بازگشت

جنگ مختار با مصعب بن زبير


بعد كه مصعب سر و سردار شد

دستخوش او سر مختار شد.



با توجه بمطالب فصول گذشته معلوم گرديد كه در آنموقع كشورهاي اسلامي به سه قسمت تقسيم شده بود:

1- عبدالله بن زبير در حجاز خلافت خود را اعلام كرده بود و بوسيله ي برادرش مصعب بن زبير نيز در بصره و حوالي آن براي او بيعت گرفته بودند.

2- عبدالملك بن مروان پنجمين خليفه ي اموي در شام حكومت ميكرد و پس از خروج مختار نفوذ او در عراق بكلي قطع شده بود.

3- مختار نيز كوفه را در تصرف داشته و در صدد بود بر ساير رقباي خود غلبه نمايد و تمام كشورهاي اسلامي را تحت يك پرچم آورده و خلافت را باهلبيت برگرداند.

عبدالملك بن مروان پس از شكست لشگر شام در موصل و قتل ابن زياد باين


فكر افتاد كه مختار را بوسيله ي رقيب مشترك (عبدالله بن زبير) از ميان بردارد و يا لااقل او را تضعيف نمايد تا در موقع حمله بعدي بعراق از مختار شكست نخورد بدينجهت بوسيله مأمورين مخصوص خود بابن زبير پيغام فرستاد و او را بجنگ مختار تحريك كرد. [1] .

عبدالله بن زبير كه ميدانست مختار در كارهاي خود از محمد حنفيه دستور ميگيرد براي اينكه پناهگاه او را از بين ببرد پيش محمد حنفيه كه در آنموقع در مكه بود كس فرستاد و پيغام داد كه يا بايد بمن بيعت كني و يا آماده ي مرگ باشي!

محمد حنفيه كه با چند تن از بني هاشم در مكه بودند نميتوانستند در برابر ابن زبير ايستادگي كنند و براي اينكه مطلب را باطلاع مختار برساند و از او كمك بگيرد بابن زبير گفت دو ماه بمن مهلت بده تا در اينمورد بررسي كنم و سپس تصميم بگيرم.

عبدالله بن زبير پيشنهاد او را پذيرفت و او را با ساير بني هاشم در محاصره نگهداشت و مأموريني نيز براي مراقبت آنها تعيين نمود.

محمد حنفيه نامه اي بمختار نوشت و او را از اين اقدام ابن زبير آگاه گردانيد. چون نامه ي محمد حنفيه در كوفه بدست مختار رسيد فورا عده اي از جسورترين افراد خود را تحت فرماندهي طبيان بن عمارة براي استخلاص محمد حنفيه بمكه فرستاد.

نيروي اعزامي مختار موقعي بمكه رسيد كه از مهلت مقرره دو روز بيشتر


باقي نمانده بود و ابن زبير محمد را تحت فشار گذاشته و بيعت ميخواست!

طرفداران مختار به محض ورود بمكه شروع به حمله كردند و محمد حنفيه و يارانش را مستخلص نمودند و ابن زبير هم بفكر دفاع افتاد.

نيروي مختار در كوچه هاي شهر جنگ را شروع كردند ولي محمد حنفيه براي حفظ احترام خانه ي خدا مانع از جنگ و خونريزي شد و حتي به لشگريان مختار گفت حالا كه من نجات پيدا كردم شما هم بكوفه برگرديد خود نيز از مكه خارج شد.

همزمان با اين حادثه مصعب بن زبير در بصره با كمك خوارج تهيه نيرو ديده و براي جنگ با مختار بطرف كوفه ميرفت.

مختار كه در جنگهاي قبلي فاتح و پيروز شده بود بدون اينكه خود را ببازد لشگريان خود را جمع كرده و نيروئي بمقابله مصعب فرستاد ولي فرمانده آنان كشته شد و خودشان با وضع پريشان بكوفه عقب نشيني كردند مختار فورا فرماندهي آنها را خود بعهده گرفت اما بعلت كثرت سپاهيان بصره نتوانست در برابر آنها مقاومت كند ناچار براي تجديد قوا بكوفه عقب نشيني كرد و در اثر فشار زياد دشمنان بدارالاماره پناه برد.

مصعب دارالاماره را محاصره كرد و مانع رسيدن آب و آذوقه بداخل قصر شد پس از مدتي مختار به همراهان خود كه داخل قصر بودند پيشنهاد كرد كه از دارالاماره بيرون بيايند و از يك نقطه خط محاصره را شكافته و بيرون روند اين پيشنهاد فقط مورد پذيرش بيست نفر قرار گرفت و بهمراه مختار از در فرمانداري كوفه با شمشيرهاي آخته بيرون تاختند و با اينكه عده زيادي را بخاك و خون كشيدند آخرالامر بمدلول (پشه چو پر شد بزند فيل را) بوسيله ي نيزه داران مصعب بخاك افتادند و مصعب دستور داد سر مختار را بريده و به نيزه زدند.


حمله ي عبدالملك بكوفه:

عبدالملك بن مروان كه ميخواست بوسيله عبدالله بن زبير مختار را مقتول و يا تضعيف كند با كشته شدن مختار كه گوئي انتظار آنرا ميكشيد فقط يك رقيب (عبدالله ابن زبير) براي او باقي مانده بود.

بدينجهت فورا نيروئي آماده ساخت و خود نيز فرماندهي آنرا بعهده گرفت ابتداء بسوي كوفه حمله برد تا عراق را از چنگ مصعب بيرون برد و آنگاه بخاك حجاز (براي از بين بردن ابن زبير) حمله نمايد.

مصعب كه از اين قضيه باخبر شد خود را براي مقابله با لشگريان امويان آماده ساخت و پس از رسيدن سپاهيان بني اميه جنگ سختي بين دو قشون درگرفت و در اين جنگ اگر چه محمد بن مروان (برادر عبدالملك) كشته شد ولي عساكر عراق شكست خورده و مصعب و پسرش عيسي نيز كشته شدند و كشور عراق كلا بدست خليفه اموي افتاد.

پس از آنكه عبدالملك در دارالاماره كوفه به تخت نشست سر بريده ي مصعب را پيش او بردند و در حاليكه عبدالملك از اين فتح و پيروزي خندان و متبسم بود و با تكبر مخصوص به سر بريده ي مصعب نگاه ميكرد يكي از حاضران مجلس از شگفتي و استعجاب تكبير گفت:

عبدالملك سبب تكبير را پرسيد آن پيرمرد گفت من سر حسين بن علي را بدستور ابن زياد و سر ابن زياد را بدستور مختار و سر مختار بدستور مصعب و سر مصعب را بدستور تو در روي اين تخت ديده ام!

عبدالملك از اين سخن دچار وحشت شد و دستور داد آن قصر را ويران نمودند.

اين مطلب حق و غيرقابل انكار را كه در واقع بازيچه ي روزگار براي عبرت


مردم است شاعر چنين بيان ميكند:



نادره پيري ز عرب هوشمند

گفت بعبدالملك از روي پند



زير همين گنبد و اين بارگاه

روي همين مسند و اين تكيه گاه



بودم و ديدم بر ابن زياد

ظلم چه ها رفت بشاه عباد



تازه سري چون سپر آسمان

طلعت خورشيد ز رويش عيان



سر كه هزارش سر و افسر فدا

وارث دستار رسول خدا



بود سر شاه شهيدان حسين

سبط نبي فاطمه را نور عين



اشگ فشان خواهر غم پرورش

سينه زنان ناله كنان دخترش



سلسله بر گردن بيمار او

بسته كمر خصم بآزار او



بعد دو روزي سر آن خيره سر

بد بر مختار بروي سپر



بعد كه مصعب سر و سردار شد

دستخوش او سر مختار شد



اين سر مصعب بودت در كنار

تا چه كند با تو ديگر روزگار



هين تو شدي بر زبر اين سرير

تا چه كند با تو ديگر چرخ پير



مات همينم كه در اين بند و بست

اين چه طلسميست كه نتوان شكست



ني فلك از گردش خود سير شد

ني خم اين چرخ سرازير شد.



جنگ عبدالملك با عبدالله بن زبير:

پس از آنكه عبدالملك بر عراق مسلط شده و پايه خلافت خود را در آن كشور محكم نمود بطرف شام رهسپار گرديد تا نقشه حمله به حجاز را براي سركوبي ابن زبير طرح نمايد.

پس از رسيدن بشام و انجام مشورت نيروئي تهيه ديد و حجاج بن يوسف را كه در قساوت قلب و كين توزي چشم روزگار نظيرش را نديده است بفرماندهي اين عده انتخاب نمود.


حجاج ابتداء، بسوي مدينه رفت و پس از آنكه در آن شهر براي عبدالملك از مردم بيعت گرفت روانه مكه شد.

ابن زبير از شنيدن ورود حجاج دچار وحشت شده و تصميم گرفت از مكه دفاع نمايد ضمنا به بصره و يمن و ساير جاها نيز نامه نوشته بود كه بوي كمك كنند.

حجاج پس از رسيدن بمكه آن شهر را محاصره كرد و بابن زبير پيغام فرستاد كه بايد بعبدالملك بيعت كني.

عبدالله بن زبير پاسخ داد كه خلفاي اموي خلافت را غصب كرده اند اگر بافكار عمومي مراجعه شود خلافت حق من است و بايد عبدالملك بمن بيعت كند.

ابن زبير اين پيغام را بدلگرمي اينكه از شهرهاي ديگر باو كمك خواهد رسيد و حجاج را از پشت سر مورد حمله قرار خواهند داد به حجاج فرستاد ولي حجاج دستور داد با منجنيق هاي مخصوص كه از شام همراه آورده بودند از ارتفاعات مشرف بمكه (مانند كوه ابوقبيس) مكه را سنگباران كردند در نتيجه اهالي شهر متوحش شده و دروازه ها را بروي لشگريان اموي باز كردند.

عبدالله بن زبير وقتي مشاهده كرد كه مقاومت بي نتيجه است بين دو راهي متردد ماند زيرا ديد كه از مرگ و بيعت يكي را بايد انتخاب كند و از اينرو نزد مادرش رفت و از او استعلام نظر كرد و مادر را كاملا در جريان كار گذاشت. [2] .

مادرش گفت پدرم از بني اميه نفرت داشت و من دوست ندارم كه تو بآنها بيعت كني ابن زبير مرگ را پذيرفت و زره خود را پوشيده و بدفاع پرداخت اما در برابر حملات سپاهيان بني اميه مقاومت نياورد و از پا درآمد.

بدستور حجاج سر او را بريده و پيش عبدالملك بردند و با اين ترتيب حجاج


پيروزي خود را بخليفه ي اموي گزارش داد عبدالملك نيز از عمليات او قدرداني كرده و جوائزي باو ارسال نمود.

حجاج كه فطرة خبيث و قسي القلب بود باهالي مكه و مدينه بسيار ظلم و ستم نمود و تا توانست در مورد آنان از اعمال هيچگونه وقاحت و بيشرمي خودداري نكرد بطوريكه هيأتي از آن دو شهر بشام عزيمت نموده و ستمگريهاي حجاج را باطلاع عبدالملك رسانيدند.

عبدالملك از شنيدن سخنان آنها وحشت زده شد و حجاج را از حجاز بعراق انتقال داد تا دنباله ي ستمگريها و مظالم خود را در آن سرزمين شروع نمايد.



پاورقي

[1] عبدالملک ميخواست با يک تير دو نشان بزند رقيبان خود را بجان هم اندازد تا يکديگر را از بين برند و يا آنها را تضعيف کند که خود نيز بتواند به هر دو غلبه نمايد.

[2] مادر عبدالله اسماء دختر ابوبکر بود.