيد به پسر خود خاليد گفت: جواب او را بگو. ولي او نتوانست چيزي بگويد، يزيد آيه 20 سوره شورا را در مقام پاسخ خواند: (هر چه به شما مي رسد از ناگواري ها، نتيجه عمل هاي خودتان است)

اما به نقل طبري در جلد چهارم تاريخ خود صفحه 355 يزيد نگاهي به سر مبارك كرد و به حضار مجلس گفت: اتدرون من اين اتي هذا؟ آيا مي دانيد اين حادثه قتل حسين عليه السلام از كجا نشأت گرفته، اين به من افتخار مي كرد. الي آخر خبر... كه ذيلا گفته خواهد شد.

علامه طباطبائي چنين آورده: يزيد رو به اهل مجلس كرد و گفت: اين مرد - يعني حسين عليه السلام - به من افتخار مي كرد و مي گفت: پدرم از پدر يزيد بهتر و مادرم از مادر يزيد برتر است و جدش از جد يزيد و خودم از يزيد بهترم و به اين خلافت لايق ترم.

اما گفتار اولي او بي اساس بوده زيرا پدر او من مبارزه نمود و خداوند به پدر من پادشاهي داد؛اما گفتار دومي به جانم سوگند راست است. فاطمه دختر پيغمبر از مادر من افضل است. و آنكه مي گفت جدم بهتر از جد يزيد است، به جان خودم سوگند هر كس به خدا و روز جزا ايمان دارد كسي را هموزن رسول خدا نمي داند؛اينها همه درست است.

تا اينجا عبارت طبري و علامه طباطبايي مطابق است. اما بعد از اين طبري چنين آورده:

و لكنه انما انني من قبل فقهه و لم يقرا: قل اللهم مالك الملك توتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء بگو (اي پيغمبر) بار خدايا! اي پادشاه ملك هستي! تو هر كه را خواهي، ملك و سلطنت بخشي و از هر كه خواهي، بگيري و به هر كه خواهي، عزت و اقتدار بخشي [30] .

وليكن فهم و تشخيص حسين بن علي درست نبوده كه به اين روز افتاد و اين آيه را نخوانده بوده كه...

اما عبارت علامه طباطبائي بدين قرار است: اما قوله بانه خير مني فلعله لم يقرا هذه الايه اللهم مالك الملك [31] يعني گفتار او كه من بهتر از يزيدم گويا حسين عليه السلام اين آيه را نخوانده بود.

يزيد بن معاويه در برابر عظمت جد حسين عليه السلام و در برابر محبوبيت مادر وي چاره اي جز تسليم و اعتراف ندارد و اين همان عقده حقارتي است كه پسر معاويه در برابر پيشواي بزرگ اسلام و خاندان با عظمت نبوت و در برابر شخص حسين بن علي عليه السلام در خود احساس مي كرد و در برابر مسلمانان چاره اي نداشت جز اينكه جد و مادر حسين را به بزرگي و عظمت ياد كند و اين اعتراف تلخ را كه براي او از هر چيزي تلخ تر است به زبان بياورد.

ولي براي آنكه تا حدي رنج روحي خود را آرام كند و هم افكار مردم را درباره شخص امام حسين عليه السلام منحرف نمايد، دست و پايي مي كند و به آيه قران پناه مي جويد لذا مي گويد: خدا حكومت را به هر كس بخواهد مي دهد و از هر كس بخواهد مي گيرد.

منطق يزيد بن معاويه اين است كه هر كس سر نيزه دارد و مي تواند با سلب آزادي مردم و ريختن خون بي گناهان بر مردم حكومت كند خدا يار و مددكار اوست و اساسا خدا اين حكومت را به وي داده است و قرآن هم اين مطلب را تاييد كرده است. [32] .

64 - تفاوت آل هاشم و بني اميه

قبيله اي كه به وجود خاتم الانبياء - كه مظهر كامل انسانيت است و همه خوبي ها و زيبايي ها در وجود او نمايانگر است - افتخار يافت، بدون ترديد بر همه قبايل دنيا ترجيح و برتري دارد تا چه رسد به قبيله بني اميه كه كانون كفر و شرك و فحشا و گمراهي و رذالت است.

اگر كسي بگويد كه مقايسه و نست اين دو طايفه بني هاشم با بني اميه تقابل و تناسب حق و باطل و ايمان و كفر است سخني به گزاف و مبالغه نگفته است.

شيخ نصرالله بن محلي كه از بزرگان اهل سنت است گويد: شبي علي عليه السلام را در خواب ديدم. عرض كردم: يا علي! مكه را فتح نموديد و اعلام فرموديد كه هر كسي به خانه ابوسفيان وارد شود در امان است، ولي روز عاشورا از طرف آل سفيان حرمتي بر دختران تو قايل نشدند.

حضرت فرمود: جواب تو را ابن صيفي شاعر گفته؛برو پيش او و اشعاري را كه در اين باب سروده از او بخواه.

گويد: شب به خانه وي رفتم و جريان خواب را گفتم. به حالت بهت سوگند ياد نمود كه اشعار را در همين شب سروده ام و براي كسي نقل نكرده ام. و آنگاه اشعار را براي من خواند:

هنگامي كه ما حكومت داشتيم، عفو گذشت طبيعت ما بود، ولي چون شما به سلطنت رسيديد خون در روي زمين مانند سيل جاري گشت.

شما حلال كرديد كشتن اسيران را در صورتي كه ما از زمان گذشته بر اسيران عفو و گذشت مي كرديم.

اين فرق و تفاوت ميان ما و شما (بني هاشم و بني اميه) كافي است؛زيرا هر ظرفي ترشح مي كند آنچه را كه در اوست. [33] .


پاورقي

[1] فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 170.

[2] رجوع شود به ذخاير العقبي، طبع دارکتب العراقيه، ص 135.

[3] تذکره الخواص، ص 245.

[4] سموالمعني في سموالذات، ص 148.

[5] بحار، 43، ص 304.

[6] مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 67.

[7] بحار، ج 44، ص 109.

[8] شخصيت حسين قبل از عاشورا، ص 157.

[9] الحسن و الحسين عليها السلام سبط رسول الله، ص 49.

[10] بحار ج 44، ص 205.

[11] زندگاني امام حسين، ج 1، ص 46.

[12] البدابه و النهابه، ج 8، ص 151.

[13] سموالمعني، ص 98.

[14] شخصيت حسين قبل از عاشورا، ص 194.

[15] قمقام طبع جديد، ص 226. شخصيت حسين قبل از عاشورا، ص 116.

[16] سموا معني في سموالذي، ص 138.

[17] صحيح بخاري، ج 2، ص 188 ئ اسدالغابه، ج 2، ص 20.

[18] بحار الانوار، ج 44، ص 325.

[19] بحارالانوار، ج 44، ص 311. کامل ابن اثير، ج 2، ص 523.

[20] بحارلانوار، ج 44، ص 360؛کشف الغمه، ج 2، ص48؛کامل ابن اثير، ج 2، ص 556.

[21] ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 235.

[22] بحارالانوار، ج 45، ص 51.

[23] همان ماخذ، ص 56.

[24] همان ماخذ ج 44، ص 322؛تاريخ طبري، ج 5، ص390؛کامل ابن اثير، ج 2 ص 573.

[25] همان ماخذ ج 45، ص 59.

[26] همان ماخذ، ص 131؛ارشاد مفيد، ج 2 ص 119.

[27] بحار الانوار، ج 45، ص 56.

[28] ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 107.

[29] همان ماخذ، ص 106.

[30] آل عمران / 26.

[31] الميزان، ج 3، ص 142.

[32] شخصيت حسين قبل از عاشورا، ص 270.

[33] ريحانه الادب، ج 1، ص 362.