بازگشت

منظور و هدف امام از اين قيام


قد اصبح الدين منه يشتكي سقما

و ما الي احد غير الحسين شكا



فما رأي السبط للدين الحنيف شفا

الا اذا دمه في نصره سفكا



(سيد جعفر حلي)

مقدمة بايد داست كه پي بردن به فلسفه و حكمت كارهاي پيغمبر و امام بتمام معني براي كسي مقدور نبوده و مأموريت و اقدامات هر يك از آنان در شئون زندگي برابر دستور الهي و بر مبناي حكمت و مصالح اجتماعي بوده است و كسي نمي تواند چنانكه بايد و شايد از هر حيث بعلل و رموز اعمال آنان آگاهي يابد.بنابراين نهضت و شهادت حسين عليه السلام نيز كه در پيرامون آن كتابها نوشته شده و بحثها و تحقيق ها بعمل آمده است في حد نفسه داراي رموز و حكمت ها و مصالحي است كه هر كسي بقدر درك و استعداد خود از آن چيزي فهميده است ولي هدف و مقصود امام از اين قيام بدست آوردن نتايج عاليه اي بوده است كه از جانب خداوند بانجام آن مأموريت داشته و ادراك حقيقت آن


از سطح افكار عادي بسي بالاتر است.

با ذكر اين مقدمه براي اينكه به منظور و هدف حسين عليه السلام تا حدي اطلاع پيدا كنيم بايد از بيانات خود آن حضرت استفاده كرده و مقصود او را از مضمون و مفاد خطبه ها و نامه هاي وي بدست آوريم.

برخي از مستشرقين و اهل سنت كه همه ي وقايع و حوادث را با حساب ماديگري مي سنجند تصور ميكنند كه منظور امام عليه السلام از اين قيام سركوب كردن يزيد و بدست آوردن حكومت بود در حالي كه روش امام با اين قبيل افكار مطابقت نداشت زيرا مردان تاريخ كه براي رياست دنيوي وارد ميدان مبارزه مي شوند موقعي كه احتمال خطر براي آنان وجود پيدا كند فورا روش خود را تغيير ميدهند تا مجددا فرصت و شرايط مناسبي براي فعاليت خود بدست آورند اما حسين عليه السلام از اولين روزيكه از مدينه خارج شد تا آخرين لحظه ي زندگي در عقيده و ايده ي خود ثابت بود و نه تهديد دشمن و نه مصلحت خواهي دوست نتوانست كوچكترين تزلزلي در اراده ي آهنين او بوجود آورد و هر قدر فشار دشمنان و مخالفين بيشتر ميشد او نه تنها در خود احساس عجز و زبوني نمي كرد بلكه در اراده اش قوي و در تصميمش جدي تر ميگشت چنانكه وقتي شهادت مسلم بن عقيل در مسير كوفه بحضرتش اطلاع داده شد فرمود انا لله و انا اليه راجعون و با علم باينكه احتمال و اميد پيروزي وجود ندارد بحركت خود ادامه داد.

پس از برخورد با حر بن يزيد و توقف در كربلا و همچنين پس از ورود عمر بن سعد بآن سرزمين و بعمل آوردن مذاكرات مفصل كه به نتيجه نرسيد ديگر در روز تاسوعا با رسيدن شمر بن ذي الجوشن وقوع جنگ حتمي و كشته شدن امام و يارانش قطعي بود.

اگر حسين عليه السلام بهواي رياست و حب جاه با يزيد مي جنگيد مبارزه ي


او بكمك ياران معدودش در برابر سپاهيان انبوه بني اميه كه آمار آن را تا چهل هزار و بيشتر ثبت كرده اند چه معني داشت؟

ماربين آلماني چنين مينويسد:

صاحب وجدان اگر مداقه در اوضاع آن دوره و پيشرفت مقاصد بني اميه و وضع تزعزع مسلمانان و استيلاي آنها بر جميع طبقات مسلمين داشته باشد بلا تأمل تصديق تواند كرد كه حسين (ع) از قتل خويش احياي دين جدش و قوانين اسلام نمود و اگر چنين واقعه اي پيش نيامده بود قطعا اسلام بشكل حاليه باقي نميماندي حسين (ع) كه بعد از پدر مصمم در اجراي اين مقصود عالي بود پس از نشستن يزيد بجاي معاويه از مدينه بدين قصد حركت كرد كه در مراكز مهمه ي اسلام مانند مكه و عراق نيز اين خيال بزرگ خويش را منتشر سازد.

بزرگترين دليلي كه حسين (ع) بقتلگاه رفت و ابدا قصد حكومت و رياست نداشت اينست كه حسين (ع) با آن علم و سياست و تجربه كه از عهد پدر و برادر در مقاتله با بني اميه حاصل نموده بود ميدانست كه با عدم موجودي اسباب خود و آنهمه اقتدار يزيد مقاومت با او ممكن نيست.

ديگر آنكه حسين (ع) بعد از پدر پيشگوئي از كشته شدن خود مي نمود و از آن ساعتي هم كه از مدينه حركت كرد پي برده و با آواز بلند ميگفت كه من براي كشته شدن ميروم و بجمع همراهان خود هم همين بيان را محض اتمام حجت ميكرد كه هر كس بطمع جاه و جلال با او بيعت كرده ترك همراهي او را گويد و ورد زبانش اين بود كه من راه قتلگاه در پيش دارم!

و نيز هرگاه حسين (ع) باين قصد و اراده نبود يعني عالما و عامدا بكشته شدن تن در نميداد در جمع نمودن لشگر ساعي ميگرديد نه اينكه جماعتي را هم كه همراه داشت متفرق سازد [1] .


البته بايد متوجه اين نكته بود كه امام پيش از حركت از مكه و حتي موقع خروج از مدينه تمام حوادث كربلا و حتي وقايع بعد از شهادت خود را كه اسارت اهل بيت عصمت بود ميدانست و براي همين منظور هم خانواده ي خود را همراه برده بود ولي اين دانستن او را از انجام تكليف و وظيفه ي الهي كه بعهده داشت مانع نمي گرديد چنانكه ابوبصير از حضرت صادق عليه السلام نقل مي كند كه فرمود:

اي امام لا يعلم ما يصيبه و الي ما يصير فليس ذلك بحجة لله علي خلقه. [2] .

يعني هر امامي كه نداند چه بسرش مي آيد و بسوي چه ميرود (از مرگ و شهادت) او حجت خدا بر خلقش نيست.

صاحب تفسير الميزان علامه طباطبائي مينويسد امام بحقايق جهان هستي در هر گونه شرايطي وجود داشته باشند باذن خدا واقف است اعم از آنها كه تحت حس قرار دارند و آنها كه بيرون از دائره ي حس ميباشند مانند موجودات آسماني و حوادث گذشته و وقايع آينده و راه اثبات آن از راه نقل، روايات متواتره ايست كه در جوامع حديث شيعه مانند كافي و بصائر و كتب صدوق و كتاب بحار و غير آن ضبط شده.

بموجب اين روايات كه بحد و حصر نميايد امام (ع) از راه موهبت الهي نه از راه اكتساب بهمه چيز واقف و از همه چيز آگاه است و هر چه را بخواهد بادني توجهي ميداند.

و از راه عقل براهيني است كه بموجب آنها امام (ع) بحسب مقام نورانيت خود كاملترين انسان عهد خود و مظهر تام اسماء و صفات خدائي و بالفعل بهمه


چيز عالم و به هر واقعه ي شخصي آشنا است و بحسب وجود عنصري خود بهر سوي توجه كند براي وي حقايق روشن ميشود و اين علم تأثيري در عمل و ارتباطي با تكليف ندارد. [3] .

عده ي ديگر هم اشكال نموده و گويند اگر امام از شهادت خود و اسارت خانواده اش خبر داشت چرا خود را با دست خود بخطر انداخته است و در اين صورت اقدام او مخالف مضمون آيه ي شريفه است كه فرمايد:

و لا تلقوا بايديكم الي التهلكة [4] (خود را با دست خود بهلاكت نيندازيد).

پاسخ اين اشكال و اعتراض چنين است كه البته اقدام بامري كه موجب ضرر جسم و جان باشد شرعا و عقلا جائز نيست ولي اين حكم بطور تعميم و كلي نيامده است بلكه در موارد استثنائي اقدام باموريكه داراي مصلحت مهمتر از ضرر محتمله باشد جائز است چنانكه در جهاد نيز هر كسي با احتمال كشته شدن روبرو است ولي چون مصلحت دين در آن نهفته است لذا كشته شدن در برابر آن مصلحت بزرگتر بسيار ناچيز و بي اهميت ميباشد.

امام عليه السلام نيز بامر خدا و براي خدا وارد چنين صحنه اي شد و او كشته شدن را براي رياست دنيوي نميخواست تا مورد ايراد قرار گيرد بلكه او جان را فداي جانان نمود و نتيجه و مصلحتي را كه از اين قيام در نظر داشت مهمتر از قتل خود ميديد زيرا فوائد و نتايج حاصله از آن راجع باحياي اسلام و استحكام مباني دين و دفع ظلم و ستمگريهاي بني اميه و برقراري عدالت بود.

حسين عليه السلام بنا بمأموريت الهي كه داشت خود را موظف بحفظ اسلام ميديد و بقاي دين را مهمتر از بقاي خود ميدانست و در اين راه هر گونه


آلام و مصائبي را كه نصيبش ميشد با طيب نفس و رضاي خاطر بجان ميخريد.

بنابراين طرح چنين اشكالي كه (آنحضرت خود را با دست خويش به مهلكه انداخته است) بهيچوجه درباره ي اقدامات او صحيح نميباشد.

برخي هم ميگويند برابر مفاد حديث ان الله قد شاء ان يراك قتيلا اگر امام آگاهانه بسوي مصرع و مقتل خود رفته و شهادتش مقدر بود در اين صورت يزيد و شمر و ابن زياد و ساير لشگريان بني اميه چه گناهي داشتند؟ اگر خدا امام را كشته خواسته بود براي اينكه اراده ي خدا در خارج تحقق پيدا كند بالاخره بايد كساني پيدا شوند و آن حضرت را بقتل رسانند!

اين قبيل معترضين مفاد و مضمون حديث را درست نفهميده و چنين تصور كرده اند كه كشته شدن امام بالذات مطلوب خدا بوده تا كساني پيدا شوند و او را بقتل رسانند در صورتيكه مقصود از مضمون حديث اينست كه چون خدا ميدانست يزيد سر بطغيان گذاشته و از امام بيعت خواهد خواست و در صورت بيعت و حتي سكوت امام نيز مباني دين ريشه كن شده و اسلام از بين خواهد رفت لذا خدا از امام خواسته بود كه تن بذلت بيعت يزيد ندهد و براي حفظ اساس اسلام در مقابل ستمگريها و كفريات او قيام نموده و بدرجه ي رفيعه ي شهادت نائل آيد.

بنابراين خواستن خدا شهادت امام را يزيد و طرفدارانش را از گناه غيرقابل عفوي كه مرتكب شدند تبرئه نميكند بلكه كشته شدن امام نتيجه ي طغيان و بيديني و ستمگريهاي يزيد و اطرافيانش بوده است كه بآن صورت فجيع اتفاق افتاده و در تاريخ ثبت گرديده است بعبارت فلسفي اعمال يزيد و يزيديان، علت شهادت امام ميباشد نه معلول آن.

گروه ديگري نيز هستند كه شهادت امام و رمز قيام او را چنين توجيه


مي كنند كه چون امت پيغمبر دچار خطاء و لغزش گرديده و مرتكب معصيت ميشوند امام عليه السلام براي نجات گنهكاران امت جدش قيام نمود تا در اثر اين فداكاري و جانبازي شفاعت آنان را بعهده بگيرد و بهمين جهت مي گويند پرچم شفاعت در روز قيامت بدست اوست و هر كس براي مصائب آنحضرت گريه كند گناهانش بخشيده ميشود و اگر بزيارت تربت او برود ثواب چندين حجي كه پيغمبر (ص) انجام داده باشد در نامه ي اعمال او نوشته ميشود.

اين گروه نيز هدف و منظور امام را از اين قيام چنانكه بايد و شايد درك نكرده و تصور نموده اند كه مقصود حسين عليه السلام از شهادت خود و يارانش فقط شفاعت گنهكاران و آمرزيده شدن آنان بوده است.

درست است كه زيارت مرقد مطهر حسين عليه السلام ثواب زياد داشته و بفرمايش حضرت صادق عليه السلام افضل اعمال است. [5] .

و باز درست است كه گريه بر مصائب اهل بيت (با رعايت شرايط) باعث بخشيده شدن گناهان ميشود ولي اين امور هدف امام را تشكيل نميدهند بلكه اينها آثار مترتبه بر هدف اصلي او ميباشند بعبارت ديگر اينها نتايج فرعي از آن هدف اصلي محسوب ميگردند نه اينكه خود في نفسه موجب قيام امام باشند.

منظور و هدف حسين عليه السلام:

همچنانكه در مقدمه ي اين فصل اشاره شد درك حقيقت نهضت حسين عليه السلام از سطح افكار عادي بسي بالاتر بوده و براي پي بردن بمنظور و هدف او بايد از بيانات خود آنحضرت استفاده كرده و مقصود او را از مضمون بيانات و نامه هاي وي بدست آوريم.


هدف و مقصود حسين عليه السلام از قيام مقدس خود احياء و ابقاي شريعت احمدي بوسيله ي دو اصل امر بمعروف و نهي از منكر بود كه براي انجام آن بايستي مردم را براه حق هدايت كرده و مفاسد و مظالم معاويه و يزيد را بآنها آشكار سازد زيرا اوضاع كشورهاي اسلامي بسيار وخيم بود و چنين نهضتي به نظر لازم ميرسيد و بلكه ضرورت داشت.

يزيد شرابخوار و پليد مصدر امور مسلمين شده بود و علنا با اظهارات و اعمال كفرآميز خود اسلام را از بين برده و مردم را بسوي جاهليت و بت پرستي كه در زمان اجداد وي رونق داشت سوق ميداد امام نميتوانست سكوت اختيار كرده و يك فرد بي ايمان و هوسران و ميمون باز را خليفه ي مسلمين بداند!

حقايق اسلام در پرده هاي حيله و نيرنگ پوشيده مانده و فسق و فجور و اعمال ننگين و فجايع بيشمار جايگزين آنها شده بود.

شخص فداكار و جانبازي مثل حسين (ع) و روزي مانند عاشورا لازم بود تا حقايق دين را بمردم نمايش دهد و كفر و فساد را ريشه كن نمايد و اسلام را از چنگال بيرحمانه ي بني اميه ي بت پرست نجات بخشد.

هنگاميكه وليد بن عتبه در كاخ فرمانداري مدينه نامه ي يزيد را مورد مرگ معاويه و اخذ بيعت از حسين عليه السلام بدانحضرت ارائه نمود امام (ع) ضمن امتناع از بيعت و پرخاش كردن بمروان بن حكم كه در آنجا حضور داشت بوليد فرمود:

انا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و بنا فتح الله و بنا ختم الله، و يزيد رجل فاسق، شارب الخمر، قاتل النفس المحرمة، معلن بالفسق و مثلي لا يبايع بمثله. [6] .


بيانات امام عليه السلام مانند تابلوي نقاشي كه نقاط حساس وجود يزيد در آن با خطوط برجسته ترسيم شده باشد فسق و فجور و رذائل اخلاقي او را به جهانيان نشان ميدهد و در ضمن آنحضرت بعلو طبع و عظمت و طهارت خود نيز اشاره فرمود كه من از خاندان نبوت و معدن رسالتم و خداوند هدايت و رهبري امت را هميشه در خاندان ما قرار داده است و يزيد مردي فاسق و شرابخوار و آدمكش و متجاهر بفسق است در اينصورت كسي مثل من بمانند او بيعت نمي كند. [7] .

و فرداي آنروز كه حسين عليه السلام در كوچه بمروان برخورد نمود مروان گفت يا اباعبدالله من خيرخواه تو هستم بحرف من گوش بده تا نجات يابي!

حضرت فرمود خيرخواهي تو چيست بگو تا بشنوم!

مروان گفت من بتو ميگويم با يزيد بيعت كن كه اين كار بنفع دين و دنياي تست!!

امام فرمود:

انا لله و انا اليه راجعون و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد.

يعني موقعي كه امت اسلام گرفتار سرپرستي مثل يزيد گرديد بايد با


اسلام وداع نمود.

امام با اين منطق خود روشن ميكند كه يزيد نه تنها هيچيك از شرايط و اوصاف خلافت مسلمين را ندارد بكله بر عكس، وجود پليدش منبع صفات نكوهيده و رذائل اخلاقي است زيرا تجاهر بفسق و شرب خمر و آدمكشي بناحق شايسته ي هيچ فردي از افراد معمولي مسلمين هم نميباشد تا چه رسد بخليفه ي مسلمين و در مقابل او امام عليه السلام كه در مهد نبوت تربيت يافته و از پستان عصمت شير خورده است چگونه بچنين فرد كثيف و پليدي بيعت كند؟

شهرستاني در كتاب نهضت الحسين مينويسد:

كيف يبايع الحسين و هذا محال علي الحسين و علي كل ابطال الفضائل فان قبوله بيعة يزيد عبارة اخري عن اعترافه بتساوي الفضيلة و الرذيلة و استواء العدل و الظلم و اتحاد الحق و الباطل و تماثل النور و الضلام. [8] .

يعني چگونه حسين (ع) بيعت كند و اين كار بر آنحضرت و بر تمام قهرمانان فضيلت محال است زيرا اگر او بيعت يزيد را قبول ميكرد در اينصورت بتساوي فضيلت و رذيلت و برابري داد و ستم و اتحاد حق و باطل و همانندي روشنائي و تاريكي اعتراف نموده بود، و البته معلوم و مسلم است كه حق و باطل و روشنائي و تاريكي بنا بمحال بودن اجتماع ضدين و نقيضين هرگز با هم متحد و همانند نشوند.

يكي ديگر از مواردي كه امام عليه السلام بعلل قيام خود اشاره فرموده وصيت نامه اي است كه قبل از خروج از مدينه به محمد بن حنفيه نوشته و در آن نامه چنين مرقوم فرموده است:


و اني لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و اني خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي (ص) اريد ان امر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيرة جدي و ابي علي بن ابيطالب عليه السلام. [9] .

ميفرمايد من براي طغيان و خودداري از قبول حق و براي فساد و ستم نمودن خارج نشدم بلكه خروج من براي اصلاح امور امت جدم (ص) ميباشد كه ميخواهم امر بمعروف و نهي از منكر كنم و بروش جدم و پدرم علي بن ابيطالب (ع) بروم.

امام عليه السلام در اين نامه علت قيام و برنامه ي كارش را در چهار چيز خلاصه كرده و آنها عبارتند از اصلاح امور امت و امر بمعروف و نهي از منكر و پيروي از روش جد و پدرش.

پر واضح است كه كار مسلمانان از زمانهاي پيش از يزيد مخصوصا از دوران خلافت عثمان رو بفساد و هرج مرج رفته بود و در زمان معاويه و يزيد بانحطاط كامل رسيده و براي اصلاح امور مسلمين نهضت امام لازم و ضروري بود چنانكه خود امام فرمايد: ألا ترون الي الحق لا يعمل به و الي الباطل لا يتناهي عنه؟ [10] .

يعني آيا نمي بينيد ك بحق عمل نميشود و از باطل نهي نميگردد؟

اما اين نهضت و قيام براي تعرض و جنگ و يا براي تشكيل حكومت اسلامي نبود زيرا شرايط اين كار بهيچوجه آماده نبود و اگر ظاهرا پس از ورود امام بمكه مردم كوفه از آنحضرت بدين منظور دعوت نمودند اين دعوت ها چنانكه سابقا اشاره شد هيچگونه ارزش واقعي نداشته بلكه خود موجبات


شهادت امام را فراهم آوردند بنابراين خروج حسين عليه السلام براي اصلاح امور مسلمين از طريق امر بمعروف و نهي از منكر بود تا مفاسد و مظالم بني اميه را بمردم گوشزد نموده و هويت يزيد را بآنان بشناساند بعبارت ديگر اين نهضت و قيام مبارزه ي منفي و سلبي بود و امام عليه السلام نتايج عالي و درخشاني از چنين نهضتي بدست آورد كه اثرات آن متجاوز از سيزده قرن است كه در شئون زندگي مادي و معنوي مسلمانان ظاهر و نمودار بوده و عالم انسانيت در پيشگاه با عظمت حسيني سر تعظيم و تكريم فرودمي آورد.

ممكن است در اينجا براي گروهي ايجاد شبهه شود كه اگر حسين عليه السلام بوسيله ي امر بمعروف و نهي از منكر براي حفظ شعائر اسلامي قيام نمود چرا اين قيام را پس از شهادت امام حسن عليه السلام در زمان معاويه شروع نكرد در صورتي كه خطر سقوط اسلام در زمان فرمان روائي معاويه هم كاملا هويدا بود؟

پاسخ اين اشكال از مقايسه ي حكومت معاويه و يزيد كاملا روشن مي شود درست است كه هم معاويه و هم يزيد هر دو فاسق و فاجر و هر دو از شاخه هاي شجره ي خبيثه بوده اند ولي ظاهرا موقعيت معاويه از چند جهت با يزيد فرق داشت.

اول اينكه حسين عليه السلام باحترام پيمان صلحي كه برادرش با معاويه منعقد كرده بود با او از در ستيزه جوئي برنخواست و احترام عهدنامه را با اينكه معاويه بهيچيك از مواد آن عمل نكرد رعايت نمود چنانكه شيخ مفيد از مدائني و ديگران نقل مي كند كه پس از رحلت امام حسن عليه السلام شيعيان عراق بجنبش آمده و در مورد خلع معاويه و بيعت بحسين عليه السلام بدانحضرت نامه نوشتند امام امتناع فرموده و بآنان تذكر داد كه ميان او و معاويه عهد و


پيماني است كه شكستن آن جائز نمي باشد تا مدت آن خاتمه يابد و چون معاويه بميرد در اين كار انديشه خواهد نمود. [11] .

و موقعيكه معاويه بر خلاف ماده ي اول قرارداد (كه براي خود حق تعيين جانشين نداشت) يزيد را بجانشيني خود انتخاب نمود حسين عليه السلام علنا مخالفت خود را ابراز كرد و چنانكه در فصل مسأله ي جانشيني يزيد اشاره شد در مدينه خطابه ي تند و آتشيني در حضور معاويه و ديگران ايراد نمود و ضمن توصيف فسق و فجور يزيد صريحا با پيشنهاد معاويه مخالفت كرد بطوري كه معاويه از گفته ي خود پشيمان شد و راه شام را در پيش گرفت.

دوم اينكه در زمان معاويه اگر چه عمل باحكام اسلامي رو به تقليل مي گذاشت و اخلاق مسلمين رو بانحطاط ميرفت ولي باز قابل قياس با زمان يزيد نبود زيرا رفتار و اعمال يزيد اساس اسلام را متزلزل مي ساخت و حقائق ديني را تماما وارونه مي كرد.

سوم اينكه معاويه با تدابير و حيل عده اي را بمال دنيا فريب داده و چون خود موقع شناس بود گاهي احكام اسلامي را بظاهر انجام ميداد و جز در خلوت و در حضور طرفدارانش (مانند مغيرة بن شعبه) كفر و بيديني خود را آشكار نميساخت در صورتي كه يزيد علنا اظهار كفر مي كرد و بكلي دين و مذهب را بازيچه ي هوس راني و جاه طلبي خود كرده بود.

چهارم اينكه اطرافيان معاويه مثل عمرو بن عاص و زياد بن عبيد و سايرين اشخاص زيرك و كارداني بودند و مانند خود معاويه عمري را در سياست و نيرنگ بازي گذرانده و ميدانستند كه با مردم چگونه رفتار نمايند اما حكام و دست نشانده هاي يزيد نظير ابن زياد و عمر بن سعد و غيرهما بدتر از خود وي جاهل و


مغرور بودند و بدون انديشيدن عواقب كار دست بيك سلسله جنايات بيسابقه اي زدند كه نتيجه اش انقراض بني اميه و عذاب و لعنت جاوداني آنان گرديد.

پنجم اينكه معاويه ميدانست كه هرگز حق با باطل بيعت نكند لذا با امام حسين عليه السلام بصرف مصالحه كه واگذاري رياست ظاهري بود اكتفا كرده و اسم بيعت نبرد ولي يزيد پليد در اثر جهالت و غرور جواني جز باخذ بيعت راضي نمي شد و سابقه ي عداوت ديرينه هم داشت كه فقط قتل حسين (ع) مي توانست آتش كينه را در دل او خاموش سازد.

با توجه به موقعيت و نحوه كار معاويه و يزيد علت سكوت حسين عليه السلام در زمان معاويه و موجب قيام وي در حكومت يزيد كاملا روشن ميشود زيرا امام نميتوانست در زمان يزيد سكوت اختيار كند و اگر چنين ميكرد سكوت او را در برابر اعمال يزيد مردم حمل بر رضايت و يا ترس او ميكردند در صورت اول بر خلاف وظيفه ي خود رفتار كرده و مبغوض عامه ي مردم ميگرديد و در صورت دوم نيز او را بيشتر از امام حسن (ع) مورد اذيت و آزار قرار ميدادند چونكه بر بني اميه روشن مي شد كه او ميترسد و هر بلائي بسرش آورند اعتراض نخواهد كرد برخي از مردم نيز در اثر اين سكوت بشبهه افتاده و چنين تصور ميكردند كه يزيد مختار مطلق است و هر كاري كه بكند شايسته است در نتيجه نسبت باو خوش بين مي شدند و يزيد هم جري تر شده و كليه ي احكام اسلامي را پشت سر انداخته و مجددا مردم را بزمان آباء و اجداد خود كه بت پرست بودند برميگردانيد.

وجود عوامل مزبور منجر به قيام مقدس حسيني گرديد زيرا زبان حال امام عليه السلام چنين بود.



چون مي بينم كه نابينا و چاه است

اگر خاموش بنشينم گناه است




و در ضمن قيام مقاصد زير را در نظر داشت:

1- بيان رذائل اخلاقي و مفاسد و مظالم بني اميه مخصوصا يزيد پليد و بيدار كردن مردم غفلت زده از حيله ها و نيرنگهاي آنها.

2- معرفي فضائل نفساني و سجايان اخلاقي بني هاشم بمردم كه در آن زمان وجود مقدس امام در رأس آنان قرار گرفته بود.

3- بيان حقايق اسلامي بوسيله ي امر بمعروف و نهي از منكر و مبارزه با بدعت ها و كفريات بني اميه و احياي مباني و احكام ديني.

و همين امور باعث شد كه امام با بيان و خطابه مبارزه نمايد و در صورتي كه از طرف عمال بني اميه مورد تعرض قرار گيرد و در مقام دفاع برآيد از اينرو نقشه ي اجرائي برنامه ي خود را چنان ماهرانه طرح نمود كه كاملا منظور او را تأمين كرد.

حسين عليه السلام پيش بيني كرده بود كه بني اميه با او مخالف هستند و او را بهر ترتيبي كه باشد و به هر شهر كه برود خواهند كشت پس براي اينكه اجراي مراحل طرح امام ناقص و ناتمام نماند خانواده ي خود را نيز همراه برد تا در صورت نيل بشهادت اهل بيت او كه شهر بشهر باسارت خواهند رفت منظور و مقصود او را بگوش مردم برسانند.

بالاخره امام عليه السلام با خانواده ي خود از مدينه بمكه و از مكه بقصد كوفه براه افتاد و اين مسافرت و حركت در كربلا بوسيله ي حر بن يزيد به توقف و سكون مبدل شد و آنحضرت در محاصره ي لشگريان ابن زياد درآمد و بطوري كه در بخش دوم مشروحا توضيح داده شد تا اواخر روز عاشورا با اينكه اعوان و انصار او كشته شده بودند بدفاع شرافتمندانه ي خود ادامه داد و از ايراد خطابه و شناساندن يزيد و طرفدارانش بآن قوم گمراه خودداري نكرد و با نظم و نثر


فصيح نيز خود را بر آن جمع تبه كار معرفي نمود و از نظر اتمام حجت هيچگونه راه عذر و فراري براي آنان باقي نگذاشت.

اجراي دنباله ي طرح امام بوسيله ي اهلبيت:

پس از شهادت امام عليه السلام دنباله ي برنامه ي او بوسيله ي بازماندگانش (مخصوصا حضرت سجاد و زينب و ام كلثوم عليهم السلام) بمرحله ي اجراء گذارده شد و در كوفه و شام و ساير نقاط كه در مسير آنها قرار گرفته بود مردم را با بيانات مؤثر و خطابه هاي سوزناك بعواقب اعمال زشت و فجايع بني اميه متوجه كردند بطوريكه بنقل مورخين حتي اكثر دانشمندان نيز از كرده ي خود پشيمان گشته و اشگ حسرت و ندامت از ديدگان آنها سرازير ميشد.

مظلوميت حسين عليه السلام و اسارت خاندان او بوسيله ي خطبه ي مهيج و آتشين حضرت زينب عليهاالسلام در كوچه هاي كوفه باطلاع عموم رسيد و مباحثات و احتجاجات او در مجلس ابن زياد و يزيد چنان محكم و متين و مستدل و منطقي بود كه بي اختيار دشمنان را وادار بتصديق نمود.

همچنين خطبه ي حضرت سجاد عليه السلام در مجلس يزيد چنان شور و ولوله به مجلسيان انداخت كه يزيد از ترس و وحشت خود بوسيله ي مؤذن رشته ي سخن حضرت را قطع كرد.

مظلوميت و اسارت اهل بيت كه از چند زن و اطفال داغديده تشكيل يافته بود هر بيننده را بي اختيار منقلب ميكرد و آتش تنفر و كينه را در دل او نسبت به مظالم بني اميه شعله ور ميساخت.

اسارت اهل بيت عصمت و حركت آنها از كربلا به كوفه و از كوفه بشام كه مانند اسيران روم و فرنگ با آنان رفتار مينمودند پرده از روي جنايات بني اميه برداشت در نتيجه زبانهاي بسته باز شد و يزيد مورد تنفر و انزجار عمومي


قرار گرفت و بقدري احساسات مردم شديد شد كه در حضورش باو بد ميگفتند.

يزيد بكلي متحير و درمانده شده بود و هيچگونه راه فراري در خود نميديد ناچار براي تبرئه ي خود مسئوليت و گناه اين عمل را بگردن ابن زياد انداخت و گفت خدا لعنت كند پسر مرجانه را كه چنين صحنه اي را بوجود آورد. [12] .اگر حسين عليه السلام خانواده ي خود را همراه نمي برد و آنها باسيري نمي رفتند مظالم و جنايات بني اميه و مظلوميت آل علي چنانكه بايد و شايد براي مردم آشكار نمي گشت زيرا مردم را چنان فريفته بودند كه اهلبيت رسالت را بجاي اسراي خارجي بآنها قلمداد ميكردند.

بنقل شيخ صدوق موقعيكه اسراء را وارد شام كردند (سيد بن طاوس اين مطلب را در كوفه نوشته) اهل شام پرسيدند من انتم؟ فقالت سكينة نحن سبايا آل محمد (ص)! (شما اسيران كجائيد؟ حضرت سكينه گفت ما اسيران آل محمديم) [13] .

همچنين پيرمردي نزديك حضرت سجاد شد و گفت شكر خدا را كه مردان شما را كشت و شما را هلاك كرد و آتش فتنه را خاموش نمود و هر چه توانست بآنها بد گفت چون سخنش تمام شد امام چهارم فرمود اي شيخ آيا تو قرآن نخوانده اي؟

شيخ گفت چرا.


حضرت فرمود آيا اين آيه را خوانده اي كه خداوند به پيغمبرش فرمايد:

قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة في القربي [14] (اي پيغمبر بگو من براي رسالت خود مزدي از شما نمي خواهم مگر دوستي نزديكانم را) شيخ گفت خوانده ام.

امام فرمود اين آيه را خوانده اي كه فرمايد: و آت ذا القربي حقه [15] .

گفت خوانده ام و باز فرمود اين آيه را خوانده اي كه خداي تعالي فرمايد:

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا [16] .

(خدا خواسته است كه پليدي را از شما اهلبيت دور كرده و شما را مطهر و پاكيزه گرداند) شيخ گفت تمام اين آيات در مورد پيغمبر و اهل بيت او است چه ربطي به شما دارد؟

امام فرمود: و الله نحن اهل البيت الذين خصهم الله بالتطهير!

(بخدا ما همان اهل بيت پيغمبريم كه خداوند آنها را به تطهير اختصاص داده است.)

شيخ از تعجب در جاي خود خشك شد و آنگاه خود را به پاي امام انداخت و پوزش خواست و از قاتلين شهداء برائت جست مردم تماشاي اين منظره را مي كردند و رفته رفته انبوه جمعيت زيادتر مي شد تا بدستور يزيد آن پيرمرد عاقبت بخير را بقتل رسانيدند. [17] .

اسارت اهلبيت مردم را بحقيقت امر آشنا نموده و اجراي نقشه ي نهضت


امام را بمرحله ي كمال رسانيد بعبارت ديگر و بزبان فلسفي اسارت خاندان حسين عليه السلام جزو علت تامه ي شهادت آنحضرت و سبب احياء و ابقاء شريعت احمدي گرديد و در اثر آشكار شدن حقايق پوشيده پس از مدتي انقلابات عظيم و دامنه داري در كوفه و بصره و مدينه و مكه و ساير شهرها برپا شد و طومار سياه حكومت هشتاد ساله ي بني اميه را درهم پيچيد.



پاورقي

[1] سياسة الحسينيه ص 25 -23.

[2] اصول کافي جلد 1 باب ان الائمة يعلمون متي يموتون حديث 1.

[3] بحثي کوتاه درباره‏ي علم امام ص 7 -4.

[4] سوره‏ي بقره آيه‏ي 195.

[5] کامل الزيارات باب 58 ص 146.

[6] لهوف ابن‏طاوس ترجمه‏ي زنجاني ص 23.

[7] امام (ع) نفرمود من با او بيعت نميکنم بلکه فرمود مثل من بمثل او بيعت نميکند و در اين جمله نکته‏اي نهفته است که بر اهل بصيرت روشن است و آن اينستکه در تشبيه، مشبه از حيث وجه شبه اضعف از مشبه به است مثل امام (کسي اگر باشد) که در طهارت و قدس و عصمت از خود امام پائين‏تر است بمثل يزيد هم که در کفر و فسق و فجور از يزيد کمتر است بيعت نميکند چه رسد که خود امام به خود يزيد بيعت کند!!

[8] نهضت الحسين ص 28 و 29.

[9] بحارالانوار جلد 44 ص 329- لمعة من بلاغة الحسين (ع) ص 94.

[10] لمعة من بلاغة الحسين (ع) ص 62- تحف العقول.

[11] ارشاد مفيد.

[12] ما در بخش سيم مشروحا توضيح داديم که مسئوليت اين فاجعه با يزيد بود که به ابن‏زياد دستور قتل امام را داده بود و ابن‏زياد هم اگر چه خبيث بالذات بود ولي خباثت و کفر او يزيد پليد را از اين گناه غيرقابل عفو تبرئه نميکند.

[13] امالي صدوق مجلس 31 حديث 3.

[14] سوره مبارکه شوري آيه‏ي 32.

[15] سوره مبارکه‏ي اسراء آيه‏ي 28.

[16] سوره مبارکه‏ي احزاب آيه‏ي 33.

[17] دمعة الساکبه ص 374.