بازگشت

صلح امام حسن با معاويه


فنهضة الحسين وليدة صلح الحسن بل هي جزء متمم له.

الحن بن علي ص 144 تاليف دانشمند لبناني - كامل سليمان

عده اي از كوته فكران چنين تصور كرده اند كه صلح امام حسن (ع) با معاويه دليل بر ضعف اراده ي اوست و اگر حضرت حسين (ع) زمام امور را در دست ميگرفت با معاويه بجنگ ميپرداخت و حتي بعضي پا را فراتر نهاده و ميگويند حسين عليه السلام در اينمورد ببرادرش اعتراض كرد و امام حسن (ع) او را بسكوت وادار نمود.

كسانيكه چنين افكار و عقايدي دارند بمقام شامخ و ملكوتي امام آشنائي نداشته و تحت تأثير نوشته هاي مستشرقين و يا سخنان نويسندگان اهل سنت قرار گرفته اند براي نمونه به چند جمله از كتاب علي و فرزندانش نوشته دكتر طه حسين نويسنده ي مصري درباره ي حسنين عليهماالسلام ذيلا اشاره ميشود:

(اين دو برادر، حسن و حسين، از حيث اخلاق و مزاج و رفتار با هم اختلاف


داشتند، حسن ملايم و ظريف و بانزاكت بود و اين صفات جنگ و خونريزي را نزد او منفور ساخته بود و صلح را بر جنگ ترجيح ميداد.

اما حسين مانند پدرش علي در راه حق شديد و سختگير بود و از مسامحه در كاري كه نبايد در آن مسامحه بشود خوشش نميآمد و از صلح برادرش حسن با معاويه ناراحت بود و زبان باعتراض گشود، ولي حسن او را تهديد كرد كه تا انجام يافتن صلح او را بزنجير خواهد كشيد!!

حسين بر خلاف حسن زن زياد نميگرفت و از زندگي راحت و پر از رفاهيت خوشش نميآمد و در صدد جلب محبت ديگران نبود و نسبت بخود و ديگران سخت بود.) [1] .

بطوريكه ملاحظه ميشود نويسنده ي مصري در اين چند جمله حسنين عليهماالسلام را درست در مقابل هم قرار داده از يكي انساني ساخته ملايم و راحت طلب و گوشه گير و مسامحه كار و صلح دوست كه زنان زيادي گرفته و در گوشه اي مشغول عيش و خوشگذراني بوده است و از ديگري انساني تصور كرده خشن و تندخو و سختگير و جنگجو كه مانند پدرش علي بوده است و چنين تقابلي را منطقيون تقابل ضدين گويند در صورتي كه اين مقايسه و تقابل بهيچوجه درباره ي آنها صحيح نبوده و اين دو برادر از يك پدر و يك مادر بوجود آمده و هيچگونه اختلافي با هم از نظر سجاياي اخلاقي نداشته اند بلكه ظروف و احوال و شرايط و امكانات زمان چنين ايجاب نموده است كه هر يك از آنان بروشي ظاهرا مخالف روش ديگري عمل نمايد زيرا:



گاهي بكشته گشتن و گاهي بكشتن است

ترويج دين به هر چه زمان اقتضاء كند




و اگر موقعيت امام حسن عليه السلام را در برابر نيرنگهاي معاويه و بيوفائي و پيمان شكني لشگريان خود در نظر بگيريم ثابت ميشود كه تنها راه حل عاقلانه همان راهي بود كه آنحضرت اختيار نمود و اگر حسين عليه السلام نيز بجاي او بود همين عمل را انجام ميداد گذشته از اين وظايف هر يك از ائمه ي معصومين از جانب خداوند تعيين شده و هر يك از آنان با توجه بشرايط زمان و مكان دوران امامت خود مأمور اجراي دستورات الهي بوده اند چنانكه حديثي در اصول كافي است كه:

ان الائمة عليهم السلام لم يفعلوا شيئا و لا يفعلون الا بعهد من الله عزوجل. [2] .

يعني ائمه عليهم السلام جز بعهد و فرمان الهي كاري انجام نداده و نميدهند.

همچنين حديث ديگري در اصول كافي آمده است كه حمران از حضرت باقر عليه السلام پرسيد كه موضوع نهضت علي و حسن و حسين عليهم السلام و قيام آنان در راه دين خداي عزوجل و مصيبت هائي كه ديدند چگونه بود؟

امام فرمود: اي حمران خداي تبارك و تعالي آن مصيبات را بر آنان مقدر كرد و حكم فرمود و امضاء نمود و حتمي ساخت و سپس اجراء كرد و علي و حسن و حسين عليهم السلام از روي بصيرت و دانشي كه قبلا از رسولخدا (ص) دريافته بودند قيام كردند و هر كسي از ما خانواه هم كه خاموشي گزيند از روي علم است. [3] .

و باز وقتي راجع بصلح امام حسن (ع) از حضرت باقر پرسيدند فرمود او بهتر


ميدانست كه به چه كاري دست زده است و اگر چنين نميكرد حتما واقعه ي عظيمي پديد ميآمد.

اما اينكه نويسنده مگويد حسين در مورد صلح برادرش زبان اعتراض گشود اين سخن وي كاملا عاري از حقيقت است زيرا آنحضرت بمقام آسماني برادرش كه حجت الهي بود عارف بود و فقط از نظر اينكه از حكمت آن باخبر شود از وي پرسيد:

ماذا دعاك الي تسليم الخلافة؟

(چه وادارت كرد كه خلافت را بمعاويه تسليم نمودي؟)

امام حسن عليه السلام فرمود:

الذي دعا اباك فيما تقدم.

(همان چيزي كه پدرت را پيش از من وادار كرد)

اين جواب هم او را كاملا قانع ساخت و دانست كه حقيقت امر چه بوده است.

و اما اينكه دكتر طه حسين امام حسن را مانند بيشتر مردم بزياد زن گرفتن متهم كرده و آنرا نقطه ي ضعفي بآنحضرت شمرده است بايد گفت كه روايات وارده در اينمورد عموما جعلي و ساختگي است و ناقلين آنها از نظر اهل تحقيق مورد طعن و تضعيف قرار گرفته و مردود ميباشند و علماي رجال روايات آنها را قابل اعتماد ندانسته اند و آنجناب در دوران حيات خود بيش از چند همسر اختيار نكرده است. [4] .


باري پس از شهادت حضرت امير عليه السلام مردم كوفه با امام حسن (ع) بيعت نمودند و آنجناب هم در اولين فرصت نامه اي بمعاويه نوشت و او را به بيعت خود فراخواند اما مسلم بود كه معاويه در آنموقع خيلي قوي تر از سابق بوده و رأي حكميت موقعيت او را استوار كرده بود و در اينصورت باطاعت امام حسن (ع) درنخواهد آمد.

چون نامه ي امام بمعاويه رسيد پاسخ داد كه من براي خلافت از تو سزاوارترم و بايد تو بمن بيعت كني!

چون از راه مكاتبه بين امام حسن (ع) و معاويه نتيجه اي حاصل نشد امام (ع) تصميم گرفت دنباله ي برنامه ي پدرش را كه حمله بشام بود اجراء نمايد و از طرف ديگر معاويه هم به تمام حكام خود خبر شهادت حضرت امير را رسانيده و بآنان دستور داده بود كه نيروهاي لازم را براي مقابله با امام حسن (ع) آماده نموده و بشام اعزام نمايند.

امام حسن عليه السلام در كوفه شروع به بسيج نمود و دستور داد مردم بمسجد جمع شدند آنگاه بمنبر رفت و پس از خواندن خطبه مردم را براي جنگ با معاويه فرمان داد ولي بر خلاف انتظار كسي پاسخ موافق نداد عدي بن حاتم مردم را ملامت نمود و بهمراهي چند تن از فرماندهان مانند قيس بن سعد بن عباده و ديگران بامام اظهار اطاعت كرده و به نخيله كه محل تجمع عده ها بود حركت نمودند مردم نيز دنبال آنان براه افتادند.

در اينموقع معاويه نيز با شصت هزار نفر از شام حركت كرده تا منبج پيش آمده بود چون اين خبر بامام حسن عليه السلام رسيد فورا دوازده هزار نفر از افراد آزموده ي سپاه خود را كه اغلب در جنگهاي گذشته شركت داشته و ورزيده بودند انتخاب نمود و آنها را بفرماندهي پسرعمويش عبيدالله بن عباس بسوي


معاويه روانه كرد تا از پيشرفت معاويه جلوگيري نمايد و قيس بن سعد را هم بمعاونت عبيدالله تعيين فرمود كه در صورت كشته شدن عبيدالله قيس جانشين او گردد خود نيز براي تهيه و تأمين نيرو بمدائن رفت.

عبيدالله بن عباس اين عده را كه مقدمة الجيش بود بطرف مسكن حركت داد و پس از ورود بآنجا در برابر سپاهيان معاويه اردو زد.

معاويه فورا از تعداد آنان كسب اطلاع كرده و دانست كه در حدود دوازده هزار نفر تحت فرماندهي عبيدالله بن عباس در اردوگاه مستقر شده اند.

معاويه كه نيروهاي خود را پنج برابر نيروي حريف ميديد در صدد برآمد كه با يك حمله ي ناگهاني آنرا از ميان بردارد و به پيشروي خود بسوي كوفه ادامه دهد. بدينجهت بشروع جنگ پيشدستي نمود ولي بزودي باشتباه خود پي برد زيرا با مقاومت شديدي مواجه شد و ديد همان ضربت هاي صفين است كه تجديد ميشود ناچار فرمان عقب نشيني داد و بفكر فريفتن عبيدالله افتاد و شبانه كسي را پيش وي فرستاد و با دادن يك مليون درهم (نصفش نقد و نصف ديگرش موقع ورود بكوفه) او را فريفته و بسوي خود خواند و عبيدالله هم دعوت معاويه را پذيرفته و شبانه باردوگاه او پيوست. [5] .



چون صبح شد سپاهيان عراق از فرار عبيدالله آگاه شدند و قيس بن سعد جانشين او فرماندهي آنها را بعهده گرفت و حملات سختي بر سپاهيان معاويه نمود و تلفات سنگيني بر آنان وارد آورد.


چون شب شد معاويه خواست قيس را هم مانند عبيدالله فريب دهد ولي قيس پاسخ داد:

لا و الله لا تلقاني ابدا الا و بيني و بينك الرمح و السيف. [6] .

(نه بخدا سوگند هرگز مرا ملاقات نخواهي كرد مگر در حاليكه بين من و تو نيزه و شمشير باشد)

و با كمال شجاعت و شهامت در برابر سپاهيان انبوه معاويه ايستادگي نمود تا امام نيروي لازم را از كوفه و مدائن براي مقابله و مقاتله آماده نمايد اما متأسفانه وقايعي در كوفه و مدائن ميان سپاهيان امام رخ داد كه او را از اين فتح و پيروزي نااميد ساخت.

نيروئي كه امام حسن (ع) از كوفه و مدائن و جاهاي ديگر بدست آورده بود از مردمان متلون و مختلف العقيده تشكيل شده و وحدت و هماهنگي كه لازمه ي هر اجتماع نظامي است در آنها وجود نداشت عده ي كمي از آنان حقيقة از خاندان ولايت پيروي ميكردند و در گذشته نيز در ركاب همايون علي (ع) در جنگ ها شركت كرده بودند ولي عده ي ديگري هم از خوارج در ميان سپاهيان امام وجود داشتند كه براي جنگ با معاويه همراه آنحضرت شده بودند بخاطر كشته شدگان خود در صفين و نهروان و از امام حسن (ع) هم دل خوشي نداشتند.

گروهي هم نظر مادي داشته و براي غارت و چپاول گرد آمده بودند و از هر طرف كه سودي ميرسيد فورا بآنظرف رو ميآوردند.

دسته ي چهارمي نيز وجود داشت كه كار آنان (بتحريك معاويه) ايجاد بلوا


و نفاق و اختلاف بود و از هر فرصتي استفاده كرده جنجال و هياهو راه ميانداختند و اين فرقه هاي گوناگون با هم سازش نداشته و هر يك از آنان ديگري را مخالف مصالح و منافع خود ميديد و در نتيجه روحيه ي سپاهيان امام بسيار متزلزل و ضعيف بود و مسلم است كه با چنين تزلزل و اختلاف و نفاق و تلون هيچ كاري را ولو هر قدر كوچك باشد نميتوان از پيش برد.

در عوض سپاهيان معاويه با اينكه طرفدار باطل بودند اما در همان باطل بودنشان با هم متحد بوده و جز او كسي را نميشناختند.

با وجود همه ي اين مشكلات امام حسن (ع) با همين سپاهيان از كوفه خارج و پس از فرستادن عبيدالله بن عباس براي جلوگيري از پيشروي معاويه خود نيز با بقيه ي لشگريانش بسوي مدائن بمنظور تهيه ي نيرو براه افتاد اما چه در بين راه و چه در مدائن از خيانت و همدستي فرماندهان خود با معاويه اطلاع يافت و نامه ي معاويه نيز كه از خيانت و پيمان شكني رؤساي قبائل كوفه و سران سپاه امام و تضعيف روحيه ي سپاهيان و پيشنهاد صلح حكايت ميكرد بدستش رسيد معهذا امام براي آخرين بار براي اتمام حجت خطبه اي خواند و تمام افراد قشون را در جريان امور گذاشت و در پايان خطبه موضوع صلح را كه معاويه پيشنهاد كرده بود مطرح نمود و چنين فرمود:

معاويه ما را بامري خوانده است كه در آن نه عزت است و مروت است و نه عدل و انصاف اگر آماده ي فداكاري و مرگ هستيد پيشنهاد او را رد ميكنيم و او را با لبه ي تيز شمشير براي محاكمه بسوي خدا ميفرستيم و اگر زندگي دنيا را طالبيد رضاي شما را ميگيريم.

فناداه القوم من كل جانب البقية، البقية فلما افردوه امضي الصلح [7] .


(مردم از همه طرف فرياد زدند بقيه را نگهدار پس زمانيكه او را تنها گذاردند صلح را امضاء كرد).

اينجا بود كه امام عليه السلام با توجه بمبدأ حقيقت كه در تمام حركات و سكناتش از خداوند الهام ميگرفت اضطرارا به پيشنهاد معاويه پاسخ مثبت داد و طبق شرايط سختي بمتاركه ي جنگ پرداخت. [8] .

در قرارداد متاركه ي جنگ شروطي قيد شده بود كه معاويه الزاما رعايت آنها را پذيرفته و بنقل مورخين در زير قرارداد چنين نوشته بود (بعهد و ميثاق خدائي و بهر چه خداوند مردم را بر وفاي بدان مجبور ساخته بر ذمه ي معاوية بن ابي سفيان است كه بمواد اين قرارداد عمل كند) [9] .

ولي پس از نشستن بر كرسي خلافت و تسلط بامور بهيچيك از مواد قرارداد عمل نكرد و بنوشته ابن اثير حتي در حضور امام حسن (ع) از سب علي عليه السلام هم خودداري نكرد. [10] .

يكي از مواد قرارداد صلح كه با مطالب اين كتاب بستگي دارد اين بود كه پس از معاويه حكومت متعلق بحسن (ع) است و اگر براي او حادثه اي پيش آيد متعلق بحسين (ع) و معاويه حق ندارد كسي را بجانشيني خود انتخاب كند. [11] .

با توجه بمفاد چنين شرطي معاويه موقة بمسند حكومت نشسته و پس از درگذشت وي زمام خلافت بدست صاحب حقيقي آن (حسين عليهماالسلام)


ميرسيد ولي معاويه كه در صدد برآمده بود در زمان حيات خويش يزيد را جانشين خود گرداند چون اين شرط قرارداد را مانع انجام مقصود خود ميديد لذا بحيله و نيرنگ توسل جست و وسائل قتل امام حسن عليه السلام را براي انتفاء شرط مزبور فراهم آورد و بوسيله جعده (همسر امام) او را مسموم گردانيد.

معاويه با انجام اين جنايت راه را براي جانشيني يزيد هموار نمود و عليرغم مخالفت افكار عمومي مردم كه تنفر شديد از رفتار و اعمال يزيد داشتند آنرا بمردم تحميل نمود!



پاورقي

[1] علي و فرزندانش تأليف دکتر طه حسين ترجمه‏ي محمد علي شيرازي ص 219.

[2] اصول کافي جلد 2 کتاب حجة.

[3] اصول کافي جلد 2 کتاب حجة.

[4] براي کسب اطلاع بيشتر درباره‏ي تاريخ زندگاني امام حسن عليه‏السلام و مخصوصا در موضوع صلح آنحضرت با معاويه و همچنين راجع به جعلي بودن روايات و اخبار در مورد کثرت ازدواج و طلاق او بکتاب حسن کيست؟ تأليف نگارنده مراجعه شود.

[5]



محو بادا سيم و زر از آنکه اين جسم پليد

مؤمن صد ساله را يک لحظه کافر ميکند!

[6] ناسخ التواريخ جلد 5 - الحسن بن علي تأليف کامل سليمان ص 85.

[7] اسد الغابة جلد 2 ص 14 -13 الحسن بن علي ص 98.

[8] تاريخ يعقوبي جلد 2 ص 207 -204.

[9] بحارالانوار جلد 10 ص 115.

[10] النصايح المکافيه.

[11] صلح الحسن نقل از عمدة الطالب ص 52 و بحارالانوار چاپ قديم جلد 10 ص 115.